#غزلخوانیچه غم ز بادِ سحر، شمعِ شعلهورشده را
که مرگ، راحت جان است جانبهسرشده را
روان چو آب بخوان از نگاهِ غمزدهام
حکایتِ شبِ با درد و غم سحرشده را
خیالِ آن مژه با جان رَود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیرِ کارگرشده را
مگیر پردلی خویش را بهجای سلاح
به جنگِ تیغ مبر سینۀ سپرشده را
مبین به جلوۀ ظاهر که زود برچینند
بساط سبزۀ پامالِ رهگذر شده را
کنون که بادِ خزان، برگ بُرد و بار فشاند
ز سنگ بیم مده نخلِ بیثمرشده را
مگر رسد خبرِ وصل، ورنه هیچ پیام
به خود نیاورد از خویش بیخبر شده را
دمید صبحِ بناگوشِ یار از خمِ زلف
ببین سپیدۀ در شام جلوهگر شده را
فلک چو گوش گران کرد، جای آن دارد
که در جگر شکنم آهِ بیاثر شده را
زمانهایست که بر گریه عیب میگیرند
نهان کنید از اغیار، چشمِ ترشده را
نه گوشِ حقشنو اینجا، نه چشمِ حقبینی
خدا سزا دهد این قومِ کور و کر شده را
•
زندهیاد
#محمد_قهرمان#غزل_معاصر •
@NaaKhaaNaa