زن و جامعه (زن کارگر)

#علی_اشرف_درویشیان
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
Audio
‍ ‍ ‍ ‍ ‍   🎧 داستان:
     #دکان_بابام

🖍    نویسنده:
    #علی_اشرف_درویشیان

    🎙 گوینده:
    #شیوا_ظریف
    🌈 کانال مدرسه داستان
داستان کوتاه

زمستان آمد. بچه‌ها از دهات دور می‌آمدند. وقتی که می‌رسیدند به آدم‌های یخی شباهت داشتند. دور مژه‌ها، ابرو‌ها و سوراخ بینی‌شان یخ زده بود. مژه‌هایشان را که به هم می‌زدند، چق چق صدا می‌کرد ومثل این بود که دو تکه شیشه را به هم بزنی. می‌نشستند کنار بخاری هیزمی و از بینی‌شان تکه‌های یخ را می‌کندند. آن‌ها که پشت لبشان سبز شده بود و کلاس‌های بالا‌تر بودند، سبیل های یخی بزرگی پشت لبشان درست می‌شد. گیوه‌ها را به بخاری می‌چسباندند. بوی لاستیک سوخته و بوی تند عرق پا در هوا پخش می‌شد. از دور گیوه‌ها و کفش‌های لاستیکی آب می‌چکید و اطراف بخاری را‌تر می‌کرد.

اتاقم کنار کلاس درس بود. هر روز صبح از میان پنجره، بچه‌ها را می‌دیدم که به مدرسه می‌آیند. «نیاز علی» مثل پرنده‌ای که نخی به پایش بسته باشند، خودش را به سوی مدرسه می‌کشید. درس‌هامان که تمام می‌شد از بچه‌ها می‌خواستم بیایند جلو کلاس و قصه بگویند. بعضی وقت‌ها هم می‌گفتم که هر کس خواب جالبی دیده تعریف کند. یک روز نوبت به نیاز علی رسید. ابتدا خودداری کرد، ولی بعد آمد. در حالی که سرخی بیمارگونه‌ای به صورتش دمیده بود و صدایش می‌لرزید تعریف کرد:

«خواب دیدم شدم ملوچ. هی پریدم. هی پریدم. از پشت بام توی حیاط پریدم. از حیاط روی طاقچه پریدم. بابا گفت:‌ای داد و بیداد، بچه‌مان شد ملوچ، من دیدم که بابام هم خودش شد ملوچ و رفت نشست گوشه اتاق. مادرم اول خندید. بعد گریه کرد. یک مرتبه اژد‌ها را دید. گفت: وای وای خدایا مش باقر آمد! زود از میان دامانش پسته در آورد و خندان کرد. دیدم که مادرم دندان ندارد و خون از دهانش می‌آید. خواستم بروم و چشم اژد‌ها را در آورم. یکی از پسته‌ها خندید و گفت: در آوردن چشم اژد‌ها فایده‌ای ندارد. ما الان کاری می‌کنیم که از غصه بترکد. همه پسته‌ها خندیدند و بعد با هم دهانشان را بستند. اژد‌ها رفت توی انبار پسته و دید که همه پسته‌ها دهانشان بسته شده. اژد‌ها با خشم گفت:‌ای پسته‌ها، الان پدرتان را در می‌آورم. رفت و یک چماق بزرگ برداشت تا به سر پسته‌ها بکوبد. زیر پایش پر از دندان بود. پایش از روی دندان‌ها سُرید و با سر به زمین خورد. از این کار اژد‌ها همه پسته‌ها خندیدند و دهانشان باز شد. مش باقر خوشحال شد، ولی پسته‌ها بهم گفتند: بچه‌ها بیایید دیگر نخندیم. اژد‌ها برای خنداندن آن‌ها کارهای خنده‌دار می‌کرد. گردنش را دراز می‌کرد تا می‌رسید به آسمان و ستاره‌ها را می‌خورد. پشتک می‌زد. چشم‌هایش را قیچ می‌کرد و ستاره‌ها را از گوشش در می‌آورد. من خنده‌ام گرفت. به صدای خنده من اژد‌ها بر گشت. مرا دید و گفت:‌ها! پس همه این کار‌ها زیر سر توست. یک مرتبه به من حمله کرد. خواستم از پنجره فرار کنم. پنجره تنگ شد. یکی از پسته‌ها که آنجا نزدیک من بود گفت: بیا بنشین روی من تا فرار کنیم. پسته شد مثل یک بالون. من هم رویش نشستم. بالون مرا از سوراخ بخاری برد و برد و برد تا رسیدم به آسمان. دلم می‌خواست من هم یک ستاره قشنگ برای مادرم بردارم تا به گردنش بیندازم ولی یک دفعه پایم سُرید و با سر آمدم پایین. آمدم و آمدم. از دور دیدم که بابام دارد کاهگل برای پشت بام درست می‌کند. با سر افتادم میان کاهگل و یه هو از جا پریدم. دیدم که از سقف اتاق روی سرم چکه می‌ریزد.»

همه بچه‌ها خندیدند و برایش کف زدند. وقتی که رفت بنشیند، مثل جوجه اردکی بود که به طرف لانه‌اش بدود.

زمستان آن سال از سال‌های پیش سرد‌تر شده بود. پنجره‌ها را با روزنامه و مقوا خوب پوشانده بودیم. یک روز صبح حاضر و غایب می‌کردم:
– نیاز علی ندارد!
چند نفر از بچه‌ها آهسته گفتند: غایب.
تکان خوردم. جایش خالی بود. غم ناآشنایی در صورت بچه‌ها دیده می‌شد. همه سرشان را زیر انداخته بودند. از اکبر مبصر کلاس علت را پرسیدم. گفت:
آقا دیروز غروب مُرد. از سرما، آقا. خون از گلوش آمد و مرد. هی می‌گفت: ستاره می‌خواهم. ستاره می‌خواهم. یک ستاره قشنگ برای ننه‌م.

بچه‌ها ساکت بودند. باد روزنامه روی پنجره کلاس را تکان داد و زمزمه‌ای از آن به گوش می‌رسید. مثل اینکه نیاز علی از راه دور قصه می‌گفت یا خواب‌هایش را تعریف می‌کرد. صدایش وقتی که روزنامه را می‌خواند در گوشم بود.
لکه ابر سیاهی روی دل آسمان نشسته بود. همه ساکت بودیم. چشمم افتاد به روزنامه تازه روی پنجره. با خط درشت نوشته بود:
«بهداشت برای همه.»
(بهار ۱۳۴۸)
#علی_اشرف_درویشیان
#از_این_ولایت
#نیازعلی_ندارد

https://t.me/tajrobeneveshtan/2765
@zan_j
«مرگ را نمی‌توانستم باور کنم.
ننه چطور ممکن بود بمیرد؟
پس چه کسی رخت مردم را می‌شست؟
پس کی برای مردم کلاش می‌چید؟
هر وقت ما شیطانی می‌کردیم، کی میان ران‌هامان را با چنگول کبود می‌کرد؟
چه کسی به بابا التماس می‌کرد که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می‌بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید، جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد.
دست‌های یخ‌زده و قاچ‌قاچ خودش و ما را هرشب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
قصه ‌ای خوب.
ننه خوب بود. همیشه دست‌هایش بوی صابون می‌داد، بوی پول خرده می‌داد و قاچ‌قاچ بود و دردناک بود....»

#علی_اشرف_درویشیان، آبشوران

#کاپیتالیسم
#علیه_تبعیض_نابرابری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
@zan_j
دلهره‌ی شنبه در دلم است. آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می‌گوید. از تاجرهای فرش‌فروش، روغن‌فروش و پارچه‌فروش. هیچ وقت نمی‌گوید حمالی بوده که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می‌شست.
همیشه می‌گوید تاجری بود که...
روغن‌فروشی بود که...
آهن‌فروشی بود که ...
اگر از بیچاره‌ها مساله بگوید ساده‌تر است. چون بیچاره‌ها پول و دارایی‌شان کم است و مساله‌شان زود حل می‌شود. ما چه گناهی کرده‌ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی حساب کنیم.

#علی_اشرف_درویشیان
#ادبیات_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

نقاشی: واگن درجه سه
اثر: اونوره دومیه

چهارم آبان سالگردجاودانه شدن
علی اشرف درویشیان گرامی باد

@zan_j
گرامی باد یاد #علی_اشرف_درویشیان

چهار سال پیش چهارم آبان ۱۳۹۶، قلب علی اشرف درویشیان برای همیشه از تپیدن باز ایستاد. با مرگ او، کارگران و زحمتکشان و مزدبگیران و کودکان فرودست جامعه، یکی از نویسنده گان واقعگرا، مبارز و برابری طلب را از دست دادند. براستی که او «رفیق کودکان، یار و یاور طبقه‌ی کارگر و تمام انسان‌هایی بود که برای فردایی روشن و شایسته‌ی انسان، مبارزه می‌کنند.»

علی اشرف درویشیان نویسنده ای بزرگ بود که به جز برای قلم، برای هیچ کس و هیچ حاکمی سر فرود نیاورد. چه آن زمان که در دهه ۵۰ تا آستانه بهمن ۵۷ در زندان محبوس بود و چه آن هنگام که در دهه ۷۰ برای اهدای جوایز ادبی دولتی، دعوت اش کردند؛ او در پاسخ به این دعوت در مصاحبه ای گفت که من چگونه در مراسمی دولتی شرکت کنم، مادام که از یک سو مردم ام در فقر بسر می برند و از سوی دیگر سایه سانسور بر سر ادبیات ما سنگینی می کند؟!

علی اشرف درویشیان بیش از نیم قرن صادقانه با قلم اش از کار و زحمت مردمی نوشت که در کنارشان زندگی می کرد و درد و رنج آنها را با کلمات به تصویر می کشید. این نویسنده توانمند با کتاب «از این ولایت» از زندگی و مرگ نیازعلی «نداردها» می نویسد و در «آبشوران» زندگی فلاکت بار محله های فقیر نشین و حاشیه ای شهر کرمانشاه را در برابر چشمان خواننده به نمایش می گذارد. در جایی دیگر، «کلاش قرمز» دختری به نام «گل طلا» را بر مرکب خود می نشاند و در آسمان شهر به پرواز در می آید تا فاصله طبقاتی که حاکمیت سرمایه به ارمغان آورده را به او نشان دهد.

علی اشرف درویشیان آثار ارزنده ای دیگری مانند «درشتی»، «فصل نان»، و «صمد جاوادنه شد»( به یاد صمد بهرنگی )، «خاطرات صفر خان» از زندانیان سیاسی قدیمی، و... نیز دارد. اما به همه اینها باید رمان «سال های ابری» را اضافه کرد که گنجینه ای تاریخی و ارزشمند از شرایط زندگی و رویدادهای اجتماعی یک دوره معین از تاریخ ایران است. آثار علی اشرف درویشیان برای همیشه در یاد و خاطرات همه پوینده گان هنر و ادبیات کارگری و معترض به نظام نابرابر سرمایه داری ماندگار است.

یاد و خاطره علی اشرف درویشیان برای همیشه ماندگار و جاوادنه است.
#ادبیات_پیشرو_


https://t.me/zan_j/22927
...وقتی‌که خوشحالیم مادرم خیلی خوب می‌رقصد. زن‌های همسایه با تشت دایره می‌زنند و مادرم رقص کردی می‌کند و رقص شاطری هم بلد است. اما هیچ‌وقت جلوی پدرم نمی‌رقصد. پدرم هر وقت عصبانی می‌شود به ما می‌گوید :《ای رقاص‌های بی‌آبرو》و معلوم است که از رقص بدش می‌آید. من نمی‌دانم که مادر من که اینقدر خوب است چرا هیچوقت عکس‌اش توی روزنامه یا مجله‌ای نیست و هیچ‌وقت مادر نمونه نشده است. وقتی که سالی یکبار بند می اندازد، خیلی هم قشنگ می‌شود.

علی اشرف درویشیان
همراه آهنگ‌های بابام

#علی_اشرف_درویشیان
نقاشی:پیکاسو

@zan_j
دلهره‌ی شنبه در دلم است. آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می‌گوید. از تاجرهای فرش‌فروش، روغن‌فروش و پارچه‌فروش. هیچ وقت نمی‌گوید حمالی بوده که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می‌شست.
همیشه می‌گوید تاجری بود که...
روغن‌فروشی بود که...
آهن‌فروشی بود که ...
اگر از بیچاره‌ها مساله بگوید ساده‌تر است. چون بیچاره‌ها پول و دارایی‌شان کم است و مساله‌شان زود حل می‌شود. ما چه گناهی کرده‌ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی حساب کنیم.

#علی_اشرف_درویشیان
#ادبیات_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

نقاشی: واگن درجه سه
اثر: اونوره دومیه

چهارم آبان سومین سالگردجاودانه شدن
علی اشرف درویشیان گرامی باد

@zan_j
دلهره‌ی شنبه در دلم است. آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می‌گوید. از تاجرهای فرش‌فروش، روغن‌فروش و پارچه‌فروش. هیچ وقت نمی‌گوید حمالی بوده که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می‌شست.
همیشه می‌گوید تاجری بود که...
روغن‌فروشی بود که...
آهن‌فروشی بود که ...
اگر از بیچاره‌ها مساله بگوید ساده‌تر است. چون بیچاره‌ها پول و دارایی‌شان کم است و مساله‌شان زود حل می‌شود. ما چه گناهی کرده‌ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی حساب کنیم.

#علی_اشرف_درویشیان
#ادبیات_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

نقاشی: واگن درجه سه
اثر: اونوره دومیه

چهارم آبان سالگردجاودانه شدن
علی اشرف درویشیان گرامی باد

@zan_j
...وقتی‌که خوشحالیم مادرم خیلی خوب می‌رقصد. زن‌های همسایه با تشت دایره می‌زنند و مادرم رقص کردی می‌کند و رقص شاطری هم بلد است. اما هیچ‌وقت جلوی پدرم نمی‌رقصد. پدرم هر وقت عصبانی می‌شود به ما می‌گوید :《ای رقاص‌های بی‌آبرو》و معلوم است که از رقص بدش می‌آید. من نمی‌دانم که مادر من که اینقدر خوب است چرا هیچوقت عکس‌اش توی روزنامه یا مجله‌ای نیست و هیچ‌وقت مادر نمونه نشده است. وقتی که سالی یکبار بند می اندازد، خیلی هم قشنگ می‌شود.

علی اشرف درویشیان
همراه آهنگ‌های بابام

#علی_اشرف_درویشیان
نقاشی:پیکاسو

@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سوم_شهریور_زادروز
#علی_اشرف_درویشیان

(۳ شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی- ۴ آبان ۱۳۹۶ خورشیدی)


زیر سایه روباه نخواب ، بگذار شیر تو را بدَرٌد.

📚سالهای ابری


@zan_j
...وقتی‌که خوشحالیم مادرم خیلی خوب می‌رقصد. زن‌های همسایه با تشت دایره می‌زنند و مادرم رقص کردی می‌کند و رقص شاطری هم بلد است. اما هیچ‌وقت جلوی پدرم نمی‌رقصد. پدرم هر وقت عصبانی می‌شود به ما می‌گوید :《ای رقاص‌های بی‌آبرو》و معلوم است که از رقص بدش می‌آید. من نمی‌دانم که مادر من که اینقدر خوب است چرا هیچوقت عکس‌اش توی روزنامه یا مجله‌ای نیست و هیچ‌وقت مادر نمونه نشده است. وقتی که سالی یکبار بند می اندازد، خیلی هم قشنگ می‌شود.

علی اشرف درویشیان
همراه آهنگ‌های بابام

#علی_اشرف_درویشیان
نقاشی:پیکاسو

@zan_j
از کتاب: یک تکه نان

‌هنگامی که ننه برای گرفتن خرجی اصرار میکرد بابا می‌نالید : عصری ، عصری ... یعنی که عصری خرجی میدهم و عصر هم که می‌آمد میگفت : فردا ، فردا ... و فردا باز میگفت : عصری ، عصری

این ادامه داشت عصرها و فرداها می آمدند و پدرم همیشه میگفت : پول ندارم و خرجی را ناتمام میداد یا اصلا نمیداد و همیشه بدهکار بود ، بعضی از روزها حتی کار به کتک کاری میکشید . بابا گیس ننه را میگرفت و دور کرسی میگرداند و ما از بند دل جیغ میکشیدیم ، فریاد میزدیم و به بیرون می‌دویدیم تا همسایه صدایمان را بشنود و به فریادمان برسد ، دوباره برمیگشتیم و روی دست و پای بابا می افتادیم ... بابا دیگر آن آدم همیشگی نبود

صدای آن جیغ‌ها همیشه در گوشم خواهد ماند و تا ابد مرا بیدار نگاه خواهد داشت بر ضد آنان که همیشه خرجیشان آماده است ، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند همه خرجی داشته باشند ، بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ‌های ما را نمی‌شنود ، بر ضد آنکه نفهمید و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه‌ام کبود بود ، چرا همیشه پر درد و گرسنه بود تا ما نیم‌سیر باشیم !!

#علی_اشرف_درویشیان

@zan_j
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ققنوس. ویژۀ #علی_اشرف_درویشیان. کاری از میترا درویشیان و مهدی مجتهدپور
@zan_j
🔴 یاد و خاطره #علی_اشرف_درویشیان را گرامی می داریم!

روز چهارم آبان ۱۳۹۶، قلب علی اشرف درویشیان برای همیشه از تپیدن باز ایستاد. با مرگ او، کارگران و زحمتکشان و مزدبگیران و کودکان فرودست جامعه، یکی از نویسنده گان واقعگرا، مبارز و برابری طلب را از دست دادند. براستی که او «رفیق کودکان، یار و یاور طبقه‌ی کارگر و تمام انسان‌هایی بود که برای فردایی روشن و شایسته‌ی انسان، مبارزه می‌کنند.»

علی اشرف درویشیان نویسنده ای بزرگ بود که به جز برای قلم، برای هیچ کس و هیچ حاکمی سر فرود نیاورد. چه آن زمان که در دهه ۵۰ تا آستانه بهمن ۵۷ در زندان محبوس بود و چه آن هنگام که در دهه ۷۰ برای اهدای جوایز ادبی دولتی، دعوت اش کردند؛ او در پاسخ به این دعوت در مصاحبه ای گفت که من چگونه در مراسمی دولتی شرکت کنم، مادام که از یک سو مردم ام در فقر بسر می برند و از سوی دیگر سایه سانسور بر سر ادبیات ما سنگینی می کند؟!

علی اشرف درویشیان بیش از نیم قرن صادقانه با قلم اش از کار و زحمت مردمی نوشت که در کنارشان زندگی می کرد و درد و رنج آنها را با کلمات به تصویر می کشید. این نویسنده توانمند با کتاب «از این ولایت» از زندگی و مرگ نیازعلی «نداردها» می نویسد و در «آبشوران» زندگی فلاکت بار محله های فقیر نشین و حاشیه ای شهر کرمانشاه را در برابر چشمان خواننده به نمایش می گذارد. در جایی دیگر، «کلاش قرمز» دختری به نام «گل طلا» را بر مرکب خود می نشاند و در آسمان شهر به پرواز در می آید تا فاصله طبقاتی که حاکمیت سرمایه به ارمغان آورده را به او نشان دهد.

علی اشرف درویشیان آثار ارزنده ای دیگری مانند «درشتی»، «فصل نان»، و «صمد جاوادنه شد»( به یاد صمد بهرنگی )، «خاطرات صفر خان» از زندانیان سیاسی قدیمی، و... نیز دارد. اما به همه اینها باید رمان «سال های ابری» را اضافه کرد که گنجینه ای تاریخی و ارزشمند از شرایط زندگی و رویدادهای اجتماعی یک دوره معین از تاریخ ایران است. آثار علی اشرف درویشیان برای همیشه در یاد و خاطرات همه پوینده گان هنر و ادبیات کارگری و معترض به نظام نابرابر سرمایه داری ماندگار است.

یاد و خاطره علی اشرف درویشیان برای همیشه ماندگار و جاوادنه است.


@zan_j
بیانیه #کانون_نویسندگان_ایران به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت علیاشرف درویشیان

#علی‌_اشرف_درویشیان؛ قلم معترض فرودستان
انسان‌ها پس از مرگ با آنچه از خود به جا گذاشته‌اند در یادها می‌مانند و از این راه به حیات معنوی و اثرگذاری خویش ادامه می‌دهند. از درگذشت علیاشرف درویشیان نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی محبوب و سرشناس و عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران یک سال می‌گذرد. چهارم آبان ۱۳۹۶ پس از تحمل ده سال بیماری و عوارض جانکاه سکته‌ی مغزی سرانجام قلبی که برای فرودستان جامعه می‌تپید از حرکت بازماند؛ اما علیاشرف درویشیان به پایان نرسید؛ زیرا او همراه میراث ادبی و اجتماعی‌اش حی و حاضر در یادها خواهد ماند: با ده‌ها اثر داستانی و پژوهشی که هستی‌‌‌شان بر واگویی صدای هیچ‌بودگان بنا نهاده شده است.
هرجا و هر وقت کودکی از سرما کبود شود "سه خم خسروی" به یادمان می‌آید.
هر جای جهان کودکی از گرسنگی مزمن کشته شود، "ندارد"؛
آتش جنگ که دنیای فرودستان را منجمد کند، "خانه‌ی کوچک نمدی"؛
دیدن اندوه پدری که جوانش تیرباران شده، "نرگس برای نرگس"؛
هر جا و هر وقت گوری دست جمعی کشف شود، "آنها هنوز جوانند" ؛
صدای اعتراض به حکومت‌های ستمگر و شکنجه‌گر را هر وقت که بشنویم، "سال‌های ابری"؛
ترکه‌ی نازک جان دخترکی اگر در آتش جهل و فقر بسوزد، "هتاو"؛
عشق اگر پاک و شرم‌رو سر زند، "عشق و کاهگل"؛
آرزوی زیبا کردن جهان که سر برآورد، "باغچه‌ی کوچک ما"
و اگر دیدیم در پس همه‌ی تصاویر سیاه و واقعیت‌های چرکین، نبض زندگیِ پاک و عشقِ انسانی می‌تپد، درویشیان را به یاد می‌آوریم.
هر روشنفکر معترض و زندانی سیاسی و عقیدتی او را به یادمان می‌آورد که سال‌ها زندان آریامهری، و تعقیب و تهدید حاکمیت کنونی را متحمل شد. صدای مخالفت با سانسور هر جا که بلند شود او را در خاطرمان زنده می‌سازد، و ندای "آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا" هر جا که طنین‌‌‌‌‌‌‌انداز شود نامش را در ذهنمان بیدار می‌کند. هرگاه نویسنده‌ای از گردن گذاشتن به یوغ قدرت سرباز زند این جمله‌ی او به یادمان می‌آید که: "من بر سر سفره‌‌ی خون نمی‌نشینم". لیست سیاه حکومت‌ها هر جا که برملا شود نام او را در فهرست مرگ قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای به یاد می‌آوریم. کانون نویسندگان ایران در دوره‌ی سوم فعالیتش تداعی‌گر اوست که یکی از چهره‌های برجسته و بنامش بود و خستگی‌ناپذیر برای دوامش تلاش می‌کرد.
او چنان می‌نوشت که دوست داشت و از چیزهایی می‌گفت که دغدغه‌ی واقعی‌اش بود. دنیای ادبی‌ او جهانی ورای زندگی‌اش نبود. خودش را می‌نوشت آن‌طور که می‌زیست و آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور می‌زیست که می‌نوشت.
وقتی به شگفتی از شکوفایی کسی سخن می‌گوییم که در خانواده‌ای فقیر زاده شده‌، در کنار گندابرو کودکی‌اش را گذرانده و در زندگی کوشش‌های جان‌فرسا کرده و چهره‌ای محبوب و سرشناس یافته است، آن هم نه با پیروی از وضع موجود که در مخالفت با آن، درویشیان تداعی می‌شود. نویسنده و روشنفکر آرمان‌گرایی که نه در نیمه‌ی راه متوقف شد و نه هرازگاه میان رویکردها و مدهای اجتماعی و سیاسی گوناگون معلق زد، بلکه تا پایان طبیعی خود بر آرمانش ایستاد که چیزی جز سعادت مادی و معنوی انسان نبود.
از این دست یادگاران، تداعی‌گران و نگاه‌دارندگان یاد علیاشرف درویشیان بسیار است. زیرا میراث او به مثابه‌‌ی نویسنده و روشنفکر چنان و چندان هست که هر دم او را یادآوری کند.
یادش عزیز است؛ پردوام باد!
کانون نویسندگان ایران
۲ آبان ۱۳۹۷

#کانون_نویسندگان_ایران

@zan_j
🌺یک سال از درگذشت نویسنده ی ادبیات مردم زحمتکش گذشت.
@zan_j
دوستان و همراهان عزیزم
یکسال از درگذشت همسرم، #علی_اشرف_درویشیان نویسنده مردم محروم گذشت. برای تجدید دیدار و احترام به آرمانهای انسانی او روز جمعه ساعت ۱۴:۳۰ بر سر مزارش در بهشت‌سکینه قطعه ۷ گرد هم خواهیم آمد.

از طرف شهناز دارابیان و فرزندان
سوم شهریور زادروز علی اشرف درویشیان🎂

برای شناختن علی اشرف باید اول رنج را بشناسی،گرسنگی را درک کنی،فقر و نداشتن را با تمام وجودت احساس کنی،زندان بروی،شکنجه بشوی و بعد معلم هم باشی.معلم یک عده فقیر و پا برهنه تر از خودت در دور افتاده ترین روستاهای کرمانشاه.
انوقت کاغذ و قلم به دست بگیری و قصه( هتاو)را بنویسی.دختر بچه کوچکی که از کلاس دوم دبستان بیرونش می کشند و پای سفره عقد می نشانند و او همان شب عروسی زجر کش می شود و می میرد. باید آن دوران این داستان را خوانده باشی تا آتش به تمام وجودت بیفتد و تمام دنیا را به آتش بکشانی.
اصلا بیا فکر کنیم درویشیان نویسنده نبود.فقط خودش را می نوشت.همین کافی نیست برای یک عمر ادبیات مرز و بومی که به جرم کرد بودن عقب نگه داشته شدند و تو سری خوردند.
درویشیان با متر و معیارهای نقد امروزی قابل اندازه گیری نیست.او آرمانهایش قلم به دستش داد‌.آرمانهایی که تا آخرین لحظه عمر پایشان ماند.نه قلمش را به مزد داد نه خودش را فروخت.چپ و راستش به من دخلی ندارد از گفتن حرفهای قلنبه سلنبه هم پرهیز می کنم اصلا بلد نیستم .ولی میدانم وقتی پای آرمان و مردانگی و‌جوانمردی در ادبیات به میان می اید درویشیان هم هست.همه جا هست.با (از این ولایتش )با (سالهای ابری اش)با مجموعه پژوهشهایی که در ادبیات فولکلور محلی انجام داد، به همراه رضا خندان مهابادی و با ترجمه هایی که این اواخر از داستانهای نویسندگان کرد به ثمر رساند.

درویشیان فرزند رنج است و گرسنگی و فقر،فرزند دستهای آماس کرده،فرزند کوچه پس کوچه های خاکی آبشوران.
درویشیان را بزرگ بداریم که بزرگ بود .
که به طمع اب و نان آرمانش را نفروخت.به نان معلمی قناعت کرد که گاه و بیگاه همین نان را بریدند و از او دریغش کردند.و نوشت و نوشت و نوشت و هیچگاه کوتاه نیامد.نه دل به فرم خوش کرد و نه به بازیهای زبانی که اگر می خواست،می توانست و در بسیاری از داستانهایش البته آنها را به نمایش گذاشت.درد او چیز دیگری بود.مردم فقیر و رنج کشیده و عقب نگه داشته شده.درد او واقعیتهایی بود که به روحش چنگ میزد

یادش همیشه با ما هست و تمام آثار گرانبهایش که از خود به یادگار گذاشته است برایمان به یادگار می ماند با آن چهره دوست داشتنی و نگاه نافذ و خنده های مقطع و لهجه کما بیش غلیظی که کلامش را شیرین میکرد.
#علی_اشرف_درویشیان
@zan_j