شام آخر
شبنمی سُرخم که روی لاله داغم کردهاند
چون شرابی شور یاران در ایاغم کردهاند
تا که من باشم دم از آزادگی کمتر زنم
پرچم عبرت جوانمردانِ باغم کردهاند
گفتهبودندم سروش وحی وحدت میشوم
بر نهالی خشک تمثال کلاغم کردهاند
روز و شب در بزم جان آرامم از غیرت نبود
این جنونهای پیاپی بیدماغم کردهاند
باز بود آغوش شوقم گرچه هنگام وداع
همرهان با بوسههاشان نقرهداغم کردهاند
بیکسیها شام آخر زهر خود را ریختند
بر مزار خویش چون شمعی چراغم کردهاند
ننگ از گمنامیِ
شیوا ندارد شعر من
دوستان بیهوده در شهرت سراغم کردهاند
#محمدعلی_شیوا
@zabour_heyrat