@zendegishahid سجادهاش را پهن میکرد وسط اتاق و نمازش را شروع میکرد!
سورنا و شبنم چهار دست و پا و تاتیکنان میآمدند سراغش و یکی
#مهر را میگرفت و یکی
#تسبیح را!
گاهی هم دعوایشان میشد و
#جیغ شان درمی آمد!
من از
#آشپزخانه میدویدم و
مهر را میگرفتم و میگذاشتم جلوی منصور که میخواست
#سجده برود!
بعضی وقتها هم
مهر را پرت کرده بودند اطراف و باید میگشتم دنبالش!
یک بار با
#عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد گفتم:
منصور جان!
مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟
خب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال
مهر تو بگردم!
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش گفت:
این کار
#فلسفه داره!
من جلوی اینها به نماز می ایستم که از همین بچگی با
#نماز خواندن آشنا بشن!
مهر رو دست بگیرن و
#لمس کنن!
من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعدا بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟
#قرآن هم که می خواست بخواند، همین طور بود!
#ماه_رمضان ها بعد از
#سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند!
همه دورش جمع میشدیم من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلا اهل
#نصیحت کردن نبود!
میگفت به جای اینکه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با
#عمل خودمان نشانش بدهیم!
#امیر_سرلشکر #شهید_منصور_ستاری📚 ابر و باد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدابه ما بپیوندید
↙️↙️↙️@zendegishahid