ما
شهریار کشور عشقیم هوش دار!
نتوان شکست کوکبهی
#شهریار را
۲۷شهریور ماه،سالروز درگذشت
شهریار ملک سخن، استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی و «روز ملی شعر و ادب» گرامی باد.
💐🌹@aloonaksherشاهکار خواندنی
#نقاشدر پاسخ به نقاشی که به دیدار
شهریار آمده بود:
نقاش عزیز
در دورنمای افقی رویائی
با توری ابرهای مهتاباندود
بر قلهی قاف عزلت و استغنا
میبینمت از دور و صلا میدهمت
من در شب یک غار هراس انگیزم
در سایهی روشن شکوه و اندوه
سیمای تو هم آتش سردیست چو من
کز قافلهی گذشتگان جا مانده.
ای وارث قرنها نبوغ هنری
یک صبح صفائی که روز است و نه شب
نه مهر در او به خودفروشی و نه ماه
نه حرف سپید میزند کس نه سیاه
گر با دل خود دمی به نجوا بودی
وجدان به نوازشی برانگیز از خواب
وجدان که در این نشئه به خوابش کردند
*
نقاش عزیز
برگیر قلمموی دقیقی کو را
از موی خیال شاعران ساختهاند
اما نه،خیال شاعران هم شعر است
در چنتهی خاطرات وجدان کن دست
کاوش کن و هرچه بیشتر کاوش کن
آنجا همهی لوازم کارت است
آنجا به قلمموی ظریفی برسی
کز سایهی مژگان زنی ساختهاند:
وز اشک به هم فشرده و یخزده است
مژگان زنی جوان و شوهر مرده
دزدان عفاف شوهری را کشتند
تا دامن عفتی به ننگ آلایند
چشمان عفیفی به همه عمر گریست
میخواست چراغ راه طفلان باشد
افسوس که از گریه سحابش کردند.
*
نقاش عزیز
از صفحهی سینههای صاحب دردان
آری همه در چنتهی وجدانت هست
در آلبوم یادگارها دست ببر
زآنها که دگر مچاله و لوله شدهست
بربند و یکی دفتر نقاشی کن
هر صفحهی آن صحنهای از فاجعههاست
از صفحهی سینه مانده تنها یک پوست
جدول زده نقش دندههاشان،آری
تا بوده به روی استخوان چسبیده،
یک صفحه برای خود سوا کن خوانا
یک صفحهی سینهای که از چین و چروک
بر چهرهی خود نوشته باشد کاینجا
وقتی جگری بود و کبابش کردند...
*
نقاش عزیز
اکنون به سراغ رنگهامان برویم
از دودهی آه بیگناهی محکوم
کز گوشهی زندان به افق مینگرد
یک رنگ مداد سایه روشن کافیست.
از خون جوانی که به زورش از راه
در برده بدان بهانه هم کشتندش
شنگرف کنیم.
وز آنچه که از چهرهی آن طفل یتیم
پرواز گرفت و دیگرش بازنگشت
شنگرف دگر بازتر و روشنتر
وز زهر جگرهای کباب مسموم
قربانی نقشههای شیطانی شوم
بازیچهی ایدههای پوچ موهوم
زنگار کنیم.
وز رنگ بهاری که جوانان آن را
از پشت در و شیشهی زندان دیدند
زنگار دگر که باز کمرنگتر است
وآنگاه بهجز رنگ ریا و تزویر،
یا هرچه از اینگونه که گر پیدا شد
در چنتهی وجدان هنر بیگانهست،
هر رنگ فضیلت و عفاف و تقوا
یا رنگ محبت و صداقت کز خود
یا از دگران به دستت آمد برگیر،
در اشک جوامع اسیر بشری
اینها همه را بریز و درهم آمیز
وآنگه دو سه قطره اشک هم باز از خود
کز جان و دل و جگر تراویده برون
در وی ریز.
این رنگ تو،رنگی که خدا میخردش!
رنگی که به عهد ما نیامد به حساب
رنگی که ندانم چه حسابش کردند.
*
نقاش عزیز
این رنگ و مداد و قلم و کاغذ توست
وقتی که سرحالی و وجدان بیدار
خواهم که یکی نقش بدیعی بکشی.
من یک سوژه میدهم دگر خود دانی
دستور نمیدهم چه جوری بکشی،
نقاش تویی
از ذوق و قریحهی خود الهام بگیر.
اما سوژه:
نقش یک نبوغ ناکام،
تصدیق بکن که تا بخواهی بکر است،
یک ماه که از هلال خود تا به محاق
یک چشم زدن رهایی از ابر نداشت،
یک نقش که در سینهی نقاشش مرد،
یک راز که ناخوانده به گورش کردند،
یک لالهی وحشی که به چشم شهلا
یک چهره ز خود در آب و آئینه ندید.
یک دختر کولی که پروپائی لخت
یک عمر به آفتاب صحرا جنگید،
چون لاله یکی تنور افروخته بود.
یک چشمه که در منگنهی صخرهی کوه
یک عمر به اختناق در خود پیچید،
یک راه نفس رهاندن از صخره نداشت
او تشنهی جلوه و جهان تشنهی او
افسوس که فیروزهی چشم مخمور
یک لحظه به این پرند آبی نگشود.
یک نادره معمار که هر طرحی ریخت
تا رفت بنا کند خرابش کردند...
#شهریارآلونک تخصصی شعر ایران و جهان
https://t.me/joinchat/AAAAAD5hH8iIMm0ohdwCoQخانه استاد
شهریارتبریز/ محله مقصودیه
👇👇👇👇