الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#صیغه_برادری
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍃🍂🌹
#برادرها.. #به_هم_قول_دادیم وارد بهشت نشیم تا با هم بریم
#سردار_شهید_تخریب
#حاج_عبدالله_نوریان
#شهادت_عملیات_والفجر_8
شهر فاو
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

اوایل سال 64 بود تازه #گردان_تخریب از آوارگی در اومده و مقری مستقل برای خودش درست کرده بود
نیروی تازه نفس هم گرفته بود و آموزش ها شروع شده بود
حاجی وسط روز وارد #مقر_الصابرین شد و یه تعداد بچه ها رو جدا کرد و گفت: وسایلتون رو جمع و جور کنید وساک هاتون روبه تعاون بدید و آماده شوید جایی میخواهیم بریم
بعضی ها سووال کردن #برادر_عبدالله کجا قراره بریم و ایشون فرمود " نگفتن بگید"
ماشین وانت گردان اومد و #برادر_سمنانی پشت فرمون بود و حاجی دونفر رو فرستاد جلوی وانت و خودش هم اومد عقب وانت.
کف وانت رو پتو انداخته بودیم و یه تعداد پتو هم برای احتیاط با خود بردیم.
به #پل_کرخه رسیدیم. برگه تردد به نام حاجی بود. حاجی برگه تردد رو که از جیبش درآورد داخل جلدش عکس پدر بزرگش هم بود.دژبان پل کرخه همین که چشمش به عکس #بابا_بزرگ_حاجی افتاد زنجیر رو انداخت و اصلا برگه تردد را نگاه نکرد و دستی تکون داد و ما گذشتیم.
تو راه به حاجی گفتم.. برادرعبدالله این بابا آشنا بود برگه تردد نگاه نکرد. خندید و گفت بابا بزرگم رو میشناسه
هنوزبه #اندیمشک نرسیده بودیم که یه پتو زیر سرش لوله کرد و کف ماشین دراز کشید. واز خستگی خوابش برد به طوری که صدای خور خورش در اومد.
حاجی مقید به خواب طولانی نبود. همینکه چند لحظه آروم میگرفت سرحال میومد و به قول خودش چرت سه ثانیه میزد.
از #پادگان_دو_کوهه که گذشتیم چشم هاش رو باز کرد. تقریبا اون چند نفری که عقب وانت بودیم طاق باز خوابیده بودیم و من هم روی پتوها بالای سر حاج عبدالله لم داده بودم.
حاجی اشاره کرد که یه چیزی بخون.. من هم ابرو بالا انداختم و گفتم حسش نیست. حاجی بلا درنگ گفت نخون...خودم میخونم. و شروع کرد به سبک خاصش این بیت ها رو خوندن.
لعل لب آنکس که ثنا خوان #حسین است
تا حشر نبیند غم و خندان #حسین است
دانیکه چرا آب فرات است گِل آلود
شرمنده ز لعل لب عطشان #حسین است
بعدش گفت : مرشد صدام قشنگه!!!!!!
من هم به شوخی گفتم خوش به حال اون هایی که مردند و صدای شما رو نشنیدن.
حاجی زد زیر خنده و گفت ای شیله پیله دار.
گفت حالا خودت بخون
من هم یه دوبیتی در مورد حضرت مسلم علیه السلام یاد اومد و خوندم و حاجی هم رفت توی حال و شروع کرد گریه کردن.. خوندنم که تموم شد اشک هاش رو پاک کرد و گفت مرشد؟؟؟ برای بچه ها روضه دروغی نخونی...البته یه جوری گفت به من برنخوره.
و بعدش هم چند تا نصیحت کرد.
حرف ها که تموم شد رو کرد به جمع بچه ها که عقب وانت بودیم و.گفت : برادرها.... #بیایید_با_هم_داداش_بشیم.
ما هم از خداخواسته دست هامون رو جلو آوردیم و حاجی با دو تا دستش دست همه رو گرفت و #صیغه_برادری رو خوند و وقتی #قبلت رو گرفت گفتد برادرها.. به هم قول دادیم وارد بهشت نشیم تا با هم بریم... همه گفتند انشاءالله.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
4️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

همه با صدای بلند گریه میکردند
باید #تلقین خونده میشد.
دست راستم رو روی کتفش گذاشتم و شروع کردم تکان دادن.و خوندن..اسمع افهم یا #سید_محمد_ابن_سید_عباس.
هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهاده .... و اشکم مثل بارون میومد و داخل قبر میریخت.
جملات آخر تلقین بود..اللهم عفوک..عفوک..عفوک..که صدای بلندگوهای گلزار شهدای #بهشت_زهرا_سلام_الله_علیها به اذان ظهر بلند شد.
همه کارها تموم شده بود و باید لحد رو بر روی حفره قبر میچیدم و با سید برای همیشه وداع میکردم ...در این لحظه چند تا چیز یادم اومد.
سید سال 65 حاجی شده بود و از مکه برای من چند تا سوغاتی آورده بود که جالبه این سوغاتی ها رو هم در یک #مجلس_آشتی_کنون به من داد و یکی از سوغاتی ها،یک بسته ای بود که داخلش #تربت_کربلا بود و به من گفت: این خاک برای من خیلی عزیزه . و با یک عراقی در مکه آشنا شدم و او این خاک رو به من داد و گفت این خاک ، #غبار_دور_ضریح_امام_حسینه و من داخل جانمازم گذاشتم و هر وقت نماز خوندم اون رو بو کردم.
سید جانماز و عطر و اون خاک کربلا که براش خیلی خیلی عزیز بود به من هدیه کرد و من هم در آخرین دیدار بسته خاک کربلا رو از داخل جانماز بیرون آوردم و مقداری از اون را به نوک زبانم مالیدم و بقیه آن را در کام #سید_محمد گذاشتم . یادم اومد که به رسم همیشه که همدیگر رو حلال میکردیم تا دیر نشده از سید حلالیت بگیرم.
دو تا دستم رو دو طرف صورتش گذاشتم و صورت گرمش رو بوسیدم و گفتم سید همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار من قدم جلو گذاشتم.
#سخترین_لحظه_برای_دو_تا_دوست این لحظه است...دلم نیومد چیدن لحد رو از روی صورتش شروع کنم .
برگشتم و از پایین پا یکی یکی لحد ها رو گذاشتم و یادم میاد که #شهید_حاج_قاسم_اصغری سنگ های لحد رو به دستم میداد و سنگ لحد آخر ماند که باید بالای سر گذاشتم و سید در خانه قبر به آرامش رسید.بعضی وقت ها دیده بودم سید مناجات میکرد و توی مناجاتش میگفت : خدایا گریه میکنم برای اون ساعتی که من رو توی قبر سرازیر میکنند و صورتم رو روی خاک میگذارن و سنگ لحد می چینند و میرند ..من تنهای تنهایم...به من رحم کن..
بالاخره با جان کندن سنگ آخرین سنگ لحد روی هم گذاشتم و برای همیشه از دیدن اون صورت نورانی محروم شدم
30 سال از اون روز میگذره و من هرشب جمعه کنار مزار سید این حکایت برام تداعی میشه.
امید به شفاعتش دارم
چون وقتی با سید #صیغه_برادری خوندیم اینطوری عهد کردیم :
که با تو در راه خدا برادر می شوم , با تو در راه خدا راه صفا وصمیمیت در پیش می گیرم؛ با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا,ملائکه , و پیامبرانش و أئمه معصومین (ع) عهد می بندم که اگراز اهل بهشت و شفاعت شده و اجازه ورود به بهشت یافتم , #داخل_آن_نشوم_مگر_آنکه_تو_با_من_همراه_شوی.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel