#داستان_کوتاه#آنتوان_چخوف#ترجمه_احمد_گلشیریسيزده اکتبر: بالاخره بخت ، در خانه ي مرا بر هم کوبيد! مي بينم و باورم نميشود. زير پنجره هاي اتاقم جواني بلند قد و خوش اندام و گندمگون و سياه چشم ، قدم مي زند. سبيلش محشر است! با امروز ، پنج روز است که از صبح کله ي سحر تا بوق سگ ، همانجا قدم ميزند و از پنجره هاي خانه مان چشم بر نميدارد. وانمود کرده ام که به او بي اعتنا هستم.
*پانزده اکتبر : امروز از صبح ، باران مي بارد اما طفلكي همانجا قدم مي زند ؛ به پاداش از خود گذشتگي اش ، چشمهايم را برايش خمار کردمو برایش یک بوسه فرستادم.او هم در عوض لبخند دلفریبی تحویلم داد. خواهرم واريا ادعا ميكند که "طرف" خاطرخواهش شده و بخاطر اوست که زیر شُرشر باران ،خیس می شود. راستی چقدر خواهرم امل است ! آخر کجا ديده شده که مردي گندمگون ، عاشق زني گندمگون شود؟! مادرمان توصيه کرد بهترين لباسهايمان را بپوشيم و پشت پنجره بنشينيم. ميگفت : " گرچه ممكن است آدم حقه باز و دغلي باشد اما کسي چه ميداند شايد هم آدم خوبي باشد. " حقه باز...!؟ اين هم شد حرف...؟! مادر جان ، راستي که زن بي شعوري هستي " !
*شانزده اکتبر: واريا مدعي است که من زندگي اش را سياه کرده ام. انگار تقصير من است که "او " مرا دوست می دارد، نه واریا را ! یواشکی از راه پنجره ام ،یادداشت کوتاهی به کوچه انداختم. آه که چقدر نیرنگباز است! با تکه گچ روی آستین کت اش نوشت : " حالا نه ! بعدا..! " .
بعد، قدم زد و قدم و با همان گچ روی دیوار مقابل نوشت : " مخالفتی ندارم اما بماند برای بعد " و نوشته اش رو فوری پاک کرد. نمیدانم به چه علتی است که قلبم بشدت می تپد.
*هجده اکتبر : واريا آرنج خود را به تخت سينه ام کوبيد. دختره ي پست و حسود و نفرت انگيز! " او" امروز مدتی با یک پاسبان حرف زد و چندین بار به سمت پنجره های خانه مان اشاره کرد. از قرار معلوم ، دارد توطئه مي چيند! لابد دارد پليس را مي پَزَد! … راستي که مردها ، ظالم و زورگو و در همان حال ، مكار، شگفت آور و دلفريب هستند...
*هجده اکتبر: برادرم سريوژا ، بعد از يك غيبت طولاني ، شب دير وقت به خانه آمد. پيش از آنكه فرصت کند به بستر برود ، به کلانتري محله مان احضارش کردند
*نوزده اکتبر : پست فطرت! مردیکه ي نفرت انگيز! اين موجود بي شرم ، در تمام ١٢ روز گذشته ، به کمين نشسته بود تا برادرم را که پولی سرقت کرده و متواري شده بود ، دستگير کند !
"او " امروز هم آمد و روي ديوار مقابل نوشت :" من آزاد هستم و مي توانم"
حیوان کثیف ! زبانم را درآوردم و به او دهن کجی کردم.
" دفتر خاطرات یک دوشیزه "
#صفحه_ی_شعر_فارسیصفحه ای برای ادبیات فارسی زبان
@adabiateaghaliat