انیمیشن حول محور دختری میچرخد که صداهای ذهنش به طور مداوم در حال سرزنش او هستند. او کودکی خود را به یاد میآورد که همیشه با این صداها بزرگ شده و اضطراب و افسردگی، زندگی اجتماعیاش را قفل کردهاند.
🔺تجسم کنید که از بالکن خانه به ترافیکی که در خیابان ایجاد شده نگاه می کنید. در این حالت برداشتی که شما از واقعه ترافیک بخاطر وسعت دیدتان دارید، با مسافر سواری قرمز رنگی که در یکی از خطوط ترافیک گیر کرده است متفاوت است.
🔺هنگام بروز مشکلات، بخاطر درگیری هیجانی با موضوع از تنها جهتی که به ذهنمان می رسد به موضوع نگاه میکنیم. اگر از فاصله نزدیک نگاه کنیم در وسعت جزئیات غرق می شویم.
🔺تکنیک نگاه از بالکن به ما کمک میکند که در برخورد با مشکلات و تعاملهایمان از پوسته خودمحوری خارج شده و به عنوان سوم شخص به مشکل نگاه کنیم تا وسعت دید بهتری داشته باشیم.
از چشم افتادن یه شبه اتفاق نمیافته، شما طی یک فرآیند کسی که دوستتون داره رو بارها و بارها اذیت میکنید و از یه جایی به بعد اون شخص تصمیم میگیره دیگه بهتون نگه چی آزارش میده و شما و دوست داشتنتون رو واسه همیشه رها کنه.
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد. درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچکار مهمی نیست؛ ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی. ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخممرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان! او نتوانست. تخممرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن ابا کرد. گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن! کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، ته آن شکست و تخممرغ به حالت ایستاده ایستاد. همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم. گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
توى کلاس بازیگری که مارلون براندو هم در اون بود، از کلاس خواسته شد نقش مرغهایی رو بازی کنن که قراره یه بمب بیفته رو سرشون. اکثر افراد کلاس با وحشت شروع کردن به قدقد کردن! اما مارلون براندو سر جای خودش نشسته بود و وانمود میکرد که داره تخم میذاره! وقتی استادش دلیل این رفتارش رو پرسید، براندو گفت: من یه مرغم! بمب چه میدونم چیه؟ تفاوت انسانها در نوع اندیشیدن آنها به قضایاست.
: چند وقتی پیش توی یک جمعی از یه زوج قشنگی( از اونها که هر کی ببینتشون میگه چقدر به هم میاین و قشنگین) یه سوال پرسیدیم: چجوری انقدر با هم خوبین؟ خوب؟ از این نظر که همدیگرو بلدین، انگار ساخته شدین برای هم!
چی شد که اینطوری شد؟
گفتن : ما با هم خیلی صحبت میکنیم درمورد همه چی صحبت میکنیم
آره دوست من
صحبت کنیم از مشکلاتمون از علاقههامون از چیزهایی که خوشمون میآد و از چیزهایی که بدمون میآد از حس خوبمون از حال بدمون از دلخوریمون از نگرانیمون از ذوق کردنامون از دلخوشیهامون
مردی سی ساله، نزد پزشكی به نام ريچارد كراولی رفت و شكايت كرد كه: نمیتوانم عادت مكيدن شصتم را ترک كنم. كراولی گفت: زياد در موردش نگران نباش؛ فقط سعی كن هرروز انگشتی غير از انگشت ديروزی را بمكی. مرد كوشيد تا آنگونه كه به او دستور داده شده بود عمل كند. اما هربار كه انگشتش را به سمت دهانش میبرد، میبايست آگاهانه تصميم میگرفت كه امروز كدام انگشت را بايد هدف عادتش قرار دهد! قبل از آنكه هفته به آخر برسد عادت او رفع شده بود.
وقتی عمل ناپسندی عادت میشود، كنار آمدن با آن مشكل میشود. اما وقتی بخواهيم رفتارهای جديدی به اين عادت اضافه كنيم، آگاه میشویم كه به زحمتش نمیارزد.
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم . چاقم! لاغرم! قد بلندم! کوتاه قدم! سفیدم ! سبزه ام همه به خودم مربوط است .
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است زندگی کن به شيوه خودت با قوانين خودت با باورها و ايمان قلبی خودت مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برايشان فرقی نمی کند چگونه هستی... هر جور که باشی، حرفی برای گفتن دارند. شاد باش و از زندگی لذت ببر
نظام آموزشی کشور صرفا کارش آموزش علوم و ریاضی و عربی و....همینهاست به جای تمرکز بر تحلیل به محفوظات می پردازد و جالبتر اینکه از هنر هیچ خبری نیست و اگر کسی استعداد نقاشی، طراحی، هنرمند شدن را داشته باشد نظام آموزشی به هیچ عنوان برای این بخش هیچ فکری نکرده است.
به کلیپ بالا توجه کنید که این خانم چگونه نقاشی های خیابانی را طراحی کرده و به تصویر کشیده است، نقش آموزش و پرورش در تربیت چنین افراد خلاقی کجاست؟