داستان زندگی شهدا

#همسر_شهید
Channel
Logo of the Telegram channel داستان زندگی شهدا
@zendegishahidPromote
138
subscribers
31.4K
photos
11K
videos
2.56K
links
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
ایستاده‌ام
پای تمام نبودنت ؛
به عشقِ آنچه تو در راهش
جان داده‌ای ....

تهران سال ۱۳۸۰
عکاس : نادر پیرزاد

#همسرانه
#همسر_شهید
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
#خاطرات_شـ‌هید

سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو

من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم...

#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...

#شهید_مسلم_خیزاب🌷
راوی : #همسر_شهید

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
#خبر_شهادتم_را_شنیدی_بخند

#شهید_مدافع_حرم_الیاس_چگینی

زمانی که می خواست به سوریه برود همه چیز را برایم گفت. مردادماه یک دوره عقیدتی به قم رفت؛ به نظرم شهادتش در قم امضا شد. زمانی که برگشت انگار جور دیگری شده بود. خیلی ساکت تر و مهربان تر شد، شوخی هایشان کمتر و مهربانی اش بیش از حد شد. از من خواست وقتی خبر شهادت را دادند بخندم و گریه نکنم ...
در مجموع 14 روز در سوریه ماند که به شهادت رسید.
راوی: #همسر_شهید

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.زیر سایه پدر:
پدر همیشه هست...

به روایت همسر شهید بلباسی
‌.
#محمد_بلباسی #شهدا #مدافعان_حرم #همسر_شهید #فرزندشهید #پدرانه #پدر
#شهدای_جبهه_مقاومت

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴

@zendegishahid
#همسفرانه

بنده دو روز قبل از شهادت باهاشون صحبت کردم
و از اونجایی که ایشون همیشه دل منو قرص میکردن که برمیگردن
من اصلا احتمال شهادت رو نمیدادم
البته میدونستم یه روز شهید میشن
ولے فکر نمیکردم به این زودی باشه!!

یکے از اقوام ۴شنبه شبــ با پدرم تماس گرفتن
و خبر شهادت رو دادن
دیگه برادرمم متوجه شد و به مادرم گفت
ولے به من چیزی نگفتن من صبح بلند شدم یه کم متوجه جو سنگین خونه شدم
ولے اصلا به فکرم نمیرفت
حالم یه مقدار بد بود تا خود سرڪار صلوات میفرستادم و و برای همسرم حدیث کسا میخوندم

نزدیک ساعت ۹ بود پدرشوهرم تماس گرفت با من
و گفت میگن روح الله زخمی شده
دیگه من سریع گوشے رو قطع کردم
با پدرم تماس گرفتم پدرم گفتن مجروح شده
داریم هی بهش میگیم بیا عقب
ولے قبول نمیکنه
پدرم گفتن شما مرخصے بگیر من الان میام دنبالت
من بازم باورم نمیشد
دیگه برادرم اومد دنبالم
بازم تا خونه بهم نگفت
دیگه توی پارگینگ خونه که رفتم همه فامیل اونجا بودن مادرم بغلم کرد و گفت روح الله ت شهید شد
و خیلے سخت بود اون لحظه....

#همسر_شهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌹

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷

#گذرے_بر_سیره_شهید

💠امر به معروف

 تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند
اگر صحبت از فرد غایبی میشد،اگر فرد غایب رو می شناختند،به نحوی سعی میکردند اورا تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت:«نه،حالا اینطور ها هم نیست»...
اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد،بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند،باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود،هم موثر واقع میشد.

#شهید_حاج_رضا_فرزانه
راوے : #همسر_شهید🌷

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ایشان یک مدیر ذاتی بود...
از ایشان چیزی نخواستیم که به آن دست پیدا نکنیم...
(مقام معظم رهبری)
.
#خط_مقدم
متقن ترین کتاب در زمینه تشکیل یگان موشکی ایران با محوریت زندگی شهید #حسن_تهرانی_مقدم
.
این کتاب حاصل 9سال تلاش خستگی ناپذیر و مصاحبه های فراوان و دقیق شدن در ریزترین مسائل و رفتارهای مدیریتی یگان موشکی ایران است.
کتاب برگزیده خط مقدم را با #امضاء #همسر_شهید و #نویسنده_کتاب تهیه کنید
هدیه ما به شما: تخفیف ویژه + دفترچه یادداشت شهدا + عکس کارتی شهدا + نشانه کتاب
#ارسال_رایگان( برای خرید بیش از 1جلد)
.
✍️ به قلم #فائضه_غفارحدادی
📚 به همت ِانتشارات شهید کاظمی

🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼

🌎خرید آنلاین:👇👇👇
https://b2n.ir/142464

📲 خرید پیامکی 👇👇👇
ارسال "خط مقدم" به 3000141441

📞 مرکز پخش ◀️ 02537840844

🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطرات_شهدا

دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای #خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمی‌گشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️

گفتم:چرا⁉️
گفت:《چون همیشه #موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را #دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم.

ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد"
گفت:《اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند.》

راوی: #همسر_شهید

#شهید_مصطفی_نبی_لو
#سالروز_شهادت 🌷

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#خاطرات_شهید

میگفت :وقتی به شما میگم که میخوام برم سوریه کسی نباید جلوی رفتنم رو بگیره .هر کسی که با رفتن به سوریه و دفاع از حرم مخالفه باید کل گریه هایی که تو محرم و عزای حسین میکنه بریزه دور ،میدونی چرا؟چون کسی که از ته دل داره برای آقا گریه میکنه برای غریبی و تنهایی اقاست ،داره گریه میکنه و میگه آقا ای کاش ما هم اون موقع بودیم تا به شما یاری میکردیم.الان هم همون وضعیت هست خانم زینب کبری غریب و تنهاست و هل من ناصر گفته .
حالا دیگه ای کاشی وجود نداره من صدای حسین زمانم رو شنیدم و باید برم.

#شهید_علیرضا_بربری🌷
راوی: #همسر_شهید

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#پنجشنبہ‌_های_شهدایی

اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:
ای دنیای بے ارزش و بے مقدار
اف بر دوستے و دوست داشتنت!
ای دنیای دنی اف بر خواستنت!
ای پست بے مقدار اف بر مهری ڪہ از تو بر دلے بنشیند!
تو همانے ڪہ حسین فاطمہ گفت:
اف بر تو!

اگر محبت بے مقدارت بر دلم چنگ نینداختہ بود؛ من هم امروز ڪنار همسفرم بودم...
او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او #یاسین بخوانم برای خودم #الرحمن...
گوارا بادت این #بهشتی ڪہ بہ بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم...
و باز هم اف بر دوستے دنیا...


#همسر_شهید_حججی
#مزار_شهیدحججی
#یادکنیدشهداراباصلوات🌷


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #ڪلیپ

#همسر_شهید : هادی من خسته شدم، بهت قول میدم دیگه ماموریت نرم و این آخرین باشد... #شهید_هادی_جعفری مهندس مازندرانی که پیکرش سوخت و چیزی برای بازماندگانش نمانده است....
آقا هادی با موشک مستقیم آمریکایی ها در عراق به شهادت رسیدند و چند تکه از پیکرشان اولین بار به وطن برگشت مراسم تشییع و تدفین برگزار شد و دوباره چند تکه دیگر از پیکر مطهرشان به وطن برگشت....

#شهید_هادی_جعفری 🌷


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#پنجشنبہ‌_های_شهدایی

اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:
ای دنیای بے ارزش و بے مقدار
اف بر دوستے و دوست داشتنت!
ای دنیای دنی اف بر خواستنت!
ای پست بے مقدار اف بر مهری ڪہ از تو بر دلے بنشیند!
تو همانے ڪہ حسین فاطمہ گفت:
اف بر تو!

اگر محبت بے مقدارت بر دلم چنگ نینداختہ بود؛ من هم امروز ڪنار همسفرم بودم...
او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او #یاسین بخوانم برای خودم #الرحمن...
گوارا بادت این #بهشتی ڪہ بہ بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم...
و باز هم اف بر دوستے دنیا...


#همسر_شهید_حججی
#مزار_شهیدحججی
#یادکنیدشهداراباصلوات🌷


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطرات_شـ‌هید

سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو

من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم...

#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...

#شهید_مسلم_خیزاب🌷
راوی : #همسر_شهید


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

@zendegishahid
#خاطرات_شهید

خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»

#شهید_حمیدرضا_انصاری
#سالروز_شهادت 🌷
راوی: #همسر_شهید

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

@zendegishahid
داستان زندگی شهدا
💠 قسمت 5⃣ ♦️بودنش قابل باور نیست حمله اخیری که در سوریه اتفاقا افتاد را من مدام پیگیری می کردم. بالاخره ما به اخبار آنجا حساس تر هستیم. بعد از شهادت سردار اخبار برایم پررنگ تر شده بود و حس می کردم حالا باید با چنگ و دندان مناطق آزاد شده حفظ شود. در این فکر…
💠 قسمت 6⃣

♦️آخرین دیدار

آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می دانستند. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می کردند برادرم می گفت من نمی توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می رفتند مادرم می گفت بعضی روزها سه چهار ساعت می توانیم او را ببینیم. 
 
♦️*شوخِ مهربان

خیلی حضور ذهن ندارم ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی. اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند. وقتی خاطراتشان را بیان می کردیم خنده روی لبمان می آمد از لحظات خوشی که ایجاد می کرد. 
 
♦️*چه عاقبتی بهتر از شهادت

وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم اما برادرم با جدیت می گفت ناراحت نباشی ها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود. با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی کردیم با دیگری تماس می گرفتیم چون می دانستیم کنار هم هستند. 

♦️*دیشب شب سختی بود

مادرم ناراحتی قلب دارند. برای همین دکتر سفارش کرده بود خیلی آرام باید خبر شهادت را بدهیم. دیشب همه خبر داشتند جز مادرم. شب سختی بود. امروز که آرام آرام خبر را دادیم خیلی ارام برخورد کردند و به نظرم آمد بهشان الهام شده بود. الان هم اشک می ریزند اما احساس افتخار از شهادت اصغر آقا در چهره شان نمایان است. 
 

#شهید_اصغر_پاشاپور
#راوی_خواهر_شهید
#همسر_شهید_محمد_پورهنگ🌷

@zendegishahid
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷

#گذرے_بر_سیره_شهید
@zendegishahid
💠امر به معروف

 تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند
اگر صحبت از فرد غایبی میشد،اگر فرد غایب رو می شناختند،به نحوی سعی میکردند اورا تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت:«نه،حالا اینطور ها هم نیست»...
اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد،بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند،باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود،هم موثر واقع میشد.

#شهید_حاج_رضا_فرزانه
راوے : #همسر_شهید🌷

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین


از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من

دلبسته‌ات بودم من و دلبسته ام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من

آتش شدی، رفتی و گفتی: «عشق سوزان است
باقی نماند کاش جز خاکستری از من»

رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتی و باقیمانده چشمان تری از من

فَالله خَیرحافِظا خواندم که برگردی
برگشته ای با حال و روز بهتری از من

من عاشق لبخندهایت بودم و حالا...
با خنده های زخمی‌ات دل می بری از من

عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...

#همسر_شهید_مدافع_حرم_وحید_فرهنگی_والا
#صبر_ایثار
#همسران_شهدا
#سالروز_شهادت
@zendegishahid
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#نماز_جماعت_در_شب_عروسی


ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ
ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ‌ﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ.

#شهید_عبدالله_باقری🌷
#راوی : #همسر_شهید

@zendegishahid
#همسر_شهید

[و من همان دلتنگـےام
ڪہ گاهـے دلم حتـے براے
صداے قدمـ هایٺ تنگ میشود
یا شاید غرغر هایٺ
یا نہ شاید بوے عطرے
ڪہ با لباسٺ با خود بردے]

#شب تون شهدایی

@zendegishahid
#مقیدبه_نمازاول_وقت

شهید نریمانی شش ماه از من بزرگتر هستند ولی از لحاظ درسی و تحصیلی در یک سال بودیم و نخستین اعزام شهید سال 92 بود و زمانی که بنده باردار بودم و نمی‌دانستم کجا می‌خواهند بروند. زمان‌هانی بود که ماموریت آقا محمود سه هفته طول می‌کشید و من هیچ سوالی درباره مکان ماموریت ایشان نمی‌کردم ولی خیلی سخت بود و اوقاتی از نحوه چمدان جمع کردن شهید نریمانی متوجه اعزام ایشان می‌شدم و همیشه شهید می‌گفتند: تحمل کنید و ارتباط‌ با شهید تنها تلفنی بود. زمان‌هایی که از خارج از کشور تماس می‌گرفتند متوجه تاخیر صدا می‌شدم و شک می‌کردم. اما روزی زمان اذان مغرب تماس گرفتند و همیشه شهید محمود نریمانی مقید به نماز اول وقت بود و در این موقع تمام کارهای خودشان را تعطیل می‌کردند و به همین دلیل از آقا محمود سوال کردم که موقع نماز تماس گرفتید؟! ایشان هول شد و گفت: نمازم را خواندم و بحث رو عوض کردند و این موقع بود که اطمینان یافتم ایشان خارج از کشور هستند. اطرافیان خیلی به من دلداری می‌دادند که هیچ نگران نباشم و بعد از دو ماه ایشان برگشت باز هیچ سوالی نکردم.

#شهید_محمود_نریمانی🌷
راوی : #همسر_شهید
@zendegishahid
More