✍️ فروغ فرخزاد با زندگی و با مرگ خود، با شعر و با سینمای خود، با عشقها و لذتهایش، با عواطف و جسمانیت خود، با اندوه سرشار، شادی بیپایان، صمیمیت وصفناپذیری که در هرآنچه میسرود، موج میزد، با خاطره دردناک و در همان حال زیبایی که از خویش بر جای گذاشت، بیشک سنگ بنایی قدرتمند برای زن مدرن ایرانی به شمار میآید و این نکته در آینده، بسیار بسیار بیشتر از امروز، نسل پس از نسل، آشکار خواهد شد.
✍️ نامش را که میشنوی شاید به یاد شهر بیافتی و جلسات ِخستهکننده مهندسانش، اما به سادگی به یاد خوشبختی و معجزه حیات میافتی. ترانه یلدا عمری است برای زیبایی و زندهماندن ِشهرهای ایران کار میکند: لحظهای از سخاوتمندی و شادمانیاش. خبرش از چهارسوی ایران، از روستایی کوچک در بلوچستان، از جزیرهای در خلیج فارس یا کوهستانی در کردستان میآید و میتوانی مطمئن باشی به همان سرزندگی است که در تهران، پاریس یا رم.
✍️ علی بلوکباشی؛ استاد پیشکسوت ِ شناخت مردم این پهنه است. علی بلوکباشی با شرم و حیا پهلویت مینشیند، با دغدغه و وسواسی که از پدربزرگها انتظار داری و با نرمی سخن میگوید. نگران است مبادا نتواند کارهای بیپایانش را به پایان برساند، نگران واژهای تکافتاده، توصیفی از یک درخت؛ بافته ناشناسی از گوشهای از این سرزمین؛ ثبت یک زندگانی فراموش شده در میان عشایری دوردست. توان ِ اندکی در بدن دارد، اما در ذهنش هنوز همان جوان پرتوان ِ روزهای کردستان است و امیدوار که بار دیگر تمام این سرزمین بزرگ را زیر پا بگذارد.
✍️ جلال ستاری؛ جوان ِ کهنسال خود به اسطورهای بدل شده؛ فروتن، مهربان، خجول، صادق، شادمان و دوستداشتنی است. همه عمر بر اسطورهها مطالعه کرده، اما با اسطورهزدگی مبارزه کرده است. بیش از صد کتاب، سهم او در پنجاه سال کار سخت و بیهیچ چشمداشتی بوده؛ هم او که افسانههای شهرزادها، یوسفها و یونسها را برایمان تحلیل و ما را با صدها اندیشمند گیتی، با زبانها، آیینها و فرهنگهایشان آشنا میکند تا بتوانیم با چشمان تازه از خیالبافیهای ویرانگر فاصله بگیریم.
✍️ روحی روانتر از آب، شعری روشن تر از روز. انسانی از جنس سایه و هوا و گیاه: عناصری که شاید ما را به زندگی و آثار سهراب سپهری نزدیک کنند. خواندن شعرهایش همچون پروازی بر فراز جهان در آغاز آفرینش است و دیدن تابلوهایش همچون سفر تا اعماق ِ زیبایی عشق و ذات حیات. در جامعهای که ما داشتیم و داریم، سهراب بیشتر یک استثنا بود تا یک قاعده و پنجاه سال عمرش، تجربه زندگانی طولانی یک فیلسوف ِ احساس، که اندیشمندی چون شایگان اشعارش را ترجمه میکرد و فیلمسازی چون کیارستمی، فیلمهايش را به یادش میساخت.
✍️ فروغ فرخزاد با زندگی و با مرگ خود، با شعر و با سینمای خود، با عشقها و لذتهایش، با عواطف و جسمانیت خود، با اندوه سرشار، شادی بیپایان، صمیمیت وصفناپذیری که در هرآنچه میسرود، موج میزد، با خاطره دردناک و در همان حال زیبایی که از خویش بر جای گذاشت، بیشک سنگ بنایی قدرتمند برای زن مدرن ایرانی به شمار میآید و این نکته در آینده، بسیار بسیار بیشتر از امروز، نسل پس از نسل، آشکار خواهد شد.
✍️ آیا پژوهش را می توان به گوشت و پوست و استخوان و عشق تبدیل کرد؟ اگر پاسخی مثبت برای این پرسش وجود داشته باشد، مصداق آن را بی شک می توان در وجود محمد تهامی نژاد دید. آیا سینما را می توان به شناختی عمیق از فکر و تاریخ و تحلیل و دقتی وسواس آمیز تبدیل کرد؟ تا وقتی تهامینژاد هست همیشه چنین خواهد بود. ادب و فروتنی و احساس در معنایی محسوس و ترجمانی بلافصل در سادگی ِ یک زندگی به دور از هیاهو اما سرشار از شور ِ سیری ناپذیر دانستن.
✍️ همیشه لبخندی به پهنای زندگی بر چهره دارد و همیشه دلی پر خاطره از مردمانی که دیگر در میان ما نیستند اما حضورشان را بیشتر از همیشه، در همه جا احساس می کنیم. مشهدی زاده می تواند ساعت ها از خاطرات روزهای خوش گذشته و هویتی برای ما روایت کند که برای او بیش و پیش از هر کجا در تاریخ هنر معنا می یابد. در زندگی و شادیهایش، در دانشجویان پرشورش که دوست دارند هنر را به زندگی تبدیل کنند و چون عطری مقدس بر اندیشههای دیگر بپاشند. عباس، همیشه هست تا با حضورش وجود هنر و عشق هنرمندان را اثبات کند.
✍️ سخنگفتن از سودابه فضائلی کاری سخت است: دختر، همسر و مادری همراه و همدوش با مردان برجسته دوران خویش؛ و زنی در نبردی خستگیناپذیر با پیشداوریها و بلاهتهای یک جامعه زنستیز، عقلگریز و مردسالار؛ رنگین کمانی که یک سویش شعر حجم و آوانگاردیسم ادبی و نوشتن رمانها و داستانهایی فراتر از زمانه خویش است و سوی دیگرش کار خُردکننده و طاقتفرسای پژوهش در متون اسطورهای، فرزانگان شرقی و ادیبان غربی؛ معجزهای از فروتنی و صمیمیت و جانسختی برای عشق بیپایانی که به فرهنگ و ادبیات و هنر دارد.
✍️ اصلانی را شاید بتوان ترکیبی تفکیک ناپذیر از شعر و تصویر و صدا و نقاشی و فلسفه و بیانی زمزمه وار و آرام دانست که از دل تاریخ و عرفان بیرون آمده است و پیوسته روی به بازگشت به زادگاهش جایی میان شاعران عصر باستان شرق و سینماگران فیلسوف ِ آوانگارد غرب دارد. ترکیبی از برسون و عطار، وقتی شعر حجم به اوج خود میرسد و به قلم مویی تبدیل می شود که با آن نه نگارهایی بر پرده بومی بلکه تصاویر بر تن لرزنده نوار بی پایان شیشهای یک فیلم حک میشود. وقتی تهران به یک مفهوم تبدیل می شود و مهره های شطرنج زندگی بر باد می روند.
✍️ تهران است. بازار. خیابان خیام. اینجا همیشه میان مردم هستی. علیزاده دوست دارد همیشه از این تعلق بگوید. نمیخواهد شکی در پیوند عمیقش با این مردم برای کسی پیش بیاید. شاید موسیقی، امروز، با جشنوارهها، با جامگان زیبای نوازندگان و خوانندگان، با صحنههای آراسته، اشرافی به نظر بیاید. اما او دوست دارد با حرکات و حرفهای صریح، با چهرهای که گاه خشنتر از واقعیت مینماید، بیشترین فاصله را با این اشرافیت بگیرد. خشونتی در کار نیست. هر چه هست احساس است. احساسی بدون احساساتی شدن. خلسهای که با آوای تار و سهتار درونش میخزد.
✍️ نقاشی فرح اصولی، زندگی ِ رویدادهای تاریخی را در خود دارد و رنگهای آسمان و آب و خونی را که فرشتهها و اهریمنها را می سازند. آسمان پهنه پهناوری است که قهرمانان با اسبهای حیرت انگیزشان در آن به پرواز در می آیند و استادان نقاشی غرب در قالب زنان و مردان شرقی روحی تازه و معجزهآسا می یابند. در پردههایش گویی پرواز و بالها، اندوه و شادی، عشق چشمها و معصومیت رنگها و حافظه هنر پیوندی تفکیک ناپذیر دارند که با لبخند او در چهرهای آرام به کمال خود می رسند.
✍️ وقتی هیچ آغاز و پایان جهان باشد. وقتی بر همه درها قفلهایی زده باشند و زیبایی تنها کلیدی باشد که بتواند آنها را بگشاید. وقتی سقاخانه جایی برای آویختن پردههای هنر باشد. جوانی به عمر یک پیرمرد کهنسال چون پرویز تناولی میتواند از درون فرهنگی به کهنگی و شادابی کودکی، خط آغازین را بر روی کاغذ بنشاند و از هیچ، تمام فرهنگ غنی ما را بیرون بکشد؛ و با قفلها و هیچهایش جادهای پهناور بسازد. شعر را همچون خون در نقشها حجاری کند و فلز را همچون استخوانهایی مستحکم به فراز بکشاند. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️گیزلا سینایی گیزلا به شادمانی خیام است و به رنگ اقیانوسهایی که تنها در بیابان می توان در رویاهای خود آرزویشان کرد. به رنگ دیوارهای کهنی که نقش های باستانی و زنان شکوه انگیز شرقی بر آن جای می گیرند. زنان و مردان جوان ِ زیباروی بر صخرههای کوهستانی زیر سایه درختانی باستانی، رنگ های خود را از دست می دهند تا به تاریخ بپیوندند؛ همان جایی که از آنها بیرون آمدهاند. زندگی از مجارستان آغاز میشود و در کوچههای تهران جاری و پلهایی میان شعر، رنگ و خاطره و داستان شهرها تداوم می یابد.