سندیکالیسم در صنعت نشر

#کارگران_کتاب
Channel
Business
Education
Politics
News and Media
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel سندیکالیسم در صنعت نشر
@IranPubWorkersPromote
222
subscribers
108
photos
27
videos
268
links
ادمین: @IrPuWoSy تجمیع فعالیت‌های داوطلبانه برای آگاهی، تشکل‌یابی و همبستگی همه‌ی صنوف صنعت نشر کتاب در ایران و مبارزه با سانسور، استثمار و نادانی Syndicate of publishing workers in Iran
نمایش تمام شد، برخیزیم برای رزم مشترک
دعوت فعالان صنفی صنعت نشر برای مبارزه با حکم اعدام شریفه محمدی



همزمان با نمایش انتخابات، خبر رسید شریفه محمدی، کنشگر کارگری، بابت عضویت در تشکل مدنی «کمیتۀ هماهنگی برأی کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری» به اتهام مضحک وابستگی به گروه‌های مسلح و با عنوان سخیف «بغی»، در شعبۀ اول دادگاه انقلاب رشت به اعدام محکوم شده است.

از این خبر می‌توان تفاسیر متفاوتی ارائه داد:
اصلاحطلبان می‌توانند از چنین حکمی ضرورت رأی دادن به پزشکیان جهت جلوگیری از تشدید سرکوب اقتدارگرایان را نتیجه بگیرند.
تودۀ عظیم تحریم‌کنندگان انتخابات می‌توانند بر استدلال خود اصرار ورزند که تمرکز قدرت در جایی بیرون از قوۀ مجریه است و سرکوب، فارغ از برکشیده شدن یکی از دو مدعی پوشالی «عدالت‌خواهی» و «جمهوریت» در انتخابات، همچنان ادامه خواهد داشت.
حکومت هم می‌تواند با صدور چنین حکمی و انتشار چنین خبری افرادی را که قصد رأی دادن برأی تغییر وضع موجود دارند، نومید سازد. همزمان می‌تواند تحریم‌کنندگان را منفعل سازد و ضعف آنان را در مقابل چنین حدی از سرکوب به رخ بکشد.

نتیجۀ نظری: توپ و میدان در اختیار حکومت است. با بک حرکت، هم تحریم‌کنندگان و هم مشارکت‌کنندگان به نفع اصلاحات را کیش می‌کند.
پرسش عینی: چه باید کرد که از انفعال بیرون بیاییم و به کنش حداقلی رأی دادن یا ندادن بسنده نکنیم؟
چه باید کرد که از موضع بی‌عملی و واکنش حداقلی به کنش‌های حداکثری حکومت (سرکوب تام و تمام که کشتار سهل معترضان در خیابان و زندان است) خارج شویم و همچون روزهای جنبش ژینا در نبرد خیابانی و فضای مجازی، ابتکار عمل را به دست گیریم؟

پاسخ نزد شریفه محمدی است. آنچه به‌عنوان اتهام به او تفهیم شده، گواه نقطۀ بالقوۀ قوت ما و ضعف بالفعل حکومت است. پاشنۀ آشیل حکومت همان‌جایی است که بیشترین سبعیت را مرتکب می‌شود. بدیهی است که اگر ما به‌جای بسنده به رأی دادن یا ندادن و وکالت دادن برای اصلاحات به کاندیدای مورد تأیید نظام یا وکالت دادن برای براندازی به مدعیان پوشالی اپوزیسیون، بر عمل فعالانۀ تشکیلاتی تأکید کنیم، رعشه بر اندام نظام خواهیم انداخت و راه‌های تازه‌ای پیش روی مردم خواهیم گشود که به خروج از بن‌بست سیاسی کنونی بینجامد.
بر این اساس است که بار دیگر وظیفۀ خود می‌دانیم که در هر موقعیتی که هستیم، تشکل‌های صنفی، مدنی و سیاسی بسازیم و آنچنان در فضای مجازی و دیگر روابط اجتماعی بر آگاهی جمعی، همبستگی اجتماعی و تشکل‌یابی اصرار ورزیم که کنش‌های صنفی و سندیکایی منحصر به کسانی چون این زندانی شریف نشود.
این رزم نباید انفرادی باشد، بلکه باید آنچنان رزم مشترکی سازمان دهیم که کسی تنها به درد نماند. همۀ ما وظیفۀ خود را تشکل‌یابی صنفی و سیاسی می‌دانیم و خود را همپیمان و همدل با فعالان «کمیتۀ هماهنگی برأی کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری» و شخص خانم شریفه محمدی، تأکید می‌کنیم که برای سرکوب فعالان سندیکایی ایران، در بیدادگاه‌های انقلاب رژیم قرون وسطایی احکام اعدام در شمار هزاران لازم است.

چارۀ رنجبران وحدت و تشکیلات است. پس با صدای بلند و همصدا با دیگر تشکل‌های صنفی فریاد می‌زنیم: نمایش انتخابات برای مدعیان عدالت و جمهوریت تمام شد، بشتابیم برای همبستگی و تشکل‌یابی عدالتخواهان و آزادیخواهان!

جمعی از فعالان صنفی کتاب
و هسته‌های سازماندهی
«سندیکای کارکنان صنعت نشر ایران»


#شریفه_محمدی
#کارگران_کتاب
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers
بوک‌لند؛ سرزمین وحشت و بیماری فروشندگان
روایت سوم استثمار در کتابفروشی بوک‌لند


کانال سرخط در ادامه روایتهای اخیر در استثمار کارگران، روایت دیگری از استثمار کارگران کتابفروشی در بوک‌لند منتشر کرد. ما نیز ضمن بازنشر این روایت‌ها، از مخاطبان دعوت می‌کنیم روایات خود از استثمار کارگران در صنوف مختلف کتاب و نشر، همچون مراکز نشر و کتابفروشی، را برای ما ارسال نمایند تا پس از ارزیابی منتشر شود.

هفته گذشته پستی درباره ۲ #روایت_استثمار از بوک‌لند منتشر کردیم که واکنش‌های موافق و مخالف بسیاری را برانگیخت.
حالا سومین روایت درباره تجربه استثمار در این مجموعه زنجیره‌ای با پوشش کار فرهنگی به دست ما رسیده است که در کنار روایت‌های پیشین می‌تواند یادآور یکی از پست‌های این کتابفروشی زنجیره‌ای در اینستاگرامش باشد. در این پست جمله‌ "مگر نه اینکه مجبور بودیم در این مملکت در ترس و وحشت راه برویم، غذا بخوریم، بخوابیم و عشق بورزیم" از کتاب "سرزمین گوجه‌های سبز" منتشر شده است که تا حدی گویای شرایط کارگران و فروشندگان آن است.
راوی درباره تجربه خود نوشته است:

تحمل بیگاری برای نیاز مالی
من زمانی به استخدام بوک‌لند درآمدم که مدیریت اون هنوز با آقای شهرابی نبود. زمانی که آقای شهرابی اومدن اولین چیزی که سرپرست من بهم گفت این بود که [...] میخوان تو رو اخراج کنن!! پرسیدم چرا؟! گفت که تو و یک نفر دیگه که درست نیست الان اسمشون رو بگم رو نپسندیدن و از مدل تو خوششون نیومده! به من گفت که حالا ناراحت نباش من پیششون از تو خیلی تعريف کردم. تو هم تلاشت رو بکن که جا بیفتی.
من خیلی تلاش کردم تا بتونم باهاشون بُر بخورم و اخراجم نکنن. اون زمان من تو بخش کودک و لوازم تحریر بودم. منو انتقال دادن به بخش هدایا. من خیلی خیلی تلاش کردم تا بخش رو احیا کنم و فروشش رو بالا ببرم تا اخراج نشم. موفق هم شدم. فروش بخش به شکل چشم گیری بالا رفت و اخراج نشدم. اما برای این کار نزدیک به چهار ماه فول تایم (تقریبا از آذر تا شب عید) اگر درست یادم باشه بدون روز آف و فقط آف چند ساعته، یعنی به جای ساعت ۱۰ اومدن ساعت ۱۱ گاهی هم ساعت ۱۲ اجازه داشتم برم. این چند ماه فشار بسیار بسیار بالایی به من آورد به همین دلیل دچار مشکل کمردرد شدم و لنگان لنگان در فروشگاه کار می‌کردم.
من خیلی به این کار نیاز داشتم و خودم و خانواده‌ام در موقعیت مالی افتضاحی بودیم. برای همین تمام این سختی ها رو تحمل کردم. به من گفتن عید رو استراحت کن تا خوب بشی چون دوباره نیازت داریم در فروشگاه. اما من خوب نشدم و با فقط یکی دو ساعت روی پا ایستادن دوباره دردم شروع می‌شد.

مدیران بوک‌لند: چرا لبخند و آرایش نداری؟!
بعد از عید من رو انتقال دادن دوباره به بخش لوازم‌التحریر و گفتن که همون تلاشت در بخش هدایا رو دوباره نیاز داریم تا فروش بخش تحریر هم بالا بره. من خیلی حالم بد بود. از طرفی نمی‌تونستم نه بگم و از طرفی کمردردم بهم اجازه نمی‌داد درست کار کنم. بعد از اون همه تلاش و فداکاری هنوز هم مدیریت و سرپرست‌ها من رو به جمع رفاقتی خودشون راه نداده بودن و سرپرستم بدون اینکه شرایط جسمی من رو در نظر بگیره گزارش عملکرد من رو به مدیریت می‌داد. نتیجه این شد که گفتن [...] دوباره در خطر اخراجه و اگر تلاشت بیشتر نشه باید باهات خداحافظی کنیم. اما من هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم. نه این که استعفا بدم نه که بیشتر کار کنم.
اونها هیچ وقت تلاش واقعی من رو ندیدن و به موضوعات پیش پا افتاده مثل اینکه چرا لبخند نداری، چرا آرایش نداری، چرا امروز بی‌حالی، چرا مشتری رو مجاب به خرید نمی‌کنی، چرا فروش لوازم التحریر بالا نمیره، چرا مثل قبل از عید کار نمی‌کنی...

از کمردرد به خاطر بیگاری تا بیهوشی در فروشگاه
چرا های خیلی زیادی که همه‌شون بدون در نظر گرفتن این بود که من حالم بده و درد شدید دارم و از شدت درد نمی‌تونم بایستم و از شدت درد بغض گلوم رو می‌گیره و نمی‌تونم با مشتری حرف بزنم.... حتی یادم هست که یک بار پریود بودم و دردهای زمان پریود علاوه شده بود به کمردردم و من در فروشگاه غش کردم. اما حتی در این شرایط هم هی می‌آمدند و من رو صدا می‌کردند که خوب شو سریع بخشت کسی نیست تو باید بری....
خلاصه تمام این فشارها که علاوه بر درد جسمی فشار روحی هم اضافه شده بود من استعفا دادم! بدون اینکه شرایط ویژه‌ای برای من در نظر گرفته بشه به خاطر مشکل جسمی که به من وارد شده بود و دلیلش اون چندماه کار فشرده‌ای بود که به زور و با تهدید اخراج از من گرفتند.

متن کامل این روایت را در این لینک بخوانید.

#کارگران_کتاب
#صنف_کتابفروشان
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers
روایت استثمار کارگران کتابفروشی «حوض نقره»

یکی از آسیب‌های کتابفروشی‌های زنجیره‌ای، که از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای الگو گرفته‌اند، تبدیل کتاب از یک کالای فرهنگی به یک کالای تجاری و تبدیل کتابفروشی از یک کار فرهنگی به یک کسب و کار تجاری است. به این ترتیب کتابفروشی‌های زنجیره‌ای در عمل در خدمت حکومتی هستند که دشمن کتاب و کتاب‌خوانی است و تعطیلی کتابفروشی‌های کوچک در نتیجه‌ی ورشکستگی عملا به معنی تعطیلی پاتوق‌هایی است که در آن «عناصر خطرناک کتاب‌خوان» امکان دیدار و گفتگو با هم را دارند.
در عین‌حال کتابفروشی‌های زنجیره‌ای حکم اجزای یک مافیا را دارند که از انتشاراتی‌های بزرگ آغاز می‌شود، نشریات فرهنگی و صفحات فرهنگی نشریات را به خدمت می‌گیرد و به کتابفروشی‌های زنجیره‌ای ختم می‌شوند، مافیایی که نفس فرهنگ و ادبیات مستقل را گرفته و آن را تا مرز نابودی پیش برده تا جایگزین شعر واقعی دلنوشته‌های اینستاگرامی صابر ابر شود، جایگزین داستان‌های جدی آثار مهم بهاره رهنما و کتاب جای خودش را به محصولات پر فروش انتشارات و کتابفروشی حوض نقره بدهد که چیزی نیست غیر از دفتریادداشت‌های بی خط و خط‌دار با طرح جلد تن‌تن و فریدا و بیتلز، برای هر جور سلیقه.
از زیر پوست این «کار فرهنگی» اما تاول‌های ناسور استثمار نیروی کار بیرون می‌زند.
این روایت یکی از افراد شاغل در یکی از کتابفروشی‌های حوض نقره است که چهار شعبه دارد:

«کار اینها دقیقا استثماره. شما مجبور هستید گاهی ۸ ساعت و گاهی ۱۴ ساعت روی پاتون بایستید و دائما مجبورتون می‌کنن که لبخند به صورت داشته باشید. جوری که اگر انسان خنده‌رویی نباشید تمام عضلات صورت شما درد می‌گیره.
برای ۱ تا ۵ دقیقه تاخیر جریمه مالی و حتی اخراج می‌شید. دائما قفسه‌ها باید خالی و تمیز بشن و فروشنده‌ها موظفند بخش خودشون رو جارو و تی بکشن و در ضمن سراپا در اختیار مشتری باشن. حتی اگر بحثی پیش بیاد و حق با مشتری نباشه باز هم شما جریمه و اخراج می‌شید. تمام روز حتی برای یک قهوه خوردن و استراحت کردن باید استرس داشته باشید و این عکس‌هایی هم که در صفحاتشون استوری می‌کنن کاملا فیک است. در یک کلمه این مجموعه‌ها گرگی بیش نیستن در لباس میش...
همه‌ی این مجموعه‌ها در پوشش کار فرهنگی در اصل بدنبال سود بیشتر و در نهایت درآمد گزاف‌تری هستند. بیش از ۷۰ تا ۸۰ درصد سود روی تمام کالاها کشیده می‌شه و گاهی ۱۰۰ درصد.
در مجموعه‌ی حوض نقره ۳ روزی که بخاطر انقلاب زن زندگی آزادی فروشگاهشون رو بستن به نیروهاشون حقوقی پرداخت نکردن و زمانی هم که اونجا رو پلمب کردن استوری گذاشتن که ما به خاطر آزاد گذاشتن همکارانمون در نوع پوشش پلمب شدیم اما در واقع و پشت پرده تمام نیروها جریمه شدن و نیرویی که باعث پلمب مجموعه شده بود اخراج شد.
در تمامی دو شعبه‌ی باملند و هایپر که من اطلاع دارم، تمام تلاششون رو می‌کنن که به هر نحوی که شده، چه با جریمه چه با حقوق کم و... از حق و حقوق شما بزنن و شما کاملا باید در اختیارشون باشید، برای هر چیزی که می‌گن و در هر زمانی که می‌گن. درست مثل یک برده.
مدیریت حوض نقره چندین پرونده‌ی باز حقوقی در دادگاه‌ها داره چون حق و حقوق کسانی که براشون کار می‌کنن رو درست و به موقع پرداخت نکرده اما این پرونده‌ها تا الان به جایی نرسیدن». (پایان روایت)

همین کتابفروشی هنگام افتتاح شعبه‌ی باغ فردوس کتابفروشی‌اش در متنی سوزناک نوشته بود: «اونروزى كه دل اين حوض و به دريا زديم و آستينارو بالا كه يه كار مشتى توى بدترين شرايط فرهنگى ايرانمون بكنيم ته آرزومون يه كتابفروشى بود كه دل آدمارو بلرزونه. امروز ما ته آرزوى اون روزامون ايستاديم.» ظاهرا «ته آرزوی» مالکان حوض نقره این بوده که علاوه بر «دل آدما» دل نیروی کار شاغل در حوض نقره را نیز بلرزانند و تسمه از گرده‌ی آنان بکشند.
منبع: سرخط

#کارگران_کتاب
#صنف_کتابفروشان
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers
روایت استثمار در بوک‌لند


مقدمه
فروشگاه آنلاین کتاب و محصولات فرهنگی بوک‌لند از جمله‌ی فروشگاه‌های بزرگ کتابی است که دارای شعبی در زعفرانیه، اقدسیه، سعادت‌آباد، پالادیوم، شیراز و بندرعباس است.
فروشگاه‌های کتاب را به عنوان مکان‌های فرهنگی‌ای می‌شناسند که به خاطر اشتغال به فعالیت فرهنگی، یحتمل نسبت به مسائل استخدامی خود حساسیت بیشتری از حیث حق و حقوق کارکنان دارند، با این وجود روایت‌هایی که پیش‌تر از «ثالث» یا مکان‌های دیگر منتشر کردیم، حاکی از آن است که تنها تفاوت این قسم محل‌ کار با دیگر جاها، فقط «کالا» بودن «امر فرهنگی» است و الا سازوکارهای سرمایه‌دارانه‌ی استثماری به قوی‌ترین شکل خود برقرار است.
نگریستن به محیط‌های کاری به ظاهر زیبا و فرهنگی‌ای چون «بوک‌لند» از دریچه‌ی کارگرانی که ممکن است بارها و بارها در طول هفته ببینیدشان، گواه عمق مناسبات نابرابر و سلطه‌گرانه‌ای‌ست که در هر لباسی باید برچیده شود.

بوک‌لند (روایت اول)
☑️ من حدود ۱ ماه در فروشگاه بوک لند که الآن چندین شعبه در ایران داره کار کردم و اونجا هم اجازه نشستن در طول شیفت کاری نداشتیم بجز یک تایم استراحت ۲۰ دقیقه ای برای روزهای تک شیفت و دو استراحت نیم ساعته برای روزهای ۲ شیفت.
شیفت‌های کاری از ۱۰ صبح بود تا ۴ و نیم عصر و از ۴ و نیم‌تا ۱۱ شب.
☑️ همیشه باید حداقل نیم ساعت زودتر اونجا می‌بودیم و نیم‌ساعت هم دیرتر می‌رفتیم همیشه و این قانونی بود که بی چون و چرا باید می‌پذرفتیم.حتی زمان‌هایی که مشتری داخل فروشگاه نبود هم حق نشستن نداشتیم و حتی برای آب خوردن و دستشویی رفتن هم باید اجازه می‌گرفتیم که حقیقتا احساس خِفَت بزرگی به آدم دست میده.
☑️ یک‌روز در هفته آف داشتیم و یک روز هم دو شیفت بودیم و بقیه روزها تک شیفت. من دیابت دارم و این حجم از سر پا ایستادن برام سخت بود و توی برهه‌ای از بیماریم بودم که قندم کنترل نبود و مجموعه خیلی راحت به من گفت چون کارایی لازم رو برای روزهای سنگین نداری خداحافظ.
☑️ این خداحافظی هم با چهره‌ی دوستدار بودن اونها بود و اینکه به فکر من هستن.
حقوق اون مدتی که من اونجا بودم رو هم دقیق و درست پرداخت نکردن ...
سالها توی دانشگاه علیه این سیستم جنگیدیم و جلسه گذاشتیم و تلاش کردیم و الان بعد از دانشگاه مجبورم توی همین سیستم بمیرم...

بوک‌لند (روایت دوم)
☑️ بنده مدتی در انبار فروشگاه کتاب بوک‌لند شعبه پالادیوم مشغول به کار بودم بعد از پروسه طولانی استخدام و با وجود آگاهی از دستمزد خیلی پایین و دادن سفته، بالاخره با کارکردن بنده موافقت شد اما بهشتی که از دور می‌دیدم و آرزوی کار کردن در محیطی با کتاب، از همان روز اول خراب شد.
☑️ محل ورود اطلاعات کتاب‌ها(انبار) جایی بدون هوا و نمور در پارکینگ پالادیوم بود. ساعت کاری با توجه به ترافیک و رفت و آمد و دستمزد بسیار اندک،
هیچ‌کدام نتوانست بنده رو راضی نگه دارد برای ادامه همکاری!
از بعضی از همکارهای فروشنده هم که می‌پرسیدم کار در خود فروشگاه هم اصلاً بهتر نبود.
از شیفت‌های طولانی و ایستادن های زیاد و فامیل بازی بیش از حد مدیریت برای استخدام و انجام کارهای سبک‌تر شکایت می‌شد.
منبع: سرخط

#کارگران_کتاب
#صنف_کتابفروشان
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers