#افسانه_نجم_آبادی ۴
با صورتهایمان خواب دشوار میشود، زندگی دشوار میشود،
صورتهای خودسوزمان؛ بیماران روانی، که در سکوتی منسوخ فروریختهاند. کنار تختهامان قرصهای متوالی، و چشمانی که به دستگیرهی نقرهای چمدان زل زده است
که میان سفیدیِ مشمئزکنندهای زیباست، خوشتراش و موقر،
در جهانی که مدام فرو میریزد
از نو برمیخیزد،
دوباره فرو میریزد.
زنها میآیند و میروند، چه خوب گفته بودی!
نویسندهها آدمهای قابل اعتمادی نیستند
و زنها فصلبهفصل دامنشان را بالا میگیرند و عبور میکنند از جهنمشان، با تاولهایی که روی تنشان نشسته است.
ما به اندازهی کافی خودخواه نبودهایم. همهی تکههایمان را در جعبههای زیبا میان شما تقسیم کردهایم.
بعد، انگار توی آب افتاده باشیم، دستوپا زدهایم که غرق نشویم.
برای همه است اینها؛ کسی بینصیب نماند،
خانمها، آقایان!
خواهش میکنم راحت باشید. ما هیچ چیزمان به آدمیزاد نرفته. مثل درخت میان شاخوبرگمان پنهان شدهایم. با باد خمیده میشویم، با باد راست میشویم.
و بعد دامنهای سوختهمان را جمع میکنیم و به عبور فصلها نگاه میکنیم.
به درخت انگور خمیدهای که منتظر هیچکس نمیماند.
چمدانتان فراموش نشود!
بازی دیگر تمام شدهست.
#زن_های_چهارفصل#انتشارات_نصیرامنتشر شده در بهار ۱۳۹۹
#صفحه_ی_شعر_فارسی #شعر_امروز_ایران #شعر_فارسی#شعر_افغانستان
#شعر_معاصر #شعر_تاجیکستان#شعر_امروز
@adabiateaghaliat#صفحه_ی_شعر_فارسی