به قلمها و کاغذها کافر شدم. به زبان فصیحی که آبستن میشود و عقیم است، کافر شدم. به شعری که ظلم را متوقف نمیکند و وجدانها را به حرکت درنمیآورد، کافر شدم.
لعنت کردم به هر واژهای که پس از آن تظاهراتی برپا نشود و ملت در پی آن سرنوشت خود را تعیین نکند، لعنت کردم به هر شاعری که بر جملههای نرم و نمدار میخوابد و ملتش در گورستان میخوابند.
◀️زمستان بود و بی تابی، دلم جایی فدایی شد نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد نگاهت نور خورشیدی، که چشمان مرا می زد نشستم بر سر راهت، هوس با تو خدایی شد