#ماجرامون #قسمت۱
😍
قسمت بعد ◀️
۹ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۰۴:۰۵
ماجرا از اونجا شروع شد که حسام
یه دکلمهای با صدا و ادیت خودش برای من توی ناشناس فرستاد. لینک ناشناسم رو از توییتر برداشته بود. کاراشو میفرستاد برای آدما که نظرشون رو بدونه و اگر نقدی دارند بشنوه. اولش نمیگفت از خودشه.
هما: چه خوب بود. کی خونده؟
حسام: مرسی. خودم. :))
هما: واو
😳😍 :))) دمت گرم
اینجا خواستم صداشو ببلعم. یه جوری آروم رسوخ کرد به تموم تنم صداش که نگم براتون. اینطوری بودم که اوکی صدات خیلی خوبه پس من باید علیالحساب بیشتر بشنومت. چند ثانیه نگذشت که اینطوری شدم که اوکی کاش این صدا برای من بود. نه که خودم صدام قشنگ بشه ها. نه. کاش هر موقع میخوام بتونم کنار گوشم پلیاش کنم. هنوزم عاشق صداشم. هنوزم. تا ابد عاشق صداشم.
حسام: چاکریم.
🌹
دوباره
یه چیز دیگه فرستاد.
هما: این خیلی بهتر قبلی بود
😍 متن ها هم از خودته؟
بعد منم براش یکی از متنهام رو
ویس گرفتم و خوندم.
حسام: خوش به حال باد. دوست داشتم.
🌹 آره متنها هم از خودمه.
هما: ^__^ مچکرم
😍 قلمتم خوبه پس
حسام: ممنونم نظر لطفته.
🌹 تو هم متن از خودت بود؟
هما: بله :))
حسام: به به :) کار اگر داشتی باز بفرست خوشحال میشم.
هما: ویس فک نمیکنم داشته باشم دیگه
این متنم رو قبلا گذاشته بودم اینستا. با همون عکسش براش فرستادم. (بدون آیدی اینستام فرستادم.)
حسام: خوبه خیلی با صدای جمشید خوندم دیوونه. عکس
❤
هما: اره منم مدل چهرازی نوشتمش :)) عکسم خودم گرفتم
حسام: راستش اولا ناشناس میدادم نظر بشنوم. اما امشب دلم خواست ناشناس بشنوم. ممنون.
🌹✌🏻
هما: قربان شما. دارم میگردم ببینم چی دیگه دارم بفرستم :))
اینو براش فرستادم. بعدشم
اینو فرستادم.
هما: این یکم ترسناکه ولی خودم دوستش دارم :))) نباید میگفتی بازم بفرستم. بی جنبه ام الان هر چی دارم میفرستم :دی هر وقت خسته شدی بگو جدا من ناراحت نمیشم :)))
حسام: نه دارم با کارات درگیر میشم وقت جواب دادن ندارم. :))))
هما: ای بابا ای بابا :)))
بعد
اینو فرستادم.
هما: اوه اوه. اینم خیلی سادیستی مازوخیستیه ولی خیلی دوسش دارم. یکم ممکنه گیج شی اولش.
حسام: این سوال مسخره که خودت نوشتی رو دیگه نپرسم. :)) اون شعر رو هم؟
هما: اره نپرس. :دی همش از خودمه. شعره هم از خودمه :)) قواعد شعر گفتنو بلد نیستم. دلی گفته بودمش
حسام: به به آنِ شاعری رو داری. دوست داشتم. اون درگیر شدن با کابوس هم دوست داشتم. متاسفانه من به ژانر خدا کردن معشوق توسط عاشق، بنده هستم.
هما: خیلی وقته شعر نگفتم. خودمم ناراحتم ازین موضوع. ولی تو واقعیت نکن اینکارو :)))
نمیدونم چرا اون موقع اینو گفتم. احتمالا خسته و دل شکسته بودم. فکر میکردم قرار نیست هیچ عشقی انقدر خفن باشه. ولی الان اینطوریم که متاسفانه؟ چرا متاسفانه عزیز من؟ دیدی خدات شدم. دیدی خدام شدی :)))))
حسام: با این تفاسیر اگر شما از پس این کار بر بیای باشه چشم ما هم این کارو نمیکنیم. :)))
انگار میدونست برنمیام. انگار میدونست منتظر آدم درستم. نمیدونستیم آدم درست هم میشیم.
🥹
هما: من از پسش بر اومدم
چی میگفتم برا خودم؟ =))))) فاز گنگ و من خیلی زخم خوردم و این داستانا بودم شاید. =))))
حسام: خلاصه بده بستان خوبی بود راضی بودم. بنویس تا مدیون خودت نشی.
🙌🏻
هما: چشم.
این ویسه مال خیلی وقت پیشه الان دوباره گوشش دادم چقدر یه جوری خوندم.
😂 شما هم چیز جدید خوندی و نوشتی بده بخونیم و بشنویم :))
بعد
این و
این رو هم فرستادم.
هما: آخریش بود دیگه. قول :)))
حسام: شعرها رو میذارم سر فرصت بخونم. مرسی که فرستادی همرو
❤ نه آخریش نباشه. :) آخریش واسه این دفعه باشه. دوباره معاشرت میکنیم حتما.
هما: قربونت
🧡 آخه تموم شد دیگه هر چی بود فرستادم. جدید چیزی فوران کرد میفرستم :))) خیلیم عالی ^_^ شب و روزت بخیر
حسام: :)))
❤🌹
ساعت ۰۵:۳۰
دلم نمیخواست حرف زدنمون تموم بشه ولی احتمالا دوباره پیام دادن رو زیاده روی میدونستم. :)) (چقدر عجیب و باحاله مرور این چیزا) باید بیشتر کشفش میکردم این بشر رو. کسی که نیومده دلم میخواست جاش رو تو دلم باز کنم و بگم بیا بشین اینجا ببینیم دنیا دست کیه؟!
ادامه دارد...
🔜
قسمت بعد ◀️