صبح زیبا آمد و چشم شقایق باز شد لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد شبنم از خورشید عالم تاب، جانی تازه یافت رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد شاپرک آهسته نبض نرگس رعنا گرفت ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد
صبح امروز کسی گفت به من؛ تو چقدر تنهایی! گفتمش در پاسخ: تو چقدر حساسی... تن من گر تنهاست، دل من با دلهاست، دوستانی دارم بهتر از برگ درخت که دعایم گویند و دعاشان گویم، یادشان دردل من، قلبشان منزل من...! صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق! تو دلت سبز، لبت سرخ، چراغت روشن! چرخ روزيت هميشه چرخان! نفست داغ، تنت گرم، دعايت با من!