🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#معبر_برگشت#عملیات_عاشورای_3بامداد 25 مرداد1364
منطقه عملیات فکه
✍️✍️✍️✍️ راوی:
#جعفر_طهماسبی2️⃣ #قسمت_دوموضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم.
شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام میخوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک میکردند و ما
#بچه های_تخریب هم وظایفمون رو مرور میکردیم.
قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم.
ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردانها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت میکرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد.
نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم.
نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز
#بچه_های_اطلاعات_و_تخریب و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت میکردیم .
فکر کنم شب اول ماه ذی الحجه بود، آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم.
#شهید_مهدی_فرد مسئول تیم اطلاعات ما بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت.
چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم میکرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد.
اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود.
اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلابهای فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده میشدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم.
@alvaresinchannel