آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

Channel
Logo of the Telegram channel آشفته نويسي هاي  گاهگاهي  من
@alitaheriniyaPromote
1.23K
subscribers
3
photos
2
videos
151
links
dr.alitaherir@: اینستا ادمین : @alitaheri2
To first message
وقتی سر کیفم دلم بندری میخواهد وقتی خیلی حالم گرفته دلم بندری میخواهد ، وقتی عصبانی ام و دوست دارم همه را بزنم دلم بندری میخواهد وقتی خاورمیانه چند روز ارام میشود باز دلم بندری میخواهد ، بندری رفیق گرمابه و گلستان من است.
لقمه سوم یا چهارم بندری دوم را زورچپان داخل دهانم میکنم که اقای ساندویچ فروش میگوید : خیلی گشنه تونه؟
حوصله ندارم برایش توضیح بدم که یک اقایی که در سن چهاریا پنج سالگی مانده گذاشته اند اداره طرح وزارتخانه و یک گونیا و یک نقشه داده اند دستش که روی نقشه زاویه و فاصله را حساب کند و تو را بندازد دورترین حالت از محل درخواستی ت و این آدم برای من حواس و تمرکز نگذاشته و یادم رفته ماشینم را کجا پارک کرده ام!
میگویم : گشنه م نیست اقا ! ماشینم را دزد برده ! با تعجب نگاهم میکند! حال ندارم فیزیولوژی مغز و گوارش را برایش توضیح بدهم و بگویم یکوقتهایی برای اینکه اضطراب دیوانه ت نکند بهتر است به گوارش ت پناه ببری ، ناهار یا یک چیزی بچپونی داخل معده صاحب مرده که جریان خونت سرگرم آنجا بشود و مغزت یادش برود کجای کار هستی .

...به خیابان خیره میشوم و ارام و کمی هم باکلاس میگویم : صبح یکی از همین چند فرعی عمود بر خیابان جمهوری که یادم رفته کدامشان بود ماشینم را گذاشته ام وحالا از سمت کارگر همه را گشته تا اینجا که اخری ش هست رسیده ام ...ماشینم نیست . و بعد با یک حالتی که بغض داشته باشد ادامه میدهم که : بنظر میاد دزد ماشین رو برده !
کمی صبر میکند و بعد با یک همدردی خاصی میگوید : اقاا ! هنوز یک شانس دیگر دارید یک خیابان کوچک که ته همین کوچه کناری ست مانده ، شاااید ماشین تان آنجا باشد!
ساندویچ به دست خودم را تندی میرسانم ته کوچه! ماشین که همه پس انداز چند سال رزیدنتی ام هست آنجاست .هم ملا عام است هم شکل هندسی آر_دی جوری ست که نمیشود بغلش کرد، لذا سیر دلم نگاهش میکنم و برمیگردم سمت آقای ساندویچ ! او هم حالا داخل کوچه ایستاده و از دور لبخند میزند..
....آدم شانس بیاورد آن وقت که فکر میکند همه چیز تمام شده ! و به بندری یا هر چیز دیگری پناه آورده یکنفری پیدا بشود آخرین خیابان را ، آخرین شانس باقیمانده را ، و آخرین ته مانده یک امید از دست رفته را بهش نشان بدهد...

#طب_اورژانس
#خودکشی_رزیدنتها
#رزیدنت

علی طاهری نیا - پزشک


https://t.center/alitaheriniya
فقط روی یونیت دندانپزشکی است که پای چپ ت را بیاوری بالا درد دندان عقل سمت راستت کم میشود . این را از تاکید پشت هم خانم دکتری که بالای سرم ایستاده و هی میگوید پای چپتو بیار بالا ! میفهمم .
لیدوکایین بجز دندان مورد اشاره که ابدا اثر نکرده . شانه چپ ، پهلوی راست و احشا و امعا وسط ام را بیحس کرده .
استاد دندانپزشک میگوید پولپ یا یک همچین چیزی از دندانم لخت است و نوک سوزن باریک اما تیزش را به یک جایی میزند که دادم و پای چپ م هر دو با هم بالا میروند .
اکر بخواهم دقیق بگویم پهن شده ام روی یونیت ، کله استاد دندانپزشک که چیزی شبیه اچار فرانسه دستش گرفته، کله یک خانم دکتری که نگران از بالای سر استاد نتیجه کار را رصد میکند و با هر زور ازماییِ استاد علی علی میکند و کله یک نفر دیگر که لوله ساکشن را تا وسط مری فرستاده پایین و لابد پایش روی پدالی چیزی هست و با هر ساکشن بکنِ استاد یک مکش سفت و سخت به حلق به پایینم وارد میکند بعلاوه یک لوستر پهن بالای سرشان که هر سه تا کله را نورانی کرده و اگر اقای دکتر نبود و فقط آن دوتای دیگر بودند یک معنویت متفاوتی به موضوع میداد کل ماجرایست که من وسطش گیر افتاده ام .
نیم ساعت یا بیشتر طول میکشد تا زور آزمایی سه نفرشان نتیجه بدهد. حس نگاه کردن به جنازه ی دندان را ندارم و خیلی زود خودم را میرسانم منزل .چند گیلاس و زردآلو روی میز لبخند میزنند که حواله شان میدهم به فردا و الان که این را مینویسم سی و یک دندان دارم ( و تا همین امروز نمیدانستم ادمها سی و دو دندان باید داشته باشند، برابر با تعداد الفبای فارسی ) هنوز یک طرف زبانم مور مور میزند و ط دسته دار را که سفت و محکم است مثل ت دو نقطه که شل و وارفته ست تلفظ میکنم و به این فکر میکنم که چرا آدمها بجای چهار دندان برای عقل ، یک دندان برای عشق ندارند ....که گفته اند :

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

علی طاهری نیا - پزشک

https://t.center/alitaheriniya
◀️هیچکس نفهمید کدااام مادر مرده ای گفته بود که بچه ها بهت گفته اند شامپانزه ! که هوشنگ آن طور آتشی شده و زیر چشم هر کدام از بچه محل ها که سر راهش سبز شده بودند یک بادمجان درست درمان کاشته بود . اینکه شامپانزه لب و لوچه اش آویزان است و برعکس هوشنگ شلوار پایش نمیکند و مثل هوشنگ برای همه بوس نمیفرستد چه اهمیتی دارد وقتی ۹۸ درصد تشابه ژنی با هوشنگ و حتی بقیه بچه محل ها دارد . ایا دو درصد ارزش آنهمه زد وخورد را داشت ؟

◀️جواد عمو نداشت و هربار که حرف از عمو میشد سِوِّر می ایستاد که عمه و عمو چقدر فرق دارند ؟ و بعد حرف قهرمان بازی های عمه جانش و اینکه گاهی ته سبیل هم دارد و در مسافرت شیراز هم زده فک صاحب پمپ بنزین را اورده است پایین میکشید وسط . پدربزرگ که زد و مرد و بحث ارث و میراث و عرضه و اعیان پیش آمد جواد موضع ش فرق کرد او دیگر معتقد بود عمه شباهتی با عمو ندارد حتی اگر سبیل داشته باشد و توی مهمانی فحش های آنچنانی هم بدهد . پشت هر صحبت جواد یک دو دو تا چهارتای درست حسابی خوابیده بود .

◀️وزیر خاص لباس و خیلی سابق ارشاد فرموده اند که ۲۰۶ همان لندکروز است .، خوب ! راست میگویند اینهمه شباهت ۲۰۶ ولندکروز مثل اینکه دوتایشان چرخ دارند و با گاز حرکت میکنند و ترمزشان جایی آن زیر است و باید فشارش بدهی را گذاشته ایم کنار و به تفاوت های الکی چسبیده ایم .
بگذریم !! ما معمولی ها عادت کرده ایم چیزهای کوچک را بزرگ کنیم ، منظورم فرق ها ست و مثل هوشنگ برای تنها دو درصد ! زد وخورد راه بیاندازیم ، خدا خودش عاقبت بخیرمان کند ....

علی طاهری نیا - پزشک

https://t.center/alitaheriniya
انگار که شارژم تمام بشود ، انگار که روغنِ موتورم ته بکشد و انگار که تنظیمات کارخانه ام باشد ، سر ساعت دو که بهش ۱۴:۰۰ هم میگویند باید سرم برسد به متکا و مغزم واینور و آنورش ریستارت بشوند .
روی تخت امرلله که کنار پنجره ست دراز کشیده و عمیقا غرق خلسه سرظهرم شده ام که ؛
دینگ ...دینگ ! شما در ذهن مبارک تان اینرا به زنگ ایفون سیکس پلاس که روی گلس ش هم یک خط کوچک دارد تبدیلش کنید .

موبایل من ، این ابزار گشت های بجا و بی جا با فیلتر شکن ( لعنت الله ) ، این انیس قلوب تنها( رحمت الله ) و خیلی چیزهای دیگر عادت زنگ خوردن ندارد الا وقتهایی که دستم خیلی بند است یا در مرحله ای از خواب عمیق و رِم غرق شده ام .

بی اینکه پلکها را از روی هم بردارم با دست گوشی را پیدا میکنم . امان نمیدهد بگویم الو !
: پدرم دو سال پیش بیمارستان شما و ... الان بیمارستان قایم هستیم و ...
این عادت بیمه هاست که تا اینجا را ول نکنی آنجا را شل نمیکنن و حالا لابد پرونده یا یک چیز بیمار پیش آنجایی که من حالا دیگر رییس سابقش حساب میشوم گیر کرده و کارش آنجا لنگ است ، این را لابلای تند تند حرف زدن آدم آنور خط میفهمم .
میگویم : پلیز استاپ ،
استاپ نمیکند، به نظرمیاید مثل تک و توکی ! از حاج خانمها تنظیمات روی حرف زدن و شنیدن همزمان است .
: ببینید مادر اون موقع من رییس بیمارستان بودم و الان نیستم شما باید زنگ بزنید بیمارستان!

شمرده جوری که انگار اخبار ساعت ۲۱ را دارد از رو میخواند میگوید : دیگه رییس بیمارستان نیستید ؟
میگویم : خیر
:یعنی ورتون داشتند ؟ (آیا لازم است بگویم این قسمت را با خنده میگوید ؟)
میگویم : بله مادر !
میگوید : خوبتون کردند !!!!!😅😅

فقط باید یک مهندس یا تعمیرکار درست حسابی باشی تا بفهمی این خوبت کردن !چند ای سی و خازن من رو پشت هم می سوزاند .

آلوین تافلر ، برتراند راسل اگر علی دایی را هم با خودشان میاوردند و میخواستند سه تایی و با هم لذت و ضرورت جابجایی در ریاست را برای من جا بیاندازند آنقدر نمیتوانستند دقیق و قشنگ اینکار را بکنند که این زنگ سر ظهر ! این خوبت کردن ! ناگهانی حاج خانم آنور خط کرد .

پ.ن : دربیمارستانها شخصیت حقیقی و حقوقی قاطی است و حضرات بیمه و دارایی و بقیه خیلی طول میکشد دست ازسر ادم و شماره تلفن و ... بردارند .

پ.ن ۲: "من " یادداشت لزوما من نویسنده نیست ، همدردی نفرمایید😅😅

علی طاهری نیا - پزشک

https://t.center/alitaheriniya
هرچه توضیح میدهم که مادر! توپ سنگین بود شوت سرکش بود و من هم دستم یکهویی رفت تووی مسیر توپ به خرجش نمی رود . ناچار شروع میکنم ردیف کردن اسم آدمهایی که از صبح دیده بودم شان، سر اسم محمدشاه که میرسم چشمها را گرد میکند و تندی میگوید: خوب خوب کجا دیدیش ؟ چطور نگاهت کرد؟ آستین ت بالا نبود ؟ و بعد آرام میگوید: چشمش در بیاد و اسفند را میگذارد روی گاز و دستمال داغ را میگذارد روی مچ دستم که ورم کرده و هنوز هم درد میکند و بعد ادامه میدهد: چند سال قبل هم دایی ت یک روزکه داشته میرفته جلسه امتحان، محمدشاه سرراهش سبز میشود و یکجور خاصی از دایی میپرسد کلاس چندی؟ و دایی همانروز در امتحان کلاس چندش صفر می شود .. میگویم مادر! کارنامه دایی همیشه پر بوده صفرهای درشت و ریز، این چه ربطی به چشم زدن و کلاس چند پرسیدن محمدشاه دارد . میگوید پسرم همه چیز اینهایی نیست که توی مدرسه به شما میکویند ، منظورش فیزیک است و خیر بودن یا نبودن آدمها هم خیلی مهم است و بعد دوباره برمیگردد سر محمد شاه و میگوید پارسال یک اول صبحی محمد شاه از پشت به خرمرادعلی گِز میکند و میگوید: عجب ! و منظورش از عجب لابد عضلات کپل و سرشانه های خر بوده است نه چیز دیگری و یکساعت بعد الاغ بیچاره که همیشه سربالایی روستا را تخته گاز میرفته ، یاتاقان میزند و برمیگردد روی بار و لنگهایش میرود هوا و بعداز آن دیگر هیچوقت الاغ سابق نمی شود ...
برای مادر اثر ذات آدمها از روابط حاکم بر فیزیک ارشمیدسی هم بدیهی تر است آدمها میتوانند خیر باشند و خدا بغلشان کرده باشد که خیر برسانند یا شر باشند و صفر کارنامه دایی و یاتاقان زدن خر بیچاره ی مرادعلی را هم به پایشان بنویسند .

گِز کردن = خیره شدن

علی طاهری نیا(پزشک )- اردیبهشت۱۴۰۲



https://t.center/alitaheriniya
⬅️قاشق، چنگال ،لیوان ، ملحفه و چند مورد دیگر را امور تربیتی لیست کرده بود داده بود دستمان که برای اردوی رامسر همراه مان داشته باشیم ته لیست هم مایو را نوشته بود به جزییات .. بلند باشد ضخیم باشد و کلی چیز دیگر..
ساک را که میبستم مادر بزرگ سُرید آمد کنارم، ریتم چرخاندن تسبیح بلندش را کند کرد و به روله ! اش که من باشم چند توصیه فرهنگی!! که پسرها همه میدانند و نیاز به گفتن شان نیست کردند و یک تاکید اقتصادی!

:ببین روله ! پولاتو چند قسمت میکنی دو تا داخل جورابها ، یکی جیب شلوار و .. آخری را هم که درگوشی گفت امنیتی در حد بانک سوییس را داشت ، بعد هم توضیح داد که آدم همه پولهایش رو توی یک جیب نمیگذارد که اگر دزد زد فلان بشود و چه و چه ...
قصه های مجید که آمد و وقت سفر رفتن مجید شد. فهمیدم مادر بزرگ ها همه کپی هم هستند چه مادر بزرگ عشایر و دوران دیده من باشد چه مادر بزرگ ظریف مجید باشد که عینکی بود و لهجه اصفهانی هم داشت . گویی چند هزار سال تجربه بشر را متراکم کرده و توی سیستم لیمبیک مادربزرگها جا ساز کرده باشند.. و کیومرث پوراحمد این را فهمیده بود و مخرج مشترک همه انها شده بود بی بی !

⬅️نه پسرِ شجاع که پشتش به بابای قلدرش گرم بود و نه آن شرلی که موهای بلند وقرمز داشت هیچکدام شان آنقدر نتوانستند قهرمان قصه های کودکانه ما باشند که مجید بود ، مجید خود ما بود یکجاهایشش من بودم که دغدغه ام اتمام ذخایر فسفر مغزم بود یکجاییش دوستم بود که اول عاشق دوچرخه اش شده بود بعد امعا و احشا و سایرین درامده بودند .مجید خود خود ما بود .
پوراحمد مخرج مشترک شیطنت ها و دغدغه های نوجوانهای دهه پنجاه و شصت را گرفته بود و کرده بود مجید!
مجید و بی بی و قصه های آن دو در تمام پس کوچه های کشور جاری بودند .

⬅️پوراحمد رفت اینکه چرا رفت مهمتر از چگونه رفتنش است شاید حرفی برا گفتن نمانده بود یا انگیزه ای برای ادامه وجود نداشت ولی قصه های مجید ماند ،تا وقتی که ادمهای دهه پنجاه و شصت زنده اند ادامه خواهد داشت.

علی طاهری نیا - پزشک

https://t.center/alitaheriniya
⬅️یافت آباد باشد یا دلاوران، چه فرقی دارد وقتی مبل ها با همه تنوعی که در رنگ و قیافه شان هست ، همه شان یک چیز مهم کم دارند و آن اینکه پدر دیگر نیست که از در بیایید توو و مستقیم برود روی مبل سه نفره دراز بکشد و بعد بگوید:پتویی بیه ( یک پتو بده ) ... من مبل را نه با شق و رق نشستن و پا روی پا انداختن های خودم ، که با لم دادن و دراز کشیدنهای راحت پدر میشناختم و حالا که بابا رفته است عیش من از راحتی مبل و همه دار و دسته ش منقص شده بود.

⬅️رییس شدن برای من فقط آنجاییش جذاب بود که بابا میفهمید که یک پدر بیامرز یا مدیری که بهشان میگویند مافوق ریسک کرده و یک کار را کنترات دست من که پسر تپل و بی حوصله بابام هستم داده و حالا بابا باید نگران دست به یقه شدن هر روز من با شهردار و بخشدار و کلی ادم با کت شلوارهای قسطی زاگرس پوش باشد ... پدر که رفت دیگر هیچ روزی نه اندروفین های جاه طلبانه در مغزم ترشح شد و نه هیچوقت حوصله سر و کله زدن با آن کت شلواری ها که جلسه شان بوی راسته عطرفروشهای شاه عبدالعظیم را میدهد پیدا کردم . انگار که سقف خوشحالی ام از آدم مهم بودن پایین آمده باشد و حس جاه طلبی ام از رییس بودن رمبیده باشد .

⬅️اگر روانشناس ها هم نگفته باشند من که قلق روان خودم دستم هست میگویم که بعضی اتفاق ها عیش آدم را تا همیشه منقص میکنندوبعضی ازدست دادنها سقف خوشحالی ادم را پایین میاورند جوری که بعدشان هیچ چیز به اندازه سابق نه دلچسب است و نه ارضا کننده .

⬅️درست که عید است و درست که بهار دارد در میزند ، ولی اگر رفیقی کنارمان هست که چیزی عیش زندگی اش را منقص کرده یا همسایه ای داریم که عزیزش رفته و سقف خوشحالی ش رمبیده است مراقب شادی کردنهایمان باشیم ، آدمها زود میشکنند هم دلشان و هم خودشان .....

علی طاهری نیا - پزشک

https://t.center/alitaheriniya
⬅️ "بمانی"اسم نبود ، آرزو بود.دعای اهل ده بود که ترس برشان داشته بود صفر علی اجاق کور بماند و این هم مثل قبلی ها به ماه و سال نکشیده تلف شود. بمانی که امد حال روستا خوش شد، امید ملیحه بود و صفرعلی و چشم و چراغ اهالی ده ، وبا ولی امانش نداد و بمانی هم لای چند کوچک و بزرگ روستا رفت سینه قبرستان خوابید و صفرعلی ماند و اجاقی که دیگر نایی برای روشن کردنش نمانده نبود ....

⬅️درست که ظل سلطان بود و اشرف مخلوقات! ولی گناه ببر مازندران چه بود که قانون دربار اجازه نمیداد او که برادر بزرگ بود اما از مادر نسب قجری نداشت بر تخت بنشیند ، که شازده ویار شکار ببر به جانش افتاد و چوب هزاره ی شکار را انداخت ....

⬅️ پیروز بدحال شد ، دیالیز شد و بعد هم مرد ..و نسل متفاوت و زنده ای که طبیعت را میفهمد نگران کور ماندن اجاق یوز ایرانی گذاشت.

او یک نماد بود نماد *صلح همه ی ما با طبیعت* و اینکه اشرف خود خوانده مخلوقات دیگر قرار نیست مالکِ غالب و بی چون و چرای همه چیز باشد .

علی طاهری نیا- پزشک

https://t.center/alitaheriniya
من را استقلالی شدم (قسمت اول)

اینکه من بجه مثبت بودم و میگفتند پروین که آقای سرخ هاست بد دهن است ولی آبی ها همدیگر را آقا و بردار صدا می کنند یا پیوس و محرمی موهایشان را فر میزنند و اینوریها یا مثل چنگیر مو ندارن یا موهایشان را یکطرفه میکشند روی پیشانی شان ،همه اش بهانه بود.
من را یک پیرهن آبی که صاحاب نداشت و خانه ما جا مانده بود و در یک عصر تابستانی نمیدانم چند سالگی به من رسید، استقلالی کرد .
خیلی زودتر از انکه بدانم موضوع چی هست و اصلا برای چه و برای که باید بپرم هوا ، توسط همان پیراهن که ذکرش رفت وارد دعوای حیدری- نعمتی اهالی فوتبال شدم .
یک شماره ده که عدد مقدس فوتبالیستهاست نمیدانم از کجا گیر آوردم و با بخار کتری پشت پیراهنم تاب دادم ، تا وقتی صفرش پاک نشده بود ژست فوتبالیست های بزرگ را توی همان زمین خاکی کوچک محلمان گرفتم .
من هم مثل مارادونا و پله و چند تای دیگر از بزرگان فوتبال بازی را از زمین خاکی محلمان شروع کردم ، منتها من همانجا ماندم وبا توپ پلاستیکی ادامه دادم ، نهایت دو یا چندبار هم تا جام محلات و چمن شهرمان رفتم که بجز چند کارت زرد و یک پنالتی که توپ را داده بودم تحویل دروازه بان حریف ، کارنامه قابل عرضی برای دوران فوتبالم ثبت نکردم ..
استقلالی بودم اما قوانین سفت و سخت خانه پدری نه اجازه پوستر روی دیوار زدن را بهم میداد نه حرف زدن از آبی و قرمز جز معروفات منزل پدری به حساب می امد. کل سال چند دقیقه آخر بازی استقلال پیروزی که آن زمان هنوز اسمش دربی یا داربی یا چیزی بین این دو نبود، میپریدم هوا و دوست داشتم آبی ها که در تلویزیون سیاه سفید ما رنگ پیرهنشان طوسی با شورت سفید بود بیفتند جلو و بعد هم از سرو کول هم بالا بروند و بعد پروین نوک زبانی بازیکن های قرمز را به فحش بکشد البته این قسمت چیزی نبود که تلویزیون نشان بدهد ، و من از هاشم که یکبار رفته بود ورزشگاه و دو هزار تومان داده بود پیوس و باهاش عکس گرفته بود اینها را شنیده بودم ....

ادامه بدم ؟؟؟😊😊

پ ن : الان فوتبالی نیستم 😅

علی طاهری نیا - متخصص طب اورژانس

https://t.center/alitaheriniya
⬅️جلال خیلی زور زد که چند مهمان غریبه اش را متقاعد کند که من یعنی همین آدمی که اینها را دارم مینویسم دکتر هستم . سوالشان بی جا نبود: اگه دکتره چرا از صبح که کوه امدیم راجع به خواص یکی از اینهمه گیاهی که توی دامنه و بالاتر دیدیم چیزی نگفت ، چرا همش دنبال دست انداختن این و‌آن بود و بعد هم اینقد توی خاک‌و خل و چمن با شماها کشتی گرفت که جای سالم برایش نمانده ، اصلا اگه دکتره چرا اینقد ضایع ست !
مهمان ها حق داشتند ! دکتر باید توی خیابان و بیابان و مهمانی و همه جا خیلی شق و رق و میزان باشد و همه جا کلی از خواص گیاهان و کاربرد دمنوش ها و علت گرمی مزاج و سردی درون حرف بزند و علت عود بواسیر و دلایل ایجاد فتق را برای مکانیک سرکوچه و تعویض روغنی خیابان پشتی توضیح بدهد ... وگرنه دکتر نمیشود حسابش کرد...

⬅️سر باقرخان پلیس تابلو ی ایست را برد بالا ، ورودی طرح بود، کشیدم کنار و جوری که کلاس داشته باشد دست چپم را گذاشتم روی فرمان و سر را به همان سمت چپ خم کردم و خیلی شمرده و باکلاس گفتم : پزشک هستم ! میرم داخل بیمارستان امام .
گفت : کارت تون لطفا !
کارت نداشتم یا داشتم و همراهم نبود .
گفتم : ندارم ولی بجاش میتونم بگم بروفن برا چی خوبه و استامینوفن رو هرچند ساعت میخورن و چیزای دیگه هم ...
خندید و‌گفت: برو !برو ولی ادای دکترا رو دیگه در نیار .
پلیس حق داشت! اینکه من دوش گرفته بودم و خیلی تمیز بودم وحتی بوی شامپو هم میدادم و دست چپم هم روی فرمان بودهمه اش درست! ولی دکتر با پژو ! اون هم آر دی ...ابدا دکتر نمی شود حسابش کرد .

⬅️ گیربکس خراب بود هرچه کاپیتان کریمیان زور زد دنده جا نرفت هواپیما تکان بدی خورد ،کناری ترسید من هم ترسیدم بقیه هم ترسیدند. ولی کناریم افتاد به هوار هوار ، من اورژانس کار بودم دستم داشت میرفت رفت روی نبض بیمار که مهماندار که ادم مرتب و اتو کرده ای بود رسید . هر چه گفتم دکترم و نگران نباشید توی خرجشان نرفت ...یک نفر که دوره کمک های اولیه دیده بود یا ندیده بود ولی ریش پروفسوری تمیزی داشت نشاندند جای من کنار بیمارکه آرامش شان بدهد. من را هم تا آخر پرواز فرستادند ته هواپیما وسط آدمهای اضافه ای که دم ترمینال یا پای پله به پرواز رسیده بودند .
مهماندار حق داشت! دکتر که ریش پروفسوری و بعضی ملزومات دیگر را نداشته باشد دکتر نمی شود .

⬅️ بجای آن چندبار و بارهای دیگر هم !😊😄 روز پزشک را به همه همکارانی که انها هم مثل من یکوقتهایی گیر افتاده اند و ... تبریک میگویم😊😊.

علی طاهری نیا - متخصص طب اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
تا چند میلی متر بالای گوش و خط الراس انتهای کله برهوت بود. برای مابقی هم جوگندمی ! عبارت سخاوتمندانه یست. همه ش جو بود سفید سفید .نه اینکه کمبود منیزیوم یا روی یا گذر زمان آنها را سفید کرده باشد ، ابدا.
پشت هم وام گرفتن وحساب کتاب اصل این را بابت سود آن یکی دادن و آن را به حساب این یکی خواباندن، همان چند تار موی باقیمانده را هم سفید کرده بود .
چند سال بعد از ما بود. اما شده بود شبیه هفتاد ساله ها ، معلوم بود قد نود سال یا بیشتر وام گرفته و قد صد وچند سال حساب کتاب کرده است . شده بود کارمند بانک و‌ مشخص بود دغدغه روزهای که نیامده اند ومعلوم هم نیست بیایند راه نفس و زندگی ش را گرفته است .
بعد که حالم را پرسید. اول سوالش این بود: چه داری دکتر ؟
خندیدم و گفتم: یک دل که گاهی خوش است و گاهی نگران و گاهی هر چیز دیگر ، ولی زنده ست و کلی هیجان دارد .
نگاه عاقل اندر عاقلی کرد و گفت :نه نه! منظورم خانه و ماشین و اینجور چیزهاست.
گفتم :ماشین !ها ! یک تویوتادارم با کلی دغدغه! و یک ۲۰۶ که خیلی دارمش ، یعنی حسابی دارمش ،رفیق گرمابه و‌گلستانم است باهاش کلی به اینور و اونور مالیده ام و شریک حال خوب و بدم بوده . امان ندادم که وارد مدل و قیمت و اینجور چیزهای تویوتا بشود و ادامه دادم : رفیق هایی هم دارم که پاشنه کفش شان همیشه آماده بالا کشیدن است و بی انکه درگیر دموکراسی در ژاپن ، عدالت اجتماعی در تایلند علیا و مسایل حقوق حیوانات در ماداگاسکار سفلی باشند همراه هستند و کلی سربالایی، سرپایینی باهاشان گز کرده و به ریش دنیا و چیزهای دیگر خندیده ام .
بعد بی آنکه ذره ای امید تاثیر داشته باشم هولاکویی درونم آمد بالا و برایش از زندگی گفتم و از اینکه فقط تا وقتی دلمان برای کسی تنگ میشود ، قلبمان برای چیزی تندتر میزند و حال دلمان با یک قرار صبحانه خوش میشود و یک چیزی میشود که ضربان قلبمان یکهویی برود بالا و بیاید پایین ، زنده ایم ...تهش هم خیلی فلسفی طور گفتم :زندگی را اتفاقات قشنگ و آدمهای متفاوت کنارمان می سازند نه محاسبات دقیق و آدمهای کلاسیک !

علی طاهری نیا - متخصص طب اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
⬅️هنوز یکنفرمان روی جناغ سینه پیرزن بود که بهروز از لای دربادبزنی اتاق احیا رفت بیرون و پاها را اندازه ی عرض شانه بازکرد و رو به خانواده ی بیمار گفت: مادر ! و بعد مکث کوتاهی کرد و مجدد گفت: مادر برگشت!
برگشتی وجود نداشت بعد که دنده های پیرزن زیر دست اولین ماساژ دهنده شکسته بود قلب پیرزن تک و توکی ضربان زده بود و یک نفر آن وسط از دهنش در رفته بود که برگشت . منظور ریتم بود نه بیمار! چیزی که با معلومات استاد قابل تفکیک نبود .
بهروز کوتاه بود و جمع و جور ، بچه شوش بود یا شوشتر، در دهه ی هفتاد ریش پروفسوری میگذاشت و هر چقد اهل کتاب و درس نبود اهل پرستیژ وقیافه بود و اصلا برای همین ژست و قیافه بود که کارش کشیده شده بود مدرسه طب ...
پیرزن که از تک و تا افتاد و همان ریتم حداقلی را هم از دست داد ، کله ی همه برگشت سمت جناب دکتربهروز ! بازی راخودش شروع کرده بود! باید تمامش میکرد .
در برای بار دوم باز شد و این بار دکتر بهروز! همان فرشته نجات چند لحظه قبل لای در ظاهر شد : مادر !! و بعد لبها را چند بار روی هم فشار داد و ارام و در عین حال محکم ادامه داد : مادر تمام کرد .
لازم نیست توضیح بدهم که دو دقیقه بعد هیچ لباس سالمی تن دکتر بهروز نبود و دو ساعت بعد هنوز صدای عروس آن مرحومه از توی خیابان شنیده میشد که " شماها حاج خانم رو کشتید" . و دو دهه بعد که بهروز و بهروزهای دیگری رفته بودند شهر و محل خودشان ، هنوز یک دودمان از ساکنین محله پشت بازار خرم اباد معتقد بودند که دکترهای بیمارستان شهید رحیمی مادربزرگ مرحومشان را به دیار باقی شتافته اند....آنچه بهروزِ هیجان زده به باد داد سرمایه ی اعتماد بود !

⬅️مازلو لابد یک چیزیش میشده وگرنه باید در قاعده هرم معروف ش میاورد که قبل یا همسنگ نان و خیلی چیزهای دیگر و‌حتی ماکارونی ، انسان به اعتبار و اعتماد نیاز دارد و از قضا این هر دو هم کالای یکبار مصرفند و باید خیلی مراقبشان بود .

⬅️عبدالباقی مرده باشد یا زنده چقدر فرق دارد؟ او مرده است حتی اگر زنده باشد. این حجم از تنفر روزی هزار بار آرزوی مرگ میاورد . متروپل هم ریخته ست و همه ما نگران نفس هایی هستیم که شاید زیر آن همه آوار در حال بالا آمدن باشد .
آنچه عجیب است ! اعتبار و اعتمادیست که در رسانه و غیر رسانه برای "نمیدانم چه" و به پای "نمیدانم که" قربانی می شود...

#علی_طاهری_نیا
#متروپل
#عبدالباقی
#اعتماد_اعتبار

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
اگر زمانه عوض نشده نبود و اگر مدارس پسرانه تنازع برای بقا داشت هیچ رامتین ی آنقدر زنده نمی ماند که کارش به قمه کشی برسد ..
همینطور که لیدوکایین را داخل سرنگ میکشم میگویم : مشتریمون هستی ! همه جات رنگ داره! آثار بخیه های قبلی روی سر و گردنش را میگویم .
با یک حالت خاصی میگوید : اره دکتر جون! و بعد با یک حالت خاص تری میگوید : امپول؟ نزن دکترررر !
میگویم :پسر جان بی حسیه!
میگوید: نمیخااام .
این نمیخاام را یکجوری از ته دل میگوید که رفیقش که پهنایی یک و نیم برابر رامتین دارد ورود میکند :دکتر نزن.
: چه جوری بی حس ش کنم؟

سوالم را با سوال جواب میدهد .
: شما خودت از آمپول نمیترسی ؟ این را به من میگوید .
میگویم: چرا! از آمپول میترسم ولی از قمه،از ترکیب شلوارک با رکابی ، از آدمی که نصف شب کت شلوار میپوشد ،از کج شدن برج میلاد و از سوراخ شدن لایه اوزون و چند چیز دیگر هم میترسم . واکنش ندارد گیرنده ها خاموش است .
هنوز نوک سوزن پوست آقای رامتین جان را کامل لمس نکرده که محکم پشت دستش رو میکوبد وسط شکم آقای دکتر که شخص بنده باشم .معده ، انتهای اثنی عشر ، ته اوزالمعده و اواسط حالب و کلیه چپم همه با هم میکویند: اخخ

دستکش را درمیاورم و از اتاق میایم بیرون . رفیق پهن و دراز رامتین داد میزند : کجا میری !وظیفه ت رو انجام بده!
بدون اینکه سرم را برگردانم میگویم : اول به جناب جکی جان بفرمایید اروم باشن بتونم بی حسشون کنم !
میگوید : حق داره خوو !درد داره ! میفهمی ؟؟ تو هم بیا وظیفه ت ه ....

درست که شلوارک داشت ، درست که همه بدنش خالکوبی بود، درست که تمام عمرش را زیر دمبل و میل گذرانده بود ودرست که فیلسوف نبود ولی چیزی که گفت و دسته بندیی که کرد چند قدم از جناب ژان پل سارتر و بقیه جلوتر و شفاف تر بود .
نوبت بیمارستان که میشود یک عده همیشه حق دارند حتی اگر قمه بکشند حتی اگر فحش بدهند وحتی اگر هر کاری دلشان خواست بکنند ...حق شان ه .
و یک عده هم همیشه وظیفه دارند چه معده شان درد بگیرد چه دوازده شان قولنج بکند و چه همراه بیمار قمه خورده اسم و فامیل تمام قوم وخویش شان را ردیف کند باید کارشان را بکنند وظیفه شان ه ...


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#خشونت
#کادر_درمان
#علی_طاهری_نیا


https://t.center/alitaheriniya
آشفته نويسي هاي گاهگاهي من pinned «⬅️شده بود ساعت قیلوله ، پیرمرد را آورده بودند اندوسکوپی سینوس . تکنسین میل میدوزالام را اشتباه زد ، چهار ساعت در ریکاوری دستگاهها دینگ دینگ کردند و پزشک و پرستار و دانشجو آب دهن قورت دادند و به مانیتور خیره شدند ونان و پنیر نذر امامزاده صالح کردند تا پیرمردچشم…»
⬅️شده بود ساعت قیلوله ، پیرمرد را آورده بودند اندوسکوپی سینوس . تکنسین میل میدوزالام را اشتباه زد ، چهار ساعت در ریکاوری دستگاهها دینگ دینگ کردند و پزشک و پرستار و دانشجو آب دهن قورت دادند و به مانیتور خیره شدند ونان و پنیر نذر امامزاده صالح کردند تا پیرمردچشم بازکرد و پرسید:خوابم برد؟؟

⬅️اورژانس شده بود پرِ خون، درشت بود اگر میکوبیدند از نخاله اش میشدچهار اینترن ، دو رزیدنت و یک استاد درست درمون درآورد . قمه انگار خورده بود قسمت مهاری مغز ، مست هم بود و لایعقل داد میزد دکتر کیه ؟ دکتر من بودم، چندتای دیگر هم دکتر بودند. شرایط اما جوری نبود دکتر بودنمان بیاید. خون زیاد رفته بود. بیحال افتاد کف اورژانس ، همانجا روی زمین زنده بگیریش کردیم و مو و سر و هر چیزی که پاره بود به هم دوختیم و آنقدر سرم دادیم که رنگ و رو برگشت و بعد چند نفری کشاندیمش روی برانکارد و بعد هم چیزهایی که خورده بود از سرش پرید و مقداری عقلش راه افتاد، از اول زدیم کار تمیز کردن و درست دوختن چیزهایی که یکبار دوخته بودیم .

⬅️حیدر علی بهیار بود از مادر درشت آمده بود ،شیر پاک خورده ای گفته بود حیدر ! قلب سمت چپ است و هر که بیحال افتاد ارست کرده است . دکتر حیدر هم دو دستی و با صد و بیست کیلو وزن جوری رفته بود روی سمت چپ قفسه سینه اولین پیرزن از حال رفته فامیل ، که شاخ به شاخ شدن با تریلی هجده چرخ هم آنقدر پیرزن را خسارت نمی زدکه ماساژ حیدرعلی زد.


⬅️ همه شهر افتادند به زنده بگیری پلنگ مازندران ، بعد که پلنگ به ایست و‌هشدار میدهم و شلیک میکنم محل نکرد ، دست به اسلحه رفت و کمر به پایین شلیک شد . حین شلیک پلنگ چرخید و کمر و پایین و جاهای دیگرش سر و ته شد و پلنگ هم به اجداد در شرف انقراضش پیوست .

⬅️⬅️مدیریت بحران علم است ، هر کاری آموزش و تحصیلات مرتبط میخواهد ابزار هم برای تزیین و نمایش نیست نه با ماساژ حیدرعلی میشود پیرزن به حال آورد نه با کلت کالیبر ۴۵ میشود زنده بگیری کرد ...

علی طاهری نیا- متخصص پزشکی اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
از صفر ورود،ناف ش را به حاشیه بسته بودند ، کجای طول یا عرض یا حتی رنگ و رو و قیافه آن شبیه بادمجان است که بهش می گفته اند ارمنی بادمجان و غلظت این ارمنی بودنش را آنقدر زیاد میکرده اند که تا چند سال برای بچه مسلمون های طهران و شمیران به یک یواشکی خوشمزه تبدیل بشود .
نه بومی های جنوب مکزیک و نه حتی قجر زاده ی ناپرهیزی که ارمنی بادمجان را از آنطرف ارس وارد کرد عمرن فکرش را نمیکرد که این گرد قرمز و خوشمزه ، این کدخدای سفره عوام، این زینت سالاد خواص این سالار همه ی سبزی های عالم قرار است سال ها بعد یک رییس دولت را به مجلس بکشد جوری که فردای روز سوال از رییس جمهور همه حرف های مهم و غیر مهم فراموش بشود و قیمت گوجه فرنگی در یک بقالی که سر یکی از کوچه های نارمک است تیتر اول همه خبرهای سیاسی کشور بشود .

و حالا یک دهه بعد باز پای گوجه فرنگی به محافل سیاسی باز شده آنها که اتش انتقادشان تند است بهم خوردن برجام ، عقب نشینی روس ها از کییف ، قتل مشکوک بروسلی،کار نکردن سنسور عقب تیبا ، باز نشدن ایربگ دنا ، مزه تلخ ته خیار بوته ای ، خواب رفتن انگشت پنجم پای راست و نبودن نخ بخیه چهار صفر در اورژانس بیمارستان مدنی را به گردن قیمت گوجه فرنگی انداخته و آنطرف هم کارشناس موافق رسانه هم بلکل نه خاصیت اکسیدان و انتی اکسیدانی برای گوجه قایل است و نه حتی ارزش طعم دهنده ای کنار کوبیده و جوجه و مدعی است که پانزده سال بجای گوجه، سیب میخورده و چیزیش نشده.( یحتمل شده باشد و بیخبر باشد )
عنقریب پای سخنان کوتاه پروفسور سمیعی و دکتر هلاکویی و مرحوم حسین پناهی و بقیه هم به بحث گوجه باز میشود ...
گوجه!! این بار اگر وزیری ،معاون وزیری کسی را به صحن مجلس بکشد بی رقیب در صدر سیاسی ترین سبزیجات تاریخ معاصر خواهد ایستاد ....


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

https://t.center/alitaheriniya
محسن که پزشک است و رفیقم هم هست یکجایی نوشته بود "کدورت ها را دور نیاندازید خبر خاصی نیست فصل عوض شده ! "
برای محسن که میانسال است و تا حالا نود و چند بار عاشق و نود و همان چند بار فارغ شده است مینویسم: قبل از آنکه موبایل بیاید و چت و اینجور چیزها باب بشود، آدمها با نوشتن عاشق می شدند یک خودکاربیک ته کشیده ، یک برگه نصف و نیمه از لای دفتر شصت برگ و ساعتها سر گذر چمباتمه زدن و سرخاراندن مثلث لازم و بی قید و شرط دل دادن بودند . همه چیز نوشتن بود و همه ی نامه ها بوی جوی مولیان می دادند و خط خط شان یاد یار مهربان بود ...

من خیلی سال است به نوشتن آدمها، به خودکار چرخاندنشان روی کاغذ ، به نقطه گذاشتن شان و به همه آن چیزهایی که روی کاغذ پیاده می کنند دقت کرده ام .
آنها که به سین شان سه دنده میدهند به درد رفاقت نمی خورند به درد عمه و خاله شان هم نمی خورند اینها یاد نگرفته اند که زیبایی را باید خلق کرد و برای قشنگتر شدن میشود بیخیال چند دنده اضافی و تحمیلی ادبیات شد .
آنها که هربار هر چهار نقطه "عزیزم " را جدا جدا و کامل مینویسند به درد دوست داشتن نمی خورند اینها حساب نقطه هایشان را هم خوب دارند و یک روزی همه ی آنها را با شما تسویه میکنند.
آنها که ته هر جمله یا شبه جمله شان نقطه میگذارند یاد نگرفته اند برای حرف زدن گاهی باید وسط یک جمله ناتمام ایستاد و نگاه کرد و منتظر شد ..اینها عاشق هم بشوند ته احساسشان را میبندند و اخر هر چیزی که ته دلشان هست یک نقطه میگذارند اینها به درد مذاکره بیشتر میخورند تا خواندن شعر سعدی و تفالی از سر انتظار به دیوان حافظ زدن .
عاشق ادمهایی خودنویس به دست هم نشوید اینها عاشقی را دوست دارند ولی هیچکدامشان یکبار هم آنطور که باید دل نداده اند .

بروید سمت آنها که سین شان دنده ندارد ی شان را میکشند و نون شان را گاهی برعکس میکنند و یکوقتهایی که ذوق دارند نقطه هایشان پس و پیش می شود. اینها نه ته احساسشان نقطه دارد و نه ته خواسته هایشان را خط کشی کرده اند . اینها حال دل تان را خوش میکنند .
برای شان پیام عمومی عید نفرستید. اینها ارزش بارها تایپ کردن ، بارها غلط نوشتن و بارها عزیزم ، رفیقم و دوستم گفتن را دارند.... از دست شان ندهید.


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس



https://t.center/alitaheriniya
یادت هست! دالان تنگ بازار پانزده خرداد بود و من برای پسر ساعت فروش که هاج و واج نگاهم میکرد، میگفتم که پزشکم ،درس هم میدم و اخلاقم اینجوری است و کلی چرت و پرت دیگر و آخرش گفتم حالایکساعت میخواهم که به همه این چیزهایی که هستم بیاید ، بعد که خودش ساعت را انتخاب و آن دکمه چندزمانه را بیرون کشید وتمرکز کرد که ساعت را دقیقا راستِ یکی از نصف النهارهای موازی گرینویچ تنظیم کند، گفتم: لازم نیست دقیق باشد بگذارش ده پانزده دقیقه جلوتر ازساعت رسمی و او هم با یک حالتی که شبیه چرا خودت رو گول میزنی ! باشد گفت شما دکترید و وقتتون ... و من نگذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم پسر جان آدم لازم است یکوقتهایی سر خودش را کلاه بگذارد و همه حساب کتابهایش را دور بزند.
هر چقد ادمهای دقیق و منطقی و اتو کرده به درد بخور هستند ، آنها هم که گاهی خودشان و همه را سر کار میگذارند و وسط یک مهمانی رسمی میزنند زیر آواز یا داخل یک جلسه اداریِ بی خاصیت یک چرت با نمک میزنند آدمهای جذاب و توودل برویی هستند .
بعد خیلی بی ربط رفتم سراغ مدرسه و اینکه انها که اب مقطر داخل بخاری میانداختند و جوهر خودکارشان را به صندلی اقا معلم میمالیدند مدرسه را از شاگرد اول ها بهتر زندگی کرده اند و بعد خیلی بی ربط تر گفتم:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

رفیقم! ده سال از آن روز گذشته و‌من کلی جلسه و چه و چه با همان ساعت ژاپونی که هنوز با هیچ نصف النهاری نمیخواند رفته ام و گاهی بیخیال یک نیم چرتی جلوی همه و جلوی دوربین زده ام .
رفیق جان ! زندگی کردن شجاعت میخواهد یکوقتهایی بزن زیر میز و منطق و عادت و تمام حساب کتابهایت را بپیچان ! دنیا پر است از ادمهای ان تایم و اتوکرده و به درد بخور ، بگذار تو ادم جذاب و توو دل بروی زندگی خودت باشی .

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

https://t.center/alitaheriniya
⬅️ته سیگار والدیر ویه رای برزیلی، پخش زنده ای که چند فریم کم داشت،تماشاگر جنجالی، و حتی گزارش جواد خیابانی چیزی نبود که درتاریخ فوتبال بشود تکرارش کرد ، تا روزها پریدیم هوا ، بوق زدیم و بغل کردیم و تا مدتها همه شخصی هایمان در یک شادمانی عمومی محو و ناپدید بود . آنقدرواسطه های عصبی مان ترشح شد که هنوز بعد از بیست و چند سال هیچکدام یکبار هم دلمان نیامد بگوییم گل اولمان به استرالیا چندان هم طیبا طاهرا نبود و شاید خداداد کمی جلوتر از جایی ایستاده بود که میتوانست باشد.

⬅️پایتخت فیلم بود و فتیله پیچ شدن نقی سناریوی از پیش نوشته شده ی آن . ولی گزارش زیبای هادی عامل آنقدر رفت روی هیجان مغز و ضربان قلب ما ، که همه مان با نقی تاب خوردیم و امتیاز دادیم و زور زدیم پاهای نقی را از دست پیرمرد لاغر یزدی بکشیم بیرون.

⬅️در روزی که برای هم دوره ایهای من خنده عابدزاده ی روی سکو هم وزن شیرجه عابد زاده ی داخل دروازه جذاب بود فوتبال ما سریعتر و قوی تر از همیشه تاریخ به ۲۰۲۲ رسید. اما بعضی مان بالا نپریدیم و خیلی هایمان هم آنقدر هیجانمان نشد که به خیابان بیاییم و بوق بزنیم وادرنالین آزاد کنیم .

⬅️گارسون بد لباس ذایقه کور میکند و قهوه چی کت شلواری طعم صمیمی نوشیدنی را هوا میکند،و خوشمان بیاید یا نیاید فوتبال هم با گزارش رضا احمدی و کارشناسی حسین میثاقی حداکثر طعم بدمینتون ساحلی به خودش میگیرد .

⬅️قطر بیخ گوش ماست ،حتی اگر سکوها غرق ایران ایران نباشند، کوچه خیابانهای دوحه برای شیپورچی های ما سر راست تر از بقیه مهمانان ۲۰۲۲ خواهند بود ، اگر در این چند صباح باقیمانده در کنار صلاح و صلاحدید مدیران رسانه ، ذوق و ذایقه مخاطبین رسانه هم خریدار داشته باشد.


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
⬅️ دو واحد درس عمومیِ آخر وقتی صاحب نداشت قباله اش را زدند به نام رفیق مدرس نشده ی ما ، انقدر کت شلوار عوض کرد و دودمان و طایفه برایش استاد استاد کردند که نه اعتباری به نام استادی ماند و نه رونقی در بازار مدرس شدن ... تدریس در دانشگاه موقعیت است اما استاد شدن هویت ، و هویت بیش از مدرک و هر چیز دیگری شانیت میخواهد .

⬅️ نه درسخوان بود و نه هیچ کتابی را به نون پایان رسانده بود این را خود اصغر میگفت . دست تقدیر آورده بودش سر کلاس دانشکده پزشکی ، انقدر خودش و رفقای سرخوشش همه جا دکتر دکتر به ناف اصغر بستند که با اولین روپوشی که تنش کرد، شد دکتر ترین پزشک تمام شهر ، راننده تاکسی های شمشیر اباد و قنادی های سر شیرخوارگاه همه دانشکده پزشکی را به اصغر میشناختند برای خودش نظام پزشکی مستقلی بود . تمام فارماکوپه ش هم سفتریاکسونی بود که به همه جای بیمار میشد تزریقش کرد . لابد الان هم جایی نشسته ست و داروی محبت مینویسد و عنبر نسارا نسخه میکند .
پزشکی خواندن تحصیل مدرک است و طبیب شدن کسب اعتبار ، و اعتبار جز با زحمت و لیاقت تثبیت نمی شود.

⬅️ اینکه آنچه مجید حسینی میگوید ریشه در دوران کودکی او دارد یا نیاز و عادتیست برای دیده شدن هیچ اهمیتی ندارد .حتی اینهم که به زعم ایشان پزشک دست در شکم بیمار میکند و نان در میاورد هم چندان اولویت ندارد . ولی اینکه واژه ها و عناوین آنقدر به ابتذال کشیده شوند که آدمی در این قواره از ادب و آداب خود را جامعه شناس خطاب کند قطعا فاجعه است !!
جامعه شناس ذهن تحلیلگر میخواهد و قلم درمان ساز و کلام معجزه گر .

⬅️ واژه ها حتی اگر مقدس نباشند محترمند! استاد و طبیب وجامعه شناس و .. واژه هایی برای تعارف سرگذری و خنده های تصنعی رامبد جوان و جناب خان و اهالی رسانه نیستند .چوب حراج زدن به سرمایه واژگانی فاخر نتیجه اش ایجاد ذایقه نازل است.
با ذایقه ی نازل هم نمی شود جامعه فاضل ساخت.

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#مجید_حسینی
#جامعه_شناسی
پ ن: اصغر نام واقعی نیست.

https://t.center/alitaheriniya
More