گویینهزمستانم، برفاینهمهباراندهست
سرمای زمستان را گرمایِ تو تاراندهست
هر کس که تواَش بردی، تا مقصدش آوردی
واماندهی تو اما از قافله جا ماندهست
دستِ تو که صد شادی با من به نوازش داد
گویم به دعا کز درد آزرده مباد آن دست
ایدوست! دلمراباش، وقتیکهچنینقلّاش
دستاز همهیعالمغیر از تو برافشاندهست
جز عشق چه نامش هست؟ وز نابترین جامش
اینجرعهکهجان با تو نوشیده و نوشانده ست
من گوش چرا دارم تا عقل چه میگوید؟
در خطّهی ما اینک، عشق است که فرماندهست
اینعشقنهامروزی ست در من که دلم انگار
هر نامه که میخواندهست، با نام تو میخواندهست
بر منبِوز و با خود، بردار و ببر ای عشق!
خاکسترِ سردی را کز عقل بهجا مانده ست
#حسین_منزوی✨🍃#گ