خواب رویای فراموشیهاست ! خواب را دریابم ، که در آن دولتِ خاموشیهاست ! با تو در خواب مرا لذتِ نابِ همآغوشیهاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم، و ندایی که به من میگوید گرچه شب تاریک است دل قوی دار؛ سحر نزدیک است ...!
تو آن شعر محالی که هنوز با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام چشم بگشای و مرا باز صدا کن " ای عشق" که من از لهجه ی چشمان تو شاعر بشوم و تو را سطر به سطر و تو را بیت به بیت و تو را عشق به عشق ... شاید این بار تو را پیش تو با مرگ خود آغاز کنم ...
ای مهربان من من دوست دارمت چون سبزههای دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازهٔ زیبایی با قامت بلند تو سنجیده میشود. زیبایی عجیب تو معیار تازهای ست، با غربت غریب فراوانش مانند شعر من ای شعر بیقرین! ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ نازنین...
باز کن پنجره را ... که پرستو پر میشوید در چشمهی نور، که قناری میخواند، میخواند آواز سرور که شکفته گل سرخ به گلستان آمد! سبزْ برگانِ درختان همه دنیا را، نشمردیم هنوز!