#قسمت_هشتم#رمان_چه_كسي_باور_مي_كند#روح_انگيز_شريفيان @sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂هر شب که چند لحظه ابر در آسمان ابر در آسمان می دیدم، فوراً بهانه ای پیدا می کردم و به منزل خانم خانم می رفتم تا با رستم قصه ابرها را بگوییم. رستم آنها را به شکل خانه و ده شان تشبیه می کرد و برایشان اسم می گذاشت. یک بار یک تکه ابر بزرگ مستطیل را نشانم داد و گفت: آنجا مادر من خوابیده.
پرسیدم: چرا آنجا خوابیده؟
دستش را روی سرش کشید. این کاری بود که به آن عادت داشت.انگار موهایش نقطه اتکایی برایش بودند. وقتی بزرگترها آن را کوتاه می کردند خجالتی و بی دفاع می شدند. مویش که بلندتر می شد انگار شجاعتش بیشتر می شد، از سکوتی در آن فرو می رفت بیرون می آمد.
بزرگترها هیچ گاه نمی دانند چه چیزی برای بچه ها مهم و حیاتی است، مخصوصاً بچه هایی که پدر داشته باشند نه مادر.
گفت: عزیزم می گوید رفته آسمان و از آن بالا ما را نگاه می کند.
پرسید: چرا پایین نمی آید؟
گفت: برای این که مرده. وقتی کسی می میرد، می رود و دیگر بر نمی گردد.
پرسیدم: پس عزیزت کیست.
فکری کرد و گفت: عزیزم مادر بزرگم است.
ـ مادر مادرت یا مادر پدرت؟
دوباره دستش را روی سرش کشید و گفت: نمی دانم.
آن چه از تو و آمدنت به خانه مان به یاد دارم خاطره هایی
است که با شنیده ها و گفته های دیگران به هم آمیخته. آنها
را که روی هم می گذارم، می توانم بگویم که اولین روز
آمدنت را به یاد می آورم...
در کنار چادر خانم خانم تازه از خواب بعد از ظهر بیدار شده و به پسر بچه تنهایی که وسط پله ایستاده است، تکاه می کنم.
هیچ چیزت یزای من غیر عادی نبود نه اسمت، نه اصل و
نَسَبت، نه موهای ژولیده ات، نه لباس غیر عادی و بزرگتر
از تنت. فقط نگاهت گیجم می کرد...
پاپا او را از ده آورده بود، همانطور که صندوق های میوه را می آورد. دست بچه را می کشد. و به میان پله می آورد. بعد رو به خانم خانم می گوید: بیا یک نان خور برایت آورده ام.
ـ این را دیگر از کجا آورده ای، این دیگر چیست؟
پاپا می گوید: این رستم پسر محمد است. آوردم کار یادش بدهی. دم دست ننه ها باشد. مادرش مریض است، آوردم کار یادش بدهی. دم دست ننه ها باشد. مادرش مریض است، نمی تواند بهش برسد.
ـ اسمش چیست؟
ـ گفتم که رستم.
ـ وا، این همان رستم است؟
خانم خانم رویش را برگرداند و گفت پناه بر خدا، طوری که فقط من شنیدم.
سرم را بلند می کنم که ببینم نان خور یعنی چه.
کوچک؛ لاغر، کثیف و ژولیده است. سرش را پایین انداخته، به زحمت می توانم صورتش را از میان موهای انبوه و سیاهش تشخیص دهم. ازمن کوچکتر است.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂ادامه دارد...