ای عشق بینشان ز تو من بینشان شدم
خون دلم بخوردی و درخورد جان شدم
چون کرمپیله عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
دیگر که بیندم چو من از خود نهان شدم
چون در دل آمدم آنچه زبان لال گشت از آن
در خامشی و صبر چنین بیزبان شدم
مُرده چگونه بر سر دریا فتد ز قعر
من در میان آتش عشقت چنان شدم
مرغی بُدَم ز عالم غیبی برآمده
عمری به سر بگشتم و باآشیان شدم
چون برنتافت هردو جهان بار جان من
بیرون ز هردو در حرم جاودان شدم
عطار، چند گویی ازین گفت توبه کن
نه، توبه چون کنم که کنون کامران شدم
#عطارشعرِ تَر