▪️جوهر
این مسئله همواره مطرح بوده است یعنی اینکه موجود چیست، در حقیقت این سوال است که جوهر چیست.
مابعدالطبیعه (متافیزیک)
#ارسطو جوهر خاستگاه وجود است.
از نظر ارسطو فرد جوهر است.
#رنه_دکارت جوهر را این گونه تعریف میکند:
جوهر آن چیزی است که برای این که وجود داشته باشد نیازمند هیچ چیزی جز خودش نیست.
مگی، 163
تنها جوهر حقیقی و کامل خداوند است. که وجودش لامشروط است.
علاوه بر خداوند جواهر مخلوق نیز وجود دارند که وجودشان مشروط به امور متناهی نیست، بلکه به امر نامتناهی(خداوند) وابسته است.
این جواهر مخلوق عبارتند از جسم و نفس که هیچ نسبتی با هم ندارند.
زیرا جسم ذاتا ممتد و نفس ذاتا اندیشنده است.
«جسم کمیت یک تعین یعنی امتداد است و نفس کمیت یک تعین دیگر یعنی اندیشه است.»
فلسفهی لایبنیتس
لتا، رابرت
صفحه 48
جسم امتداد متصل است.
ینابراین
پیشفرض نظام فلسفی دکارت، نسبتِ صرفا کمی بین کل و اجزاء است.
لتا همان صفحه
جسم به دلیل امتداد و اتصال آن، به بینهایت اجزاء قابل تقسیم است.
اندیشه نیز از مقادیری تصورات و روابط آنها تشکیل میشود.
میراث دکارت برای فلاسفۀ بعد از خود، شکاف بین دو جوهر جسم و نقس بود.
اسپینوزا طبیعت و ماهیت همه چیز را به یک جوهر واحد فرو کاست.
این جوهر واحد همان خداست. که از نظر وجودی و معرفتی کاملا مستقل است.
«جوهر شیئی است که در خودش است و به نفس خود به تصور درمیآید. یعنی تصورش به تصور چیز دیگری که از آن ساخته شده، متوقف نیست.»
#باروخ_اسپینوزا اخلاق صفحه 4
متناهی خواندن یک شیء در واقع نفی چیزی از آن است و نامتنهاهی خواندن یک شیء تصدیق مطلق وجود طبیعت آن، پس هر جوهری نامتناهی است
همان ص 18
تعین نفی است و عملا بر وحدت و پیوستگی کل به جای واقعی بودن اجزاء تاکید کرد.
زیرا معنای جزء یعنی متعین و مشروط به اجزای دیگر بودن
تنها موجود حقیقی جوهر، کل جهان است که هم بعد دارد یعنی در مکان گسترده شده است و هم دارای اندیشه است.
این جوهر واحد غیرقابل تقسیم است، خواه به اجزا مثل ماده و نفس و خواه به اقسام مثل امور نفسانی و مادی
در مقابل این جوهر واحد، "حالت" (mode) قرار دارد:
«شیئی که در شیئی دیگر است و به واسطۀ آن به تصور در میآید.»
#اسپینوزا صفحه 6
حالتها آثار جوهر یا اشیاء جزئی هستند که عالم را بوجود آوردهاند.
اینها متناهیاند
اما مجموعۀ این موجودات متناهی که به واسطۀ دیگری به وجود آمدهاند نامتناهی است.
امور جزءی متناهی به مجموعهای تعلق دارند، که مجموعۀ متناهیهاست اما خود، نامتناهی است.
این عدم تناهی، نتیجۀ عدم تناهی خداوند است.
اگر خدا نامتناهی است پس هیچ چیز نیست که خدا نباشد.
اگر خدا از جهان جدا باشد دارای حد و مرز خواهد بود و در آن صورت متناهی است.
پس اگر خدا نامتناهی است حد صدقش مساوی با همه چیز میشود.
مگی 164
رابطۀ کل و جزء در نظر
اسپینوزا کاملا یک سویه است.
کل اصالت دارد چه به لحاظ وجودی چه به لحاظ شناختی
اجزاء «تنها حالاتی هستند که بافت کل هستی اینجا و آنجا به خود میگیرد، مثل چروک در پارچه یا امواج در دریاچه»
همان 168
اجزاء و حالات، اعتباری و ذهنی نیستند و شانیت و حیثیتی مستقل از کل ندارند.
در مورد ارتباط نفس و بدن
اسپینوزا با حذف یکی در مقابل دیگری، کلا صورت مسئله را پاک میکند.
راهحلِ لایبنیتس
وی سه تعریف از جوهر دارد که با هم مطابقت دارند:
—-جوهر محل نهایی اتکای همۀ اوصاف و تعینات یک شیء است، یعنی به لحاظ منطقی موضوع و مسندالیه است.
—-جوهر نوعی مبنا، پایه و اساس است که در تمام تغییرات یک شیء باقی میماند. یعنی نوعی استمرار نهایی است.
—-جوهر وجودی است که مبنای عمل و فعل خود قرار میگیرد، یعنی ارادۀ فعال است.
لایبنیتس و مفسران فلسفه او
صفحه 202
تعریف لایبنیتس از جوهر با سنت ارسطویی مطابقت دارد، او نیز از نوعی «دونامیس»(donamis) و نیروی «دینامیکی»(dynamical) صحبت کرده بود.
از نظر لایبنیتس هم جوهر پویا است.
جوهر لایبنیتس بیش از هر چیز نوعی نیرو است، که به دو طریق پایدار میشود: ادراک و شوق
ما خود منشا همه فعالیتهایمان هستیم، ما جوهر را نه در مشاهده موجودات خارجی بلکه با تامل در خودمان درک میکنیم.
تصور جوهر فطری است زیرا ما خودمان جوهر هستیم. یعنی منشاء فعل و نیرو.
مناد یا جوهر فرد
مناد جز جوهری ساده(بسیط) نیست که داخل مرکبات میشود.
ساده است یعنی بیجزء است.
و چون مرکبات یافت میشود جوهرهای ساده هم باید وجود داشته باشند. زیرا مرکب جز انبوه یا مجموعهای از بسائط نیست.
جوهرها اجزای لایتجزای حقیقی طبیعت و به طور خلاصه عناصر اشیاءاند.
منادولوژی (مقدمه و شرح از بوترو و دیگران)
#لایب_نیتسl
👇 عضو شوید
👇l
@Philosophers2