شعری در سوگ بزرگمرد خوش اخلاق و مردمدار مرحوم کریم هاشمی.
( ایشان یکی از دوستان خوب وصمیمی حقیر بودند)
زهر سو شهر من زار و فغان است
زبس در خاک گور صدها نهان است
ز قار قار بلا خیز سیه زاغ
کمر خم، دیده پر خون،روزوشب آخ
به تا کی دختر دم بخت ایلم ؟
شود گیسو کنان بر رخت ایلم
کجایی؟ شبنم صبح بهاری
دمی سیراب نگشت از تو قناری
کجایی؟ باغبان گلها ملولند
فسرده یا زمینگیر و زبونند
کجایی؟ تاج سر لیک خفته در گل
که هم بر دیده ای هم در بر دل
بیا با دست پر مهرت نوازش
بریز بر زلف باغ بر سان بارش
ز هجرت جملگی یعقوب واریم
ز دیده دم به دم خوناب باریم
رسید یعقوب زار روزی به فرزند
نبیند هرگزت ، فرزند دلبند
کریم جان تو مرو بابای خوبم
مخشکان خنده ی پر آب جوبم
بیا بابا ببینیم چتر مویت
هزاربوسه زنیم برچشم و رویت
کنون نایابتر از آن خال ناهید
زصد سال سایه اش بر روی خورشید
دگر آن قد شمشادت نبینیم
به خنده چهره ی شادت نبینیم
ز بهر زیستنم تنها دلیلم
ز بعد رفتنت عمری ذلیلم
ز اقوام و عیال بیگانه و دوست
فغان و شیون و مویه زهرسوست
کریم ای مرد خوشنام و نکوکار
مرو هم دوست و هم بابا و هم یار
زدید و خاطرم یادت چو عود است
کنون در منزلم فریاد دود است
مرو ای مظهر مهر و کریمی
حسینت چون کشد؟ عمر یتیمی
چو عیسی رفت؛ کیانوش و کریم هم
کنون می یافت نمی گردد ندیم هم
به هر روزم دری، منزل کند ، خاک
که را پرسم که را یاری که را باک؟
الهی خسته ایم از هجر یاران
بشوی ناقوس مرگ زینسان ز ایران
سراینده شعر:
#محمدرضا_جوادیشهریور ۱۴۰۰
-------------------------------
🌹کانال مردمی"تاریخ وفرهنگ صیمره"
👇✍ @CEYMARIAN┈••✾•
🌿🌺🌿•✾