نکونام
خیلیها گذشتند و رفتند اما در اطراف من کمتر متوفایی است که اینقدر از او یاد شود.
همیشه حرف او، همیشه حکایت و قصه ها و مثالهای او!
او هم یه آدم معمولی بود مثل بقیه، هم کمالات داشت هم غیرکمالات.
پس چرا در زندگی ما رد پای فراوانی دارد؟ و هر روز یک خط درمیان از او یاد میکنیم؟
این روزها که مصادف با تولد اوست، خیلی به این سوالات فکر میکنم.
این پاسخها محصول فکر این چند روز من است:
شوخ طبع بود و حکمت و حکایت زیاد میدانست .
هوش اجتماعی زیادی داشت.
صداقت و انصافش بارز بود.
پرسشگر بود و متفکر و اهل منطق.
همیشه در حال یادگیری بود.
خرافی و متعصب نبود.
محفل گرمکن خوبی بود.
در امور خصوصی دخالت نمیکرد.
پرتلاش،استوار و مستقل بود.
در کمک به دیگران دریغ نداشت.
و...
روزی از همین روزهای سرد به این دنیا آمده و خیلی زود یتیم شدهبود.
خودش راه زندگی را از چاهِ آن یافتهبود؛ و با اینکه از اوان کودکی سختیهای زندگی را چشیدهبود؛ اما همیشه به زندگی سلام میداد.همیشه برای بهتر زیستن تلاش میکرد.
در کودکی این شعر را بسیار از او شنیدهبودم :
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
و خودش نیز «نکونام» بود.
حالا چند سال است رفته به سفری که مدتها آمادهاش بود و چمدانهایش را برای آن بستهبود.
به گاهِ رفتن اصلاً ناراحت نبود؛ فقط از دیرکردِ سفیرِ همراه گله داشت.
هم مردِ زندگی بود هم مردِ رفتن. میگفت: «رسم روزگار است که ما برویم تا بقیه بیایند.»
او برایم هم پدری کرد و هم استادی.
از خودم میپرسم آیا بعد از ما هم اطرافیانمان اینقدر به نیکی از ما یاد میکنند؟
مهین شریفی
#بازنگری_خود
#خاطره_پردازی
@SharifiDaricheh