♦️کثافتی به نام تاریخ در ادبیات معاصر فارسی
شعر «میراث» از مهدی اخوان ثالث
بازنشر: ۹ دی ۱۴۰۰
پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژندهپیر از روزگارانی غبارآلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود
جز پدرْم آیا کسی را میشناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف، در خانهی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن میگفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدّم
کاندر اخم جنگلی، خمیازهی کوهی
روز و شب میگشت، یا میخفت
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
تا مُذهّب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست
در بَنان درفشانش کِلک شیرین سِلک میلرزید
حِبرش اندر مَحبَر پر لیقه چون سنگ سیه میبست
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست:
«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس»
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که میگوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من
خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت:
«کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست»
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد
داشت کم کم شبکلاه و جبّهی من نو ترک میشد
کشتگاهم برگ و بر می داد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
پوستین کهنهی دیرینهام با من
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پـ .ـستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن بآیین حجرهزارانی
کآنچه بینی در کتاب تحفهی هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان، خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
«این مباد! آن باد!»
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود
های، فرزندم
بشنو و هُشدار
بعدِ من این سالخورد جاودان مانند
با بَر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو ،کدامین جبّهی زربَفت رنگین میشناسی تو
کز مُرَقّع پوستین کهنهی من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
کهام نه در سودا ضرر باشد؟
آی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعهی آلودگان میدار
🔸پسنوشت محدثی: اخوان ثالث شاعر بزرگ و آزاده و دوستداشتنیی معاصر نیز تاریخ را کثیف میداند. این شاعر بزرگ معاصر دارد میگوید: «عمو تاریخ» مردی کثیف است.
«عمو تاریخ» دبیر گیج و کور و کوردل است و فقط از قدرتمندان زورگو سخن میگوید و گزارش از
طویلهی امیر بهاصطلاح عادل میدهد اما هیچ گزارشی از مردان و زنان شریف نیاکان من (شاعر) نمیدهد. شرافتی که تاریخ از آن سخن میگوید، حتا جا را برای آدمیت تنگ کرده است و خفقانآور است.
من به شاعری چون اخوان ثالث افتخار میکنم. زبان طنز و تمسخر و استهزای اخوان در این سخنان بسیار جذاب و خواستنی و ستایشبرانگیز است. من ندیدم کسی چنین زیبا و بلیغ و البته مجمل، کثافت تاریخ را عیان سازد.
او میگوید این تاریخ مضحکهای بیش نیست: همان تاریخی که بر داستان نیاکان من میخندد: «نزد آن قومی ... خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم». او به جای تاریخ به پوستین میراثی نظر میکند و تاریخ نیاکاناش را از روی پوستین ژنده میخواند و اینگونه تاریخ را به مضحکه میکشد. چهقدر سخنان و نکتههای ارزشمند و نیکو در این کار او نهفته است و چهقدر میتوان در بارهی آنها سخن گفت!
#تاریخ#اخوان#خردتاریخ#برساخت_روایت_تاریخی#microstoria@NewHasanMohaddesi