فلسفه و ادبیات

#باروخ_اسپینوزا
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و ادبیات
@Philosophers2Продвигать
8,85 тыс.
подписчиков
839
фото
88
видео
885
ссылок
برترین مطالب ادبی و فلسفی @Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید کانال های پیشنهادی @Philosophy3 فلسفه @Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان @bookcity5 شهر کتاب @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️#اسپینوزا کوناتوس را کوششی می‌نامد که:

«همه چیز تا جایی که با قدرت خویش می‌تواند، کوشش می‌کند تا در هستیِ خویش پایداری ورزد

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #اخلاق

رمزگشایی این عبارت دشوار است، و کسانی که اولین بار با آن مواجه شدند، تلاش کردند تا معنی «پایداری در هستی» را بفهمند، یعنی اینکه این کوناتوس دقیقا کدام کنشِ انضمامی‌ را طرح می‌ریزد و شخص را به چه کارهایی وا می‌دارد، و اصلا چطوری می‌توان آن را تشخیص داد. با این حال اسپینوزا تمامی لوازم لازم را برای فهمیدن معنای این ایده در اختیار ما گذاشته است، که بوسیله‌ی آن نه‌تنها شِمایِ کلی آن را می‌فهمیم بلکه فعالیتِ آن را همه‌جا می‌یابیم: «همه چیز...». کوناتوس نیرویِ وجود است. به یک معنا، انرژیِ بنیادی‌ای است که در بدن‌ها خانه‌ دارد و آن‌ها را به حرکت در می‌آورد. کوناتوس اصلِ بنیادیِ‌ بسیجِ بدن‌هاست. وجود داشتن، عمل‌ کردن است، به عبارتی، گستردنِ این انرژی است. اما این انرژی از کجا می‌آید؟ برای دادنِ پاسخِ هرچه بهتر، آنچه نیاز داریم تفسیری هستی‌شناختی است. ولی پاسخ خلاصه و خوبی که می‌توان اکنون به آن داد (تا جایی که مربوط به امور انسانی است، نیمی بدیهی و نیمی مجادله‌آمیز) این است که انرژیِ کوناتوس، همان زندگی است. اگر بخواهیم اسپینوزایی‌تر بگوییم، انرژیِ کوناتوس همان انرژیِ «میل» است. بودن، یعنی بودنِ میل. وجود داشتن میل داشتن است، و بنابراین در جست‌وجوی ابژه‌ی میلِ خویش بودن.

📚 #بندگان_مشتاق_سرمایه
👤 #فردریک_لوردون
▪️نگرشی به «خوب» و «بد»
با توجّه به سنتِ اسپینوزا-نیچه‌ایِ ژیل دلوز

هرچند مرگ اجتناب‌ناپذیر و ضروری است، امّا همواره نتیجه‌یِ مواجهه‌یِ شانسیِ عارضی است، یعنی مرگ نتیجه‌یِ مواجهه با بدنی است که نسبتِ من را متلاشی می‌سازد. ممنوعیّتِ الاهی برای خوردنِ میوه‌یِ درخت صرفاً بر آدمِ ابوالبشر آشکار می‌کند که میوه «بد» است، یعنی این میوه نسبتِ آدم را متلاشی می‌کند: «درست همانطور که او از رهگذرِ عقلِ طبیعی بر ما آشکار می‌کند که سَم برای ما کُشنده است» (اسپینوزا، نامه‌یِ شماره‌یِ 19، به بلییِنبرگ، و فصلِ 4 از رساله‌یِ الاهی-سیاسی). هر شرّی به بدی می‌رسد، و هرآنچه بد است به مقوله‌ای تعلّق دارد که سَم، بدگوارشی، و مسمومیّت را شامل می‌شود. حتّی شرّی که من به آن مبادرت می‌ورزم (بد=بداندیشی) تنها عبارت از این واقعیّت است که من تصویرِ کنش را به تصویرِ اُبژه‌ای که نمی‌تواند این کنش را بدونِ ازدست‌دادنِ نسبتِ برسازنده‌اش تاب بیاورد، پیوند می‌زنم (نگاه کنید به #باروخ_اسپینوزا، #اخلاق، بخشِ 4، قضیه‌یِ 59، تحشیّه)

بنابراین هرآنچه بد باشد از رهگذرِ کاهشِ قدرتِ کنش‌گری (غمگینی-نفرت) و هرآنچه خوب باشد از رهگذرِ افزایشِ قدرتِ کنش‌گری (سرخوشی-عشق) سنجیده می‌شود. اهمیّتِ مبارزه‌یِ همه‌جانبه‌یِ اسپینوزا و تقبیحِ ریشه‌ایِ همه‌یِ شورهایی که به غمگینی بستگی دارند، از همین‌جا ناشی می‌شود، و او را در زمره‌یِ تبارِ بزرگی قرار می‌دهد که از اپیکور تا نیچه در جریان است. مایه‌یِ ننگ است اگر ذاتِ درونیِ انسان را در مواجهاتِ عارضیِ نامناسبِ او بجوییم. هرآنچه غمگینی را شامل شود، در خدمتِ ظلم و ستم است. هرآنچه غمگینی را شامل شود، باید به منزله‌یِ بد، در مقامِ آنچه ما را از قدرتِ کنش‌گریِ‌مان جدا می‌کند، تقبیح شود: نه‌تنها افسوس و گناه پشیمانی و وجدانِ معذّب، نه‌تنها تأمّل در بابِ مرگ، بلکه حتّی امید، حتّی امنیّت باید تقبیح شود زیرا حاکی از بی‌قدرت‌بودن است (نگاه کنید به #باروخ_اسپینوزا، #اخلاق ، بخشِ 4،‌ قضایایِ 67 و 47).

👤 #ژیل_دلوز
📚 #اسپینوزا_فلسفه‌_عملی - نمایه‌یِ مفاهیمِ اصلیِ اخلاق
🔃 ترجمه‌یِ #پیمان_غلامی


▪️پاورقیِ مترجم : بالاترین خوب را در فلسفه‌یِ کلاسیک ارزشی می‌دانند که همه‌یِ دیگر ارزش‌ها باید بر مبنایِ آن تعریف شوند؛ انگار همه‌یِ کنش‌ها به سویِ بالاترین خوب معطوف هستند. اما از یک سو، وقتی نزدِ اسپینوزا بالاترین خوب نه یک خیرِ متعالی، بلکه یک خوبِ مشترک و درونماندگار است، پس می‌توان کوشش برایِ افزایشِ قدرتِ کنش‌گری از خلالِ بازسازیِ انگاره‌هایِ مشترک (کوششِ مشترکِ ذات‌هایِ تکین برایِ حفظِ خویش) را همین خوبِ برتر یا بالاترین خوب دانست. از سویِ دیگر، خوبِ برتر نزدِ اسپینوزا (و برخلافِ دیگر فیلسوفانِ کلاسیک) ابداً به معنایِ غایتی ارزشی نیست، یعنی قرار نیست که همه‌یِ ارزش‌ها به سویِ یک ارزش (در مقامِ یک غایت یا هدف) معطوف شوند. خوبِ برتر دستِ آخر راه را برایِ فضیلتِ ناب (توانایی، قدرت، نیرومندی) باز می‌کند و در فصلِ 5 از اخلاق به سوّمین نوعِ شناخت یا شناختِ انسانِ آزاد نائل می‌شود. بدین‌معنا، دلوز قدری جلوتر نشان می‌دهد که خوبِ برتر نه هدفی غایی، بلکه سرآغازی ساخت‌گرایانه را نشان می‌دهد. جالب اینکه می‌توان (همین‌جا) این مفهوم را با مفهومِ فزون‌خواهی نزدِ #نیچه (باتای و کلوسوفسکی) همراه کرد: هر هستنده‌ای (هر ذاتِ تکین) همواره به دنبالِ افزایشِ سطحِ نیروگذاری‌هایِ خویش است (فزون‌خواهی، بالاترین خوب)، نه وضعیتِ پایدار یا به‌هنجاری وجود دارد و نه وضعیتی افراطی، بلکه همواره وضعیّت‌هایی رو به افزایش و افراط، رو به فزون‌خواهی وجود دارند و، از این حیث، هر وضعیّتِ تکین خودش را تنها در وضعیّتِ افزایشیِ تکینِ بعدی می‌بیند. پس مسئله همواره بر سرِ افزایش، ازدیاد، وفور، فراوانی، و شدّتِ نیروگذاری‌هایِ مشترک است. با این توصیف‌ها می‌توان اضافه کرد که هردو مفهومِ «خوبِ برتر» و «فزون‌خواهی»، نزدِ اسپینوزا و نزدِ نیچه-کلوسوفسکی فرآیندهایی را توضیح می‌دهند که بی‌آغاز و بی‌انجام هستند، همواره رو به شدن دارند، و نسبت به تکینگی‌ها و بس‌گانگی‌هایی که سایه‌هایشان را بر این فرآیند‌ها می‌اندازند، گشوده‌اند: خُرد-ترکیب‌بندی‌ها. گرچه بد نیست اشاره شود که نیچه در چند مورد مفهومِ کوشش برایِ حفظِ ذات در اسپینوزا را به نحوی مجرّد (بدونِ پیوند با دیگر مفاهیمِ اسپینوزا همچون انگاره‌هایِ مشترک) بررسی می‌کند و آن‌ را مفهومی غیرِ فزون‌خواهانه و خلافِ اراده‌یِ قدرت و نیروهایِ سرخوشانه‌یِ حیات می‌نامد.
▪️جوهر

این مسئله همواره مطرح بوده است یعنی این‌که موجود چیست، در حقیقت این سوال است که جوهر چیست.

مابعدالطبیعه (متافیزیک)
#ارسطو

جوهر خاستگاه وجود است.
از نظر ارسطو فرد جوهر است.

#رنه_دکارت جوهر را این گونه تعریف می‌کند:

جوهر آن چیزی است که برای این که وجود داشته باشد نیازمند هیچ چیزی جز خودش نیست.

مگی، 163

تنها جوهر حقیقی و کامل خداوند است. که وجودش لامشروط است.
علاوه بر خداوند جواهر مخلوق نیز وجود دارند که وجودشان مشروط به امور متناهی نیست، بلکه به امر نامتناهی(خداوند) وابسته است.
این جواهر مخلوق عبارتند از جسم و نفس که هیچ نسبتی با هم ندارند.
زیرا جسم ذاتا ممتد و نفس ذاتا اندیشنده است.
«جسم کمیت یک تعین یعنی امتداد است و نفس کمیت یک تعین دیگر یعنی اندیشه است.»

فلسفه‌ی لایب‌نیتس
لتا، رابرت
صفحه 48

جسم امتداد متصل است.

ینابراین
پیش‌فرض نظام فلسفی دکارت، نسبتِ صرفا کمی بین کل و اجزاء است.

لتا همان صفحه

جسم به دلیل امتداد و اتصال آن، به بینهایت اجزاء قابل تقسیم است.
اندیشه نیز از مقادیری تصورات و روابط آن‌ها تشکیل می‌شود.

میراث دکارت برای فلاسفۀ بعد از خود، شکاف بین دو جوهر جسم و نقس بود.

اسپینوزا طبیعت و ماهیت همه چیز را به یک جوهر واحد فرو کاست.
این جوهر واحد همان خداست. که از نظر وجودی و معرفتی کاملا مستقل است.

«جوهر شیئی است که در خودش است و به نفس خود به تصور درمی‎آید. یعنی تصورش به تصور چیز دیگری که از آن ساخته شده، متوقف نیست.»

#باروخ_اسپینوزا
اخلاق صفحه 4

متناهی خواندن یک شیء در واقع نفی چیزی از آن است و نامتنهاهی خواندن یک شیء تصدیق مطلق وجود طبیعت آن، پس هر جوهری نامتناهی است

همان ص 18

تعین نفی است و عملا بر وحدت و پیوستگی کل به جای واقعی بودن اجزاء تاکید کرد.
زیرا معنای جزء یعنی متعین و مشروط به اجزای دیگر بودن
تنها موجود حقیقی جوهر، کل جهان است که هم بعد دارد یعنی در مکان گسترده شده است و هم دارای اندیشه است.
این جوهر واحد غیرقابل تقسیم است، خواه به اجزا مثل ماده و نفس و خواه به اقسام مثل امور نفسانی و مادی
در مقابل این جوهر واحد، "حالت" (mode) قرار دارد:
«شیئی که در شیئی دیگر است و به واسطۀ آن به تصور در می‌آید.»

#اسپینوزا صفحه 6

حالت‌ها آثار جوهر یا اشیاء جزئی هستند که عالم را بوجود آورده‌اند.
اینها متناهی‌اند
اما مجموعۀ این موجودات متناهی که به واسطۀ دیگری به وجود آمده‌اند نامتناهی است.

امور جزءی متناهی به مجموعه‌ای تعلق دارند، که مجموعۀ متناهی‌هاست اما خود، نامتناهی است.
این عدم تناهی، نتیجۀ عدم تناهی خداوند است.

اگر خدا نامتناهی است پس هیچ چیز نیست که خدا نباشد.
اگر خدا از جهان جدا باشد دارای حد و مرز خواهد بود و در آن صورت متناهی است.
پس اگر خدا نامتناهی است حد صدقش مساوی با همه چیز می‌شود.

مگی 164

رابطۀ کل و جزء در نظر اسپینوزا کاملا یک سویه است.
کل اصالت دارد چه به لحاظ وجودی چه به لحاظ شناختی

اجزاء «تنها حالاتی هستند که بافت کل هستی اینجا و آنجا به خود می‌گیرد، مثل چروک در پارچه یا امواج در دریاچه»

همان 168

اجزاء و حالات، اعتباری و ذهنی نیستند و شانیت و حیثیتی مستقل از کل ندارند.

در مورد ارتباط نفس و بدن
اسپینوزا با حذف یکی در مقابل دیگری، کلا صورت مسئله را پاک می‌کند.

راه‌حلِ لایب‌نیتس

وی سه تعریف از جوهر دارد که با هم مطابقت دارند:

—-جوهر محل نهایی اتکای همۀ اوصاف و تعینات یک شیء است، یعنی به لحاظ منطقی موضوع و مسندالیه است.

—-جوهر نوعی مبنا، پایه و اساس است که در تمام تغییرات یک شیء باقی می‌ماند. یعنی نوعی استمرار نهایی است.

—-جوهر وجودی است که مبنای عمل و فعل خود قرار می‌گیرد، یعنی ارادۀ فعال است.

لایب‌نیتس و مفسران فلسفه او
صفحه 202


تعریف لایب‌نیتس از جوهر با سنت ارسطویی مطابقت دارد، او نیز از نوعی «دونامیس»(donamis) و نیروی «دینامیکی»(dynamical) صحبت کرده بود.

از نظر لایب‌نیتس هم جوهر پویا است.
جوهر لایب‌نیتس بیش از هر چیز نوعی نیرو است، که به دو طریق پایدار می‌شود: ادراک و شوق

ما خود منشا همه فعالیت‌هایمان هستیم، ما جوهر را نه در مشاهده موجودات خارجی بلکه با تامل در خودمان درک می‌کنیم.
تصور جوهر فطری است زیرا ما خودمان جوهر هستیم. یعنی منشاء فعل و نیرو.

مناد یا جوهر فرد

مناد جز جوهری ساده(بسیط) نیست که داخل مرکبات می‌شود.
ساده است یعنی بی‌جزء است.
و چون مرکبات یافت می‌شود جوهرهای ساده هم باید وجود داشته باشند. زیرا مرکب جز انبوه یا مجموعه‌ای از بسائط نیست.


جوهرها اجزای لایتجزای حقیقی طبیعت و به طور خلاصه عناصر اشیاء‌اند.

منادولوژی (مقدمه و شرح از بوترو و دیگران)
#لایب_نیتس

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ در سال 1675 یک دیندار کاتولیک به نام #آلبرت_بورگ در نامه‌ای به #اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفهٔ دینی خود برایتان می‌نویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا می‌خوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافته‌اید. اما از کجا می‌دانید که فلسفهٔ شما بهترین است؟ آیا می‌خواهید کفرگویی‌های ناگفتنی موجودی نکبت‌زده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرم‌ها می‌شود، گستاخانه بر حکمت بی‌انتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش می‌کنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».

#باروخ_اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمی‌کنم که بهترین فلسفه را یافته‌ام، اما می‌دانم که حقیقت را می‌توان شناخت. تمام دلیل‌هایی که شما در نامهٔ خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آن‌ها می‌توان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه می‌خواهید باور کنم که بُرهانهای من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من می‌بینم و نامهٔ شما نیز آشکارا نشان می‌دهد که بردهٔ این کلیسا شده‌اید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافه است. این خرافه را از خود دور سازید و خردی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمی‌خواهید جزو موجودات فاقد خرد به‌شمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و راز ورزی جلوه ندهید!».

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2 .
▪️بزرگ ترین راز رژیم پادشاهی فریفتن انسانها و عطای نام دین به ترسی است که به نحوی آنها را به بند میکشد.

که با همان تهوری برای بندگی شان می جنگند که گویی برای رستگاریشان و این را که جانشان را برای یک نفر بنام پادشاه فدا میکنند, نه مایه ی شرم که بالاترین افتخار تلقی می کنند..

📚 #‌اخلاق
👤 #باروخ_اسپینوزا

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
«فرض کنید سارقی مرا وادارد تا قول دهم که اجناس خویش را طبق میل وی بدو تحویل دهم. حال نظر به این که، چنانکه پیشتر نشان داده ام، 'حق' طبیعی من را تنها 'قدرت' من تعين می بخشد، کاملا آشکار است که اگر با فریفتن این سارق بتوانم خویش را از چنگ وی رها سازم، با دادن وعده‌ی هر آنچه وی می خواهد، دارای حق طبیعی انجام دادن چنین کاری هستم، یعنی وانمود کردن به موافقت با هر آنچه وی می خواهد». اگر بدین سان موفق شوم سارق مزبور را مجاب کنم تا رهایم کند، به محض بیرون آمدن از چنبره‌ی قدرت او «دارای حق مسلط برای نقض وعده ام و عقب نشینی از سوگند خویش هستم».

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #رساله‌_الهی_سیاسی

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ از ايده های نو شگفت زده نشو، زيرا تو خود می دانی حقيقت چیزی، به علت آنكه افراد بسیاری آن را نمی پذيرند از بين نمی رود

👤 #باروخ_اسپینوزا

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
«اگر بردگی، بربریت و عزلت را بتوان صلح نامید، آدمیان را هیچ نگون‌بختی بدتر از چنین صلحی نخواهد بود... چون، همان‌گونه که پیشتر آوردیم، نبودِ جنگ، به تنهایی، به برقراری صلح نمی‌انجامد؛ بل‌که بُن‌مایه‌ی صلح، یگانگی و هم‌رأیی اذهان [شهروندان] است.»

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #رساله_سیاسی
▪️فصلِ ششم، بندِ چهارم.

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️چون خود از نوع بشر هستیم,
می پنداریم که همه چیز به خاطر بشر آفریده شده است و برای برآوردن احتیاجات اوست. ولی این خیال و رویایی بیش نیست و ناشی از این است که بشر خود را مرکز عالم امکان می داند. اغلب افکار ما بر پایه همین خیال خام است.

👤 #باروخ_اسپینوزا

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
معتقدم که هرچه بیشتر شناخت پیدا میکنیم، چیزهای کمتری وجود خواهد داشت که فقط خدا از آن آگاه باشد. به عبارت دیگر هرچه جهل ما بیشتر باشد، رویدادها را بیشتر به خدا نسبت میدهیم.

👤 #باروخ_اسپینوزا
l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ هرچه در عالم به نظر ما بیهوده و پوچ یا بد می‌آید برای آن است که اطلاعات ما درباره اشیاء جزیی است و از نظم و توافق کل عالم  طبیعت بی‌خبریم و برای آن است که خیال می‌کنیم همه اشیاء بر وفق عقل ما ساخته ‌شده ‌است؛ در حقیقت آنچه را که عقل ما بد می‌داند در مقایسه با قوانین کلی طبیعت بد نیست بلکه از آن جهت بد است که با قوانین طبیعت خاص ما سازگار نیست.

📚 #دین_و_دولت
#باروخ_اسپینوزا

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، و نه وادار کردن آنان به اطاعت، بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکنه زندگی کنند. به عبارت دیگر باید حق طبیعی انسانها را به زنده بودن مورد حمایت قرار داد تا با اطمینان کامل و بدون اینکه بر خود یا بر همسایه خود زیانی وارد سازند زندگی کنند. هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی لایعقل یا عروسک خیمه‌شب‌بازی مبدل کند، بلکه باید آنها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را آزادانه به کار بندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینه‌جویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شوند. در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #رساله‌ی_الهی_سیاسی

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ هرچه در عالم به نظر ما بیهوده و پوچ یا بد می‌آید برای آن است که اطلاعات ما درباره اشیاء جزیی است و از نظم و توافق کل عالم  طبیعت بی‌خبریم و برای آن است که خیال می‌کنیم همه اشیاء بر وفق عقل ما ساخته ‌شده ‌است؛ در حقیقت آنچه را که عقل ما بد می‌داند در مقایسه با قوانین کلی طبیعت بد نیست بلکه از آن جهت بد است که با قوانین طبیعت خاص ما سازگار نیست.

📚 #دین_و_دولت
#باروخ_اسپینوزا

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
■ من ناتوانی انسان در تسلط برعواطف خود و جلوگیری از آنها را بندگی می‌نامم. زیرا کسی کە تحت سلطەی عواطف خویش است مالک خود نیست، بلکە تا آن حد دستخوش اتفاق است کە با اینکە بهتر را می‌بیند، غالباً مجبور می‌شود کە از بدتر پیروی کند.

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #اخلاق/ فصل چهارم
🔃 برگردان #محسن_جهانگیری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
📚 #کتاب اخلاق نوشته ی #باروخ_اسپینوزا

■ کتاب «اخلاق» نوشته ی «باروخ اسپینوزا» یکی از بزرگ ترین کتاب های فلسفی تاریخ بشر با مضامینی چون جوهر و خداوند، عالم هستی و جایگاه انسان در آن و مابعد الطبیعه می‌باشد.

به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، کتاب «اخلاق» حاصل یک عمر تجربه و تحقیق و تفکر و تأمل و حاوی سنجیده ترین و پخته ترین و نهایی ترین اندیشه های فلسفی و حامل پیام ها و بشارت های معنوی و به گفته ی «کولریج» شاعر نامدار انگلیسی، انجیل او و بلاشک از امهات کتب فلسفی غرب است. که به راستی عمیق و دقیق و پربار و ر محتوی و در عین حال بسیار صعب و سخت و مجمل و موجز است به طوری که فهم هر جمله ی آن نیازمند تأملی عمیق و شرحی کشاف است.
این اثر از اصطلاحات فنی هندسه اقلیدسی مانند تعاریف، اصول موضوع، قضایای متعدد، نتایج منطقی و تبصره ها سرشار است.
«اخلاق» مهم ترین کتاب #باروخ_اسپینوزا به شمار می‌رود. اما این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای عمیق کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفه اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. و گفتنی است که اسپینوزا در زمان حیات خود، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.
کتاب حاضر مشتمل بر پنج بخش است که عبارت اند از: بخش اول: «درباره ی خدا»، بخش دوم: «درباره ی طبیعت و منشأ نفس»، بخش سوم: «درباره ی منشأ و طبیعت عواطف» بخش چهارم: «در خصوص بندگی انسان یا قوت عواطف»، بخش پنجم: «درباره ی قدرت عقل یا آزادی انسان»
«باروخ اسپینوزا» فیلسوف مشهور هلندی پرتقالی تبار است. او قابلیت‌های علمی فراوانی داشت و گستره و اهمیت آثارش تا سال‌ها پس از مرگ او به طور کامل درک نشد. امروزه، اسپینوزا یکی از بزرگ‌ترین خردگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می‌رود. «باروخ اسپينوزا» در بعد از ظهر روز بيست و يكم فوريه 1677 در سن چهل و پنج سالگي بر اثر بيماري سل، كه سال ها او را رنج داد، درگذشت.
کتاب«اخلاق» را دکتر «محسن جهانگیری» ترجمه کرده و مرکز نشر دانشگاهی آن را چاپ کرده است.

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2