🗞 قســمت ← صدو شصت و هشتم← نرمی در هرچیزی، آن را زیبا میکند
📜💖زینب ترسید که شاید او میخواهد علیه او حیله و مکری به راه اندازد، لذا گفت: نه من چنین قصدی ندارم. گفت: ای دختر عمو! اگر تو قصد چنین کاری داری، پس من نیازی به کالاهای تو ندارم که در سفر همراه تو باشند یا مالی را که برای پدرت میخواهی ببری.
📜💖پس تو از من خجالت نکش؛ زیرا آنچه بین مردان انجام میگیرد به زنان مربوط نمیشود. زینب گفت: به خدا قسم! وقتی چنین گفت من فکر نمیکردم که کاری بکند، اما بازهم من از او ترسیدم و قصدم را از او پنهان نمودم وقتی زینب خود را آماده کرد، شوهرش ترسید که خودش با او بیرون شود؛ زیرا قریش از بیرونشدن او آگاه میشوند
📜💖 لذا به برادرش «کنانه» دستور داد تا او را ببرد، از این رو برادرش «کنانه بن ربیع» شتری برایش آورد و زینب بر آن سوار شد. «کنانه» کمان و تیردانش را با خود برداشت و در روز، در حالی که زینب در کجاه بود بیرون شد، مردم او را دیدند و در این مورد مردانی از قریش با همدیگر گفتگو نمودند که چگونه دختر محمد نزد پدرش میرود، در حالی که در جنگ بدر چه بلایی بر سر ما آورد.
📜💖از این رو تعقیبش کردند و در جایی به نام «ذوطوی» به او رسیدند و اولین کسی که به او رسید، «هبار بن اسود» بود و در حالی که زینب در کجاوه بود، «هبار» با نیزه او را ترسانید.گفته شده است که زینب حامله بود و چنان ترسید که سقط جنین کرد. و کفار در حالی که اسلحه به دست داشتند شتابان نزد او میآمدند. حال آن که با زینب کسی جز برادر شوهرش، «کنانه» نبود.
📜💖وقتی «کنانه» این وضعیت را مشاهده نمود، شتر را خواباند و سپس تیردانش را باز کرد و نیزهاش را در جلوش گذاشت و سپس گفت: به خدا قسم هرکسی جلو بیاید، به سویش تیری شلیک خواهم کرد و کنانه نیز تیرانداز ماهری بود. مردم نیز عقبنشینی کرده و برگشتند و از دور به او نگاه میکردند، نه او میتوانست به راهش ادامه بدهد و نه آنها جرأت میکردند به او نزدیک شوند.
📜💖تا این که به ابوسفیان خبر رسید که زینب به سوی پدرش حرکت کرده است. آنگاه با جمعی از قریش حرکت نمود وقتی «کنانه» را دید که با تیرهایش در حال آمادهباش است و قوم را دید که در انتظار نبرد با او هستند فریاد زد و گفت: ای مرد! به سوی ما تیر شلیک نکن تا ما با تو صحبت کنیم. آنگاه «کنانه» از تیراندازی دست کشید
📚ای فرزند آدم! همانا تو اگر بخشش کنی و مازاد مال خود را بذل نمايی برای تو بهتر است و اگر زيادی مال خود را نگه داری و نبخشی برای تو بد خواهد بود، اما به خاطر داشتن درحد کفاف و برای گذراندن زندگی مورد ملامت و سرزنش واقع نميشوی و در انفاق از کسی شروع کن که مخارج او بر ذمه ی توست
🗞 قســمت ← صدو شصت وهفتم← نرمی در هرچیزی، آن را زیبا میکند
📜💖وقتی در شوط دوم به آنها رسید باز مثل سابق به او اشاره نمودند و این بار نیز چهره آنحضرت متغیر شد،ولی خاموش شده به طواف ادامه داد. در شوط سوم وقتی از کنار آنها گذشت آنها به او اشاره نمودند و کلماتی مانند سابق به او گفتند، در این هنگام آنحضرت دید نرمی به امثال اینها کارآمد نیست
📜💖 لذا در کنار آنها ایستاد و گفت: ای جماعت قریش! آیا میشنوید، سوگند به ذاتی که جانم در قبضهی اوست، آمدم تا شما را ذبح نمایم، آنگاه، پیامبر رهبر و شجاع در مقابل آنها ایستاد. وقتی آن قوم این تهدید ذبح، را شنیدند در حالی که او در میان آنها به راستگو و امین شهرت داشت.
📜💖 به لرزه درآمدند و چنان خاموش شدند که گویا بر سر هرکدام پرندهای ایستاده است و حتی شجاعترین آنها با او به نرمی درآمدند گفتند: برو ای ابوالقاسم! تو عاقلی تو جاهل نیستی، آنگاه رسول خدا از کنار آنها رد شد.
إذا قيل: حلم، قل: فللحلم موضع وحلم الفتى في غير موضعه جهل
✍🏻یعنی: «وقتی گفته شد: صبور و بردبار باش، بگو: بردباری از خود جایی دارد و بردباری فرد در غیر جایگاهش جهل است».
📜💖کسی که در سیره نبوی به تحقیق و پژوهش میپردازد، متوجه میشود که کفه نرمی همیشه غالب است، اما متوجه باش! این ضعف و بزدلی نیست، بلکه نرمی است.
📜💖یکی دیگر از مواضع رفق و نرمی یک ماه پس از غزوه بدر، «ابوالعاص» شوهر زینب دختر رسول خدا خواست او را به مدینه نزد پدرش بفرستد، رسول خدا «زید بن حارثه» و یک نفر از انصار را به مکه فرستاد تا در جایی نزدیک مکه در مسیر راه مدینه منتظر بمانند، به آنها گفت: شما در بطن «یأجج» بمانید تا این که زینب نزد شما میآید و شما او را با خود به مدینه بیاورید. این دو نفر حرکت کردند.
📜💖ابوالعاص به همسرش دستور داد خودش را آماده کند. زینب شروع به جمع نمودن اسباب و سامانهایش نمود. دراین حال که او مشغول جمعنمودن وسایلش بود، هند دختر عتبه همسر ابوسفیان او را دید. گفت: ای دختر محمد! به من خبر رسیده است که میخواهی نزد پدرت بروی؟!
🗞 قســمت ← صدو شصت و ششم←نرمی در هرچیزی، آن را زیبا میکند
📜💖ما همیشه خواستار نرمی هستیم، در رانندگی، تدریس، خرید و فروش. اگرچه گاهی انسان نیاز به سختی پیدا میکند، حتی در نصیحت و خیرخواهی، حکمت در نصیحت نیز همین است یعنی گذاشتن امور در مواضع خاص آنها.
📜💖پیوسته خشم آنحضرت - اگر به خشم میرفت در امور دینی بود؛ زیرا هرگز رسول خدا برای امور شخصی خشم نمیگرفت، مگر این که محارم الهی مورد بیاحترامی قرار میگرفتند.روزی حضرت عمر با یک یهودی ملاقات کرد و آن یهودی سخنی از تورات برای او گفت که برای حضرت عمر جالب به نظر میرسید
📜💖 لذا به او گفت: آن را برای من بنویس، سپس عمر این مکتوبه از تورات را نزد رسول خدا آورد و آن را قرائت کرد. رسول خدا ملاحظه نمود که عمر به آنچه آورده است و اگر مجال دریافت علوم از ادیان گذشته باز شود با قرآن آمیخته میشود و کار برای مردم ملتبس قرار میگیرد.
📜💖چگونه عمر چنین کاری میکند و از چنین سخنی نسخهبرداری نموده و بدون اجازه پیامبر آن را مینویسد؟در این هنگام رسول خدا به خشم آمد و گفت: ای پسر خطاب! شما در شریعت من شک دارید؟ سپس گفت: سوگند به ذاتی که جان من در قبضهی اوست! من این شریعت را برای شما به صورت سفید و شفاف آوردهام
📜💖چیزی از یهود نپرسید؛ زیرا آنها شما را از کلمهی حقی خبری میدهند و شما آن را تکذیب میکنید و سخن باطلی به شما میگویند و شما آن را تصدیق میکنید. سوگند به ذاتی که جانم در قبضه اوست، اگر موسی زنده میبود جز ازپیروی من چارهای دیگر نداشت .
📜💖یکی دیگر از مواضع غضب و پایمردی بر آن آنحضرت در آغاز بعثت نزد کعبه میآمد در حالی که قریش درمجالس خویش نشسته بودند و آنحضرت بدون توجه به آنها به نماز میایستاد.آنها هرگونه شکنجه و آزار به او میرساندند، در حالی که او صابر و شکیبا بود.
📜💖روزی اشراف قریش در «حجر اسماعیل» یعنی (حطیم) گرد آمدند و از رسول خدا سخن به میان آورد و گفتند: کسی را ندیدیم که به اندازه ما در مقابل این مرد از خود صبر و شکیبایی نشان دهد.خردمندان ما را به جهالت نسبت میدهد، پدرانمان را بیراه میگوید، از آیینمان ایراد میگیرد، گروه و جمعمان را متفرق ساخته، خدایانمان را سب و شتم می گوید و ما از جانب او به مشکل بزرگی گرفتار آمدیم.
📜💖آنها همچنان در جلسه خود بودند که رسول خدا ظاهر شد و استلام رکن نمود و از کنار آنها به طواف خانه کعبه مشغول گردید. آنها با برخی سخنان به وی اشاره نمودند. چهره آنحضرت متغیر شد، اما با آنها جانب نرمی را پیشه گرفته و خاموش شد و رفت.
📚از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که نبی اکرم صلی الله علیه وسلم فرمود: «نشانه منافق سه چیز است : اول اینکه در صحبتهای خود دروغ میگوید ، دوم اینکه خلاف وعده عمل میکند ، سوم اینکه در امانت خیانت میکند