#گفتوگوخوانی | ۱
>
باید گفت حیف کاغذ!
> از مصاحبه با
#فروغ_فرخزاد•
پرسش: چرا
شعر میگویید و در
شعر چه چیزی را جستوجو میکنید؟
پاسخ: اصلاً این «چرا» با
شعر جور درنمیآید. من نمیتوانم توضیح بدهم که چرا
شعر میگویم. فکر میکنم همۀ آنها که کار هنری میکنند، علتش یا لااقل یکی از علتهایش یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. اینها آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و میفهمند و همینطور مرگ را. کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن «خود» و نفی معنی مرگ. گاهیاوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند. مسألهایست که هیچ کاریش نمیشود کرد. حتی نمیشود مبارزه کرد برای از میان بردنش. فایده ندارد، باید باشد. خیلی هم خوب است. اين يك تفسير کلی که شاید هم احمقانه باشد.
اما
شعر برای من مثل رفیقی است که وقتی به او میرسم، میتوانم راحت با او درددل کنم. يك جفتی است که کاملم میکند، راضیام میکند، بیآنکه آزارم بدهد. بعضیها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناهبردن به آدمهای دیگر جبران میکنند؛ اما هیچوقت جبران نمیشود. اگر جبران میشد آیا همین رابطه، خودش بزرگترین
شعر دنیا و هستی نبود؟ رابطه دوتا آدم هیچوقت نمیتواند کامل و یا کاملکننده باشد. بخصوص در این دوره. بههرحال، بعضیها هم به اینجور کارها پناه میبرند. یعنی میسازند و بعد با ساختۀ خود مخلوط میشوند و آنوقت دیگر چیزی کم ندارند.
شعر برای من، مثل پنجرهای است که هروقت به طرفش میروم خودبهخود بازمیشود. من آنجا مینشینم، نگاه میکنم، آواز میخوانم، داد میزنم، گریه میکنم، با عکس درختها قاطی میشوم، و میدانم که آنطرف پنجره، يك فضا هست و یكنفر میشنود، يكنفر که ممکن است ۲۰۰سال بعد باشد یا ۳۰۰سال قبل وجود داشته. فرق نمیکند. وسیلهایست برای ارتباط با هستی، با وجود به معنی وسیعش. خوبیاش این است که آدم وقتی
شعر میگوید، میتواند بگوید: من هم هستم، یا من هم بودم؛ در غیر اینصورت چطور میشود گفت که: من هم هستم یا من هم بودم. من در
شعر خودم، چیزی را جستوجو نمیکنم؛ بلکه در
شعر خودم، تازه خودم را پیدا میکنم.
اما در
شعر دیگران، یا
شعر بهطور کلی... میدانید، بعضی شعرها مثل درهای بازی هستند که نه اینطرفشان چیزی هست نه آنطرفشان. باید گفت حیف کاغذ! بههرحال، بعضی شعرها مثل درهای بستهای هستند که وقتی بازشان میکنی، میبینی گول خوردهای؛ ارزش بازکردن نداشتهاند. خالی آنطرف آنقدر وحشتناك است که پر بودن اینطرف را جبران نمیکند. اصل کار آنطرف است... خب، باید اسم اینجور کارها را هم گذاشت چشمبندی یا حقهبازی یا شوخی خیلی لوس. اما بعضی شعرها هستند که اصلاً نه در هستند و نه باز هستند و نه بسته هستند؛ اصلاً چارچوب ندارند. یك جاده هستند؛ کوتاه یا بلند، فرقی نمیکند؛ آدم میرود، هی میرود و برمیگردد و خسته نمیشود. اگر توقف میکند برای دیدن چیزیست که در رفتوبرگشتهای گذشته ندیده بود... آدم میتواند سالها در يك
شعر توقف کند و باز هم چیز تازه ببیند. در آنها افق هست، فضا هست، زیبایی هست، طبیعت هست، انسان هست، و یکجور آمیختگی صادقانه با تمام این چیزها هست و یکجور نگاه آگاه و دانا به تمام این چیزهاست...
•
•
#فروغ #شعر #شعر_معاصر•
> برگرفته از: «چهار گفتوشنود با فروغ فرخزاد»، ضمیمۀ کتاب «اشعار کامل فروغ»، انتشارات نوید (آلمان غربی)، ۱۹۸۹.
> دیروز، ۲۴ بهمن، سالمرگ فروغ بود که در سال ۱۳۴۵ درگذشت.
•
•
@NaaKhaaNaa