یکی زنبور میآمد ز خانه
به غایت بیقرار و شادمانه
مگر موری چنان دلشاد دیدش
ز حکمِ بندگی آزاد دیدش
بدو گفتا چرا شادی چنین تو
که از شادی نگنجی در زمین تو
جوابش داد آن زنبور کای مور
چرا نبْوَد ز شادی در دلم شور
که هر جایی که میباید نشینم
ز هر خوردی که میخواهم گُزینم
به کام خویش میگردم جهانی
چرا اندوهگین باشم زمانی
بگفت این پاسخ و چون تیرِ پرتاب
روان شد تا یکی دکّان قصاب
مگر از گوشت آنجا شَهْلهای بود
در آن زنبور در زد نیش را زود
همی زد از قضا قصّاب ساطور
ز زخمِ او دو نیمه گشت زنبور
به خاک افتاد حالی تا خبر داشت
درآمد مور ازو یک نیمه برداشت
به زاری میکشیدش خوار در راه
زبان برداشته میگفت آنگاه:
که هر کو آن خورَد کو را بوَد رای
نشیند بر مراد خویش هرجای
چو گام از حدِّ خود بیرون نهادی
به نادانی قدم در خون نهادی
@aarrf#الهی_نامه #عطار