کتاب و زندگی

#نسیم_مرعشی
Channel
Logo of the Telegram channel کتاب و زندگی
@BOOK_LIFEPromote
19.65K
subscribers
3.19K
photos
1
video
181
links
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده @book_life صفحه ما در اینستا‌گرام: https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
@Book_Life

دیگر بزرگ شده‌ایم شبانه.
دوره‌ی آرزوهای بزرگ و شادی‌های عجیب‌و‌غریب‌مان گذشته.

به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟
همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی ا‌ست.
اگر قرار باشد خوشحال باشیم
باید با همین‌ها خوشحال باشیم...

پاییز فصل آخر سال است | #نسیم_مرعشی
@BOOK_LIFE

این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند.
بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند، همین.
مگر به کجای دنیا برخورده؟

بابا گفت:
جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید.
تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم.
بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه.
لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی‌گذاشت درست راه بروم.
بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله‌ی عروسک را کنده بودم.
داشتم چشمش را از گردنش می‌آوردم بیرون.
می‌خواستم بفهمم چرا وقتی می‌خوابانمش چشم‌هایش بسته می‌شود.

بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار.
من را نشاند روبه‌روی خودش.
گفت: من کسی نشدم،
اما تو و رامین باید بشوی.
یادت می‌ماند؟
گفتم: آره بابا، یادم می‌ماند.

فردایش رفت و دیگر نیامد.
چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌های سبزش؟
نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده.
خودش کسی نشد،
من چرا باید می‌شدم...؟

پاییز فصل آخر سال است | #نسیم_مرعشی
#نسیم_مرعشی

هر چیزِ بدی را
می‌شود تحمل کرد،
اگر یواش یواش آن را بفهمی ...

📖🌹 @book_life
کتاب و زندگی
Photo
#مــــعرفــــی_کــتـاب

این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند.
بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند.
همین.
مگر به کجای دنیا بر خورده؟
بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید.
تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم.
بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه.
 لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود
نمی گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. 
کله عروسک را کنده بودم داشتم چشمش را از گردنش می آوردم بیرون. می خواستم بفهمم چرا وقتی می خوابانمش چشم هایش بسته می شود.
 بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار، من را نشاند روبه‌روی خودش.
گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید.
یادت می‌ماند؟
گفتم آره بابا، یادم می‌ماند.
فردایش رفت و دیگر نیامد.
چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌های سبزش؟
نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده.
خودش کسی نشد، من چرا باید می‌شدم؟"

@book_life
#پاییز_فصل_آخر_سال_است
#نسیم_مرعشی