مسعود سعد سلمان ۲مسعود سعد پس از رهایی از زندان نای به لاهور بازگشت و به سرپرستی املاک پدر خود سعد سلمان که تا آن زمان زنده بود، پرداخت.
پس از وفات سلطان ابراهیم علاالدوله مسعود جانشین او شد. علاالدوله پس از رسیدن به قدرت پسر خود به نام عضدالدوله شیرزاد را به حکومت هند فرستاد و یکی از مردان بزرگ آن روزگار یعنی هبتالله بونصر پارسی را به سپهسالاری و پیشکاری او برگزید.
بونصر پارسی اهل فضل و ادب بود و با مسعود سعد آشنایی داشت و به او مهر میورزید؛ به همین دلیل او را بار دیگر به عمل دیوانی کشید و او را از ندیمان خاص عضدالدوله شیرزاد کرد.
مسعود سعد بار دیگر شوکت و ثروت از دست رفته را بازیافت. قصری در لاهور ساخت که ابولفرج رونی در وصف آن شعر گفت. شاعران دیگر او را ستودند و از او صله یافتند ودرگاهش پناگاه نیازمندان گردید.
در این هنگام هندوان در شهر چالندر قیام کردند و بونصر پارسی با لشکری گران برآنها تاخت و قیامشان را سرکوب کرد. مسعود سعد در این جنگ همراه بونصر بود و پهلوانیها کرد و به همین سبب به حکومت چالندر برگزیده شد.
اما بار دیگر دوران رهایی و کامروائی مسعود سعد به انجام رسید. این بار بونصر پارسی متهم و گرفتار گردید و مسعود سعد را به جرم همدستی با او به زندان افکندند.
این بار او را به فرمان علاالدوله مسعود سوم در قلعهی مرنج زندانی کردند و در سمجی که چون گور سیاهی بود به بند کشیدند. در زندان مرنج بود که خبر مرگ فرزند جوانش صالح را به او دادند و باعث شد مراثی جانگدازی در رثای فرزندش و در قالب رباعی بسراید:
در حبس مرنج با چنین آهنها
صالح بی تو چگونه باشم تنها
گَه خون گریم به مرگ تو دامنها
گه پاره کنم ز درد پیراهنهاآنچه از قصاید مسعود سعد استنباط میشود مدت حبس او در زندان مرنج سه سال بوده است. او دوباره دست به دامن رجال درباری شد و در مدح آنها و سلطان علاالدوله مسعود سرود و به ندامت خود از پذیرش حکومت چالندر اقرار کرد و سوگند یاد کرد که اهل سوء استفاده نبوده است. سرانجام این قصاید و اقرارها موثّر واقع شد و باعث شد که بخشوده و آزاد شود.
پس از رهایی دوباره به دربار علاالدوله مسعود راه یافت و به خازنی کُتب گمارده شد. گویا در همین دوران بود که حکیم سنایی دیوان اور گِرد کرد.
پس مرگ علاالدوله مسعود پسرش عضدالدوله شیرزاد به جای او نشست؛ اما یک سال بعد برادرش ملک ارسلان بر او قیام کرد و را کشت و به جایش نشست. او گذشته از شیرزاد سایر برادرانش را که در تواریخ تا پانزده تن ذکر شده یا کشت و یا نابینا کرد و تنها بهرامشاه چون دور از پایتخت بود نجات یافت.
دوران کوتاه فرمانروائی ملک ارسلان از پربارترین دورههای شاعری مسعود سعد است. نخستین مستزاد موجود در شعر فارسی و شعرهایی درباره ی ماههای پارسی و روزهای هفته از کارهای او در این دوران است.
چنانکه گفتیم بهرامشاه از دست ملک ارسلان جان به در برد و به مرو رفت و به سلطان سنجر سلجوقی پناهنده شد. او با یاری سلطان سنجر با ملک ارسلان جنگید و بر او غلبه یافت و او را کشت و به جایش نشست.
سالهای پایانی عمر مسعود سعد در دربار بهرامشاه با عزت گذشت. قصایدی در مدح او سرود و پاداشهای گرانبها یافت چنانکه امیر معزی در یکی از شعرهای خود به آن اشاره کرده است:
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت....
عاقبت او در سال ۵۱۵ هجری قمری دیده از جهان فروبست. روانش شاد و یادش گرامی.
پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من
شد سودمند مدت و ناسودمند ماند
و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش
دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند
فهرست حال من همه با رنج و بند بود
از حبس عبرت و از بند پند ماند
از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان
جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند
لیکن به شُکر کوش که از طبع پاک تو
چندین هزار بیت بدیع بلند ماند
https://t.center/Naglemaani