.
سوگواره ای برای
#بمگرفت دست مرا کتف خسته ی چمدان
مرا به راه زد این کفشهای سرگردان
مرا که بی تو در این شهر غم گرفته عزیز
شبیه برف نشستم دوسال در ایوان
منم همان چمدان بزور بسته شده
منم که پر شده ام سخت از تب و هذیان
هوا به قدر سلام مسافران سرد است
هوا به قدرخداحافظی فصل خزان
نوار خیس تن جاده ای که طولانیست
عبور نم نم کشدار "کاروان" بنان
پکی عمیق به خود میزنم تمام مسیر
کشیده میشود از تلخی توتون به دهان
صدای سرفه یک کارخانه مسلول
گذشتن اتوبوس از مجاری خفقان
□
مربعی که نوشتم اتاق تنهایی است
در آخرین عدد ایستگاه پرت جهان
که از دری که در آن نیست دربیاورمت
به عقد دائمی شعرهای خود در آن
□□
دوتا مربع از این لحظه فرض کن در مه
بکش دو کلبه خوشبخت محو در باران
که بیقرار نشستند وسخت منتظرند
عروسی تو شود، پر شوند از مهمان
از این به بعد هزاران مربع دیگر
گرفته اند به خود ژستهای شهرستان
بگیر و دف بزن این چند بیت را و برقص
میان کوچه و برزن، میانه ی میدان
بریز گل، چمن، اصلن بلند شو بر شهر
بگیر دامن پر نقش خویش را بتکان.
توچشمهات "اذا زلزلت" همین کافیست
که هرکسی تورا دیده، خورده است تکان
تو چشمهات، که من ناگهان تکان خوردم
و طعم قهوه چشم تو ریخت از فنجان.
خبر رسید به یکباره "بم" شهید شده است
دویده خون به تن سرد قالی کرمان
گریست رادیو و بغض خسته "ایرج"
شکست توی گلو، کات شد به "الرحمن".
پس از دوسال رسیدم بگو چکار کنم
من غریب، من ناگهان، من ویران
کسی نمانده مگر عده ای که هرشب را
بدون سقف بسر برده اند در میدان
کسی نمانده و من بی تو هیچ کس شده ام
خلاصه ای شده بم، "کل من علیها فان"
کس نمانده ولی پرتقال خونی بم
رسیده است سر مرزهای بازرگان.
به خانه آمده ام، آه از مربع من
چه مانده است بجز سایه خودم در آن
چگونه در بزنم بردری که دیگر نیست
چگونه سر به شما، آه ای سرو سامان
تو نیستی و غریبانه چشمهایت را
کنار پنجره ای کاشتی در گلدان
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#علی_اصغر_داوری_ترشیزی