تزوجت امرأة، وبعد ستة أشهر ولدت طفلا، والمعروف أن المرأة غالبا ما تلد بعد تسعة أشهر أو سبعة أشهر من الحمل، فظن الناس أنها لم تكن مخلصة لزوجها، وأنها حملت من غيره قبل زواجها منه فأخذوها إلى الخليفة ليعاقبها، وكان الخليفة حينئذ هو عثمان بن عفان- رضي الله عنه- فلما ذهبوا إليه، وجدوا الإمام عليا موجودا😨..... لمتابعة القراءة أضغط ...
📜💖گاهی برخی از مردم در یک چیز مشخص بسیار پرشور و علاقه میشوند، تو نیزهمراه آنها با شور و شوق باش. انسانی بیعاطفه وخالی از احساس نباش، بلکه از خود احساس و واکنش نشان بده و اظهار سرور و شادمانی و یا اظهار غم و شگفتی کن. از این جهت تو با کسانی که در احساسات مردم مشارکت نمیکنندو از خود واکنش نشان نمیدهند، برخورد میکنی
📜💖یکی میگوید: چرا فرزندانم پیشینه مرا دوست ندارند؟ ما به او میگوییم: از این جهت که آنها وقتی یک نکته را برای تو بازگو میکنند، تو از خود واکنش نشان نمیدهی!
📜💖و وقتی داستانها وفعالیتهای خویش را که در مدرسه اتفاق افتاده است، با تو در میان میگذارند، انگار که با دیوار سخن میگویند، از آن جهت در نشستن و سخنگفتن با تو اظهار نشاط و شادمانی نمیکنند . حتی اگر کسی برایت داستانی تعریف کند که تو آن را میدانی، هیچ مانعی نیست که تو با او همصدا شده و واکنش نشان دهی
📜💖عبدالله بن مبارک فرمود: به خدا قسم! شخصی برای من حدیثی را بیان میکند که من پیش از آن که او از مادرش متولد شود آن را میدانم، اما چنان به آن حدیث گوش داده و توجه میکنم که نخستین بار است آن را میشنوم. چهقدر این مهارت زیباست
📜💖اندکی پیش از غزوه خندق، مسلمانان در حفر خندق مشغول بودند تا آن را به اتمام برسانند،از میان آنها شخصی به نام «جعیل» نیز مشغول به کار بود، رسول خدا نامش را عوض نموده و او را «عمرو» نام نهادند. از این جهت صحابه مشغول کار بودند و این شعر را با همدیگر میسرودند:
سماه من بعد جعيل عمرواً وكان للبائس يوماً ظهراً
✍🏻یعنی: «پیامبر او را پس از جعیل، عمرو نامید و برای درمانده روز سختی بود».
📜💖از این جهت وقتی اصحاب میگفتند: «عمرواً» آنحضرت نیز با آنها نیزمیگفت:«عمرواً» و هرگاه آنها میگفتند: «ظهراً»، باز رسول خدا میگفت: «ظهراً» و آنها نشاط بیشتر به دست میآوردند و احساس میکردند که پیامبر با آنهاست.
📜💖وقتی شب فرا رسید سردی شدت گرفت و همچنان آنها مشغول کار و حفر خندق بودند، رسول خدا نزد آنها آمد، آنها را دید که با شور و نشاط و خشنود و شادمان مشغول حفر خندق هستند، وقتی اصحاب رسول خدا را دیدند، گفتند:
نحن الذين بايعوا محمدا على الجهاد ما بقينا أبدا
✍🏻یعنی: «ما کسانی هستیم که تا زندهایم بر جهاد به دست محمد بیعت نمودهایم».رسول خدا در جواب آنها گفت:
اللهم لا عيش إلا عيش الآخره فاغفر للأنصار والمهاجره
✍🏻«خدایا! هیچ زنندگی و عیشی جز آخرت نیست، پس انصار و مهاجرین را بیامرز»
📜💖بسیار نسبت به مردم، دوستان، همسایگان، برادران و حتی بر فرزندانش خشک برخورد و ناخوشایند بود. آری، ناخوشایند و ثقیل بود، همیشه و بارها میشنید که میگفتند: برادر! مگر تو احساس نداری! اما او هرگز با آنها همصدا نشده و احساس شادمانی نمیکرد.
📜💖روزی پسرش شاد و خندان نزد او آمد و به دفترش اشاره کرد که معلم به او صد آفرین داده و آن را امضا نموده است، پدر به او توجهی نکرد و گفت: خوبه،عادی است اگرچه مدرک دکترا هم بیاوری! در صورتی که چیز دیگری از او انتظارمیرفت.
📜💖دانشآموز او در کلاس خیلی پرجنب و جوش است، سنگینی درس و بیحوصلگی استاد! را ملاحظه نمود، لذا تیکه انداخت و فضای کلاس را با نکتهای که ایراد نمود، لطیف کرد، اما خطوط چهره استاد حرکت ننمود.بلکه گفت: لوس بازی میکنی؟!
📜💖انتظار میرفت که برخوردار او با دانشآموز به نحو دیگری میبود. وارد سوپرمارکیت شد، شاگرد سادهلوح به او گفت: الحمدالله، نامهای از خانوادهام به دستم رسیده، اما وی در مقابل این سخن هیچ واکنشی نشان نداد. آیا اصلاً از خودش پرسید چرا او این خبر را به او داد؟
📜💖 به خدا قسم! فقط این شاگرد بیچاره بدان جهت به او خبر داد تا او را در شادمانیاش شریک نماید. به ملاقات یکی از دوستانش رفت و او به وی چای و قهوه تقدیم نمود، سپس رفت و اولین کودکش را که تازه متولد شده بود آورد که در قنداق او را پیچانده بود، و اگر میتوانست آن را در پلکهای چشمانش جای میداد حتماً چنین میکرد، و در جلوش ایستاد و گفت: نظر شما در مورد این پهلوان چیست؟
📜💖آنگاه او با سردی نگاهی به او انداخت و گفت: ما شاء الله، خدا وی را برای تو زنده نگه دارد. آنگاه فنجان چای را برداشت تا آن را بنوشد. انتظار این بود که بیشتر ازخود حرکت و واکنش نشان دهد، خودش بچه را بردارد، او را ببوسد و از زیبایی و سلامتیاش تعریف کند، اما دوستمان (بر اثر کودنی) متوجه این کار نبود.
📜💖وقتی با مردم تعامل مینمایی، امور را با ارزش و اهمیتی که نزد آنهاست مورد توجه قرار بده، نه آن اهمیتی که نزد تو دارند، پس این جمله که بگویی: فرزند شما ممتاز و خیلی عالی است، این جمله نزد او از مدرک دکترا نیز، ارزش بیشتری دارد.
📜💖و مسلماً این بچه نزد دوست شما از دنیا باارزشتر است، هرگاه او را میبیند، دوست دارد، قلبش را پاره کند و او را در آن جای دهد، پس آیا برای تو برازنده نیست که در محبت دوستت اگرچه با احساس کمی مشارکت نمایی
🗞 قســمت ← صدوشصت ونهم← نرمی در هرچیزی، آن را زیبا میکند
📜💖ابوسفیان به جلو آمد و در کنار او ایستاد و گفت: تو کار خوبی نکردی به صورت آشکارا در جلو مردم با این زن بیرون آمدی، در حالی که تو از مصیبت و فاجعهی مادر جنگ بدرخبر داری و میدانی که محمد چه بلایی بر سر ما آورد، بزرگان ما را کشت و زنان ما را بیوه کرد
📜💖 لذا وقتی مردم تو را دیدند وقبایل از آن باخبر شدند که تو به صورت آشکارا از جلو مردم و از میان ما با دختر او بیرون شدی، گمان میکنند که این بر اثر ذلتی است که به ما رسیده است و این دلیل ضعف و سستی ماست
📜💖سوگند به جانم که ما نیازی به نگهداشتن او نداریم و ما نمیخواهیم از او انتقام بگیریم. بلکه با این زن برگرد تا اینکه صداهای مردم خاموش شود و مردم بگویندما او را بازگرداندهایم آنگاه به صورت پنهانی او را بردار و نزد پدرش ببر.
📜💖وقتی «کنانه» این سخن را شنید، به آن قانع شد و او را برگرداند. سپس چند شبی در مکه ماند تا این که سر و صداها آرام شدند، شبی او را برداشت و حرکت کرد تا این که او را به زید بن حارثه و رفیقش تحویل داد و آنها شبانه به سوی آنحضرت حرکت نمودند.
📜💖پس ببین چهقدر ابوسفیان نرمخو و مهربان بود و چگونه توانست خشم «کنانه» را فروکش نماید و از کشتارش جلوگیری کند که چه بسا در آن دختررسول خدا کشته میشد.در حالی که ابوسفیان در آن زمان کافر بود، پس نظر تو در مورد مسلمانان چیست؟
✍🏻وحی.....«نرمی در هرچیزی باشد آن را قشنگ و زیبا میکند و از هرچیزی کشیده شود آن را زشت میگرداند»