نگفت و گفت: چرا چشمهایت -آن دو کبود-
بدل شدهست بدین برکههای خونآلود؟
درنگ کرد و نکرد، آنچنان که چلچلهای
پری به آب زد و نانشُسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشهی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگرچه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمامْ بهت و تحیّر، تمامْ پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم؟ آه! چه زخمیست زخم خنجر خویش
کشندهزخمِ به تدریج، زخم بیبهبود...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀