خودت باش خود واقعیت! اونطوری که واقعا هستی! نیاز نیست برای اینکه دیگران تورو بپذیرن و دوستت داشته باشن براشون نقش بازی کنی! بذار اگه قراره بهت دل ببندن اگر حتی قراره عاشقت بشن عاشق همین سادگی و معمولی بودنت بشن! مطمن باش اون کسی که میون هزاران ستاره چشمک زن بزرگ چشمش ستاره کوچیک کم نوری رو میگیره لیاقت یک عمر کنارت بودنو داره! و گرنه عاشق ستاره بزرگ چشمک زن شدن که کار سختی نیست! ولی تو خودت باش همینطور که هستی!
حین دویدن به خود میگویم: به رودخانه فکر کن، به ابرها. ولی واقعیت آن است که به هیچچیز فکر نمیکنم. تنها کاری که میکنم، دویدن در آن خلأ مطبوع و ساختهی خود، با آن سکوت اندوهگنانه است. چه باشکوه است آن. دیگران هر چه میخواهند، بگویند، چه اهمیتی دارد.
"هاروکی موراکامی - از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم"
وقتی کسی رو که خیلی وقته داره شمارو اذیت میکنه ترک میکنید؛ اسمش رها کردن و بیمعرفتی نیست، محافظت کردن از خوده!شما مجبور نیستید بخاطر عشق یا وفاداری و معرفت زیر بار هر رفتاری و هر توهینی و هر آسیبی برید.آدم تا یه جایی و یه نقطهای باید تلاش کنه که رابطه رو درست کنه و با خودش و طرف مقابلش بجنگه!اما از یه جایی به بعد شما فقط خودتون دشمن خودتون میشید...
اگر ندانیم که میمیریم طعم زنده بودن را نمیتوانیم بچشیم و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی، تصور مرگ نیز ناممکن است. روزی که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بیماریاش لاعلاج است چیزی بدین مضمون بر زبان آورد: «تا این لحظه نفهمیده بودم زندگی چه زیباست.» تاثرآور نیست که آدم باید بیمار شود تا بفهمد زنده بودن چه نعمتی است؟
دلم میخواست برات از دوست داشتنم بنویسم. از اینکه تو منو نجات دادی،زخم بال هامو بستی بهم گفتی: عیبی نداره اعتمادت از بین رفته، من کنارت میمونم و میشم چسب زخم رو زخمات. من دلم میخواست راجب همهی قشنگی های تو وجودت بنویسم. اما منو ببخش، ناتوانم. نمیدونم چرا، دیگه نمیخوام بنویسم. من یکبار نوشتم و از اون دوست داشتن فقط نوشته ها باقی موند. اینبار نمینویسم،نشونت میدم. شاید به اندازه چیزی که باید نشونت ندم. اما نشونت میدم چقدر برام قشنگی و آره.
ادامه بده. حتی اگه هیچ کس حواسش به زانوهای خسته و زخمی تو نبود. حتی اگه هیچکس نفهمید چقد کم آوردی و داری لابلای خنده هات چه اندوه عظیمی رو حمل میکنی. حتی اگه خودت رو تنها و آسیب پذیر حس میکردی. ادامه بده حتی اگه کسی دستتو نگرفت و بهت کمک نکرد. حتی اگه بقیه فقط بهت نگاه میکردن. ادامه بده چون این زندگی تو و مسیر توئه. مطمن باش تسلیم نشی میرسی و بقیه فقط نگاه میکنن. دیاکو
شاید یه جایی همین نزدیکیاس، اون راهی که واسه نجات دنبالش میگردیم ، شاید تو یه رها کردنه یا یه گذشت یا یکم تلاش کردن یا حتی یه بلند شدن کوچیک ، فقط باید درست تر نگاه کنیم ، همین اطرافه ، ذهنتو از گره ها خلاص کن چشماتو رو تاریکی ببند و رو به روشنی و چیزای خوب باز کن ، پیداش میشه ،میبینیش.
من نمیتونم بهت اهمیت ندم، من نمیتونم وقتی نیستی نگرانت نشم، من نمیتونم وقتی حالت خوب نیست پاپیچت نشم که حالت رو خوب کنم، من نمیتونم صداتو نشنوم، من نمیتونم نبینمت، من نمیتونم وانمود کنم که دوست ندارو و بهت توجه نکنم، من نمیتونم تورو فقط دوست خودم بدونم، من نمیتونم باهات حرف نزنم، من نمیتونم احساساتم رو بروز ندم و بگم که هیچ حسی ندارم، من نمیتونم مثله به رفیق باهات رفتار کنم، من نمیتونم بشنوم که بهم بگی فقط دوست توام، من نمیتونم دلتنگیم رو پنهون کنم، من نمیتونم به بقیه چون کنارتن حسودی نکنم، من نمیتونم ببینم با یه نفر بیشتر از من صمیمی رفتار میکنی، من نمیتونم دوستت نداشته باشم، من نمیتونم بدون تو زندگی کنم؛
کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری دل بدیم به هم؟ من برای یه عمر دیوونه بازی با تو نقشه ریختم! حتی اگه غلط باشه شیرین ترین غلط عمرمه کی میتونه بگه چی درسته چی نیست؟ دنیای ما از دنیای همه ی ادما جداست چون خورشیدش لبخندای شماست و ماهش قرص صورت گل انداخته تو تو حتی قهراتم قشنگه،حتی گلافگیات حتی اون غرغرایی ک فقط پیش من میاریشون وقتایی که حواست نیست و لحن یه سری کلماتو کشیده تر میگی من برای تک تک اون لحظات هزاربار توی دلم مردم کمی بیشتر نگاهم کن،گناهش بامن!
در زندگی، همیشه غمگین بودن، از شاد بودن آسان تر است، ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمی آید که آسانترین راه را انتخاب می کنند. تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی، هر کاری از دستت بر می آید، انجام بده.
به نظرم شاد که نه، ولی با ذوق زندگی کردن یه هنره، زندگی پر از بالا پایینیه، پر از اتفاقات بد یهویی، پر از استرس و بیچارگی، ولی به کسایی که با وجود همه اینا آخر سر همچنان با ذوق زندگی میکنن، سر کار میرن، درس میخونن، غذای سالم میخورن و به علایقشون میرسن افتخار میکنم. کار راحتی نیست.
آدما یه وقتایی دلت رو میشکنن، یه وقتایی همهی باورات رو خراب میکنن. اولیه شاید یکم خاک بشینه روش، بشه بعدش یه کاریش کرد. ولی دومی رو هیچکاری نمیشه کرد. هیچوقت باورای کسی رو خراب نکنید. شاید بعدش دیگه هیچوقت نتونه هیچکس رو باور کنه. - مهسا جلال
بیا سرباز، در گوشت بگویم؛ من همانم! خواهرت، همخاک تو، هم زیستت، من مردمی از مردمان کشورت، از هیچ شخصی، جایگاهی، دشمنی، بیگانهای هم خط نمیگیرم!!! دلم خون است از بیداد، از کمبود، از تبعیض، از تاوان سخت اعتراضاتِ به حقم! گیر کردم من، میان چنگهای سردِ استبداد! بیا سرباز، در گوشت بگویم؛ من همانم، بغض محرومان و مظلومان و محکومانِ حقجو، حقطلب! با من مدارا کن! من آنم، سیستانم، زاهدانم، من همان دریاچهی غمگین و بیفردای ایرانم. منم! من ناامیدی در نگاه یک پسر از شغل و از فردا! منم! من شرم باباهای غمگین، بغض مادرهای بیجانم. منم، من دختران بیدفاع و بیسلاحِ ایستاده در خیابانم! مرا سرکوب؟ من؟ من اهل این خاکم! من و تو مردمیم و هرکه ما را دور کرد از هم، هرآنکس جور میدارد روا بر من، تو، او، آنها... هر آنکس آب را، این خاک را تسلیم دشمن کرد، او دلسوز مردم نیست! او را دور کن از خاک و جان مردمان کشورت، سرباز! بیداری؟ پناهم باش! جانم بر لبانم آمدهست از اینهمه بیداد! پر از بغضم، پر از خشمم، پر از فریاد... صدایم میرسد سرباز؟ بیداری؟
چند موردی که هیچوقت نباید بهخاطرشون شرمنده باشی یا حس بدی داشته باشی.
_نه گفتن. _احساسی که داری. _کسی که هستی. _زمانی که برای خوب شدن یا پذیرفتن احتیاج داری. _ناراحت بودن. _رشد کردن و تغییر کردن. _انجام دادنِ کاری که برات بهتره. _نیاز به تنهایی داشتن. _نظر شخصیِ خودت رو داشتن. "در مواردی که راجع به زندگی شخصی دیگران نباشه و اجازه بدی دیگران هم نظر شخصی خودشون رو داشته باشن"
عزيز من! زندگی، بدون روزهای بد نمی شود، بدون اشك و درد و خشم و غم نمی شود. اما، روزهای بد، همچون برگهای پاييزی؛ باور كن كه شتابان فرو می ريزند، و در زير پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شكنند و درخت استوار و مقاوم بر جای می ماند. عزيزمن! برگهای پاييزی، بی شك، در تداوم بخشيدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشيدن به تداوم درخت، سهمی از ياد نرفتنی دارند.
هیچ چیز واضح تر، محسوس تر و ملموس تر از لحظهٔ حال نیست. با اینهمه، لحظهٔ حال کاملا فرار است. تمامی حزن و اندوه زندگی در همین است. تنها در ظرف یک ثانیه، حس بینایی ما، حس شنوایی ما و حس بویایی ما دانسته یا ندانسته انبوهی از رویدادها را ضبط می کنند و رشته ای از احساسها و افکار از مغز ما می گذرد. هر لحظه ای نماینگر جهانی کوچک است، که ناگزیر در لحظهٔ بعدی فراموش می شود.