دلم میخواست برات از دوست داشتنم بنویسم.
از اینکه تو منو نجات دادی،زخم بال هامو بستی
بهم گفتی: عیبی نداره اعتمادت از بین رفته، من کنارت میمونم و میشم چسب زخم رو زخمات.
من دلم میخواست راجب همهی قشنگی های تو وجودت بنویسم.
اما منو ببخش، ناتوانم.
نمیدونم چرا، دیگه نمیخوام بنویسم.
من یکبار نوشتم و از اون دوست داشتن فقط نوشته ها باقی موند.
اینبار نمینویسم،نشونت میدم.
شاید به اندازه چیزی که باید نشونت ندم.
اما نشونت میدم چقدر برام قشنگی و آره.