پرسه در واژه‌ها| مریم گل‌مکانی

#اندکی‌تفکر
Канал
Логотип телеграм канала پرسه در واژه‌ها| مریم گل‌مکانی
@yaddashthayemaryamgoliПродвигать
269
подписчиков
35
фото
6
видео
111
ссылок
معلم،کارشناس ارشد فیزیک کاربردی،، مدرس توسعه فردی، اهل نوشتن وب سایت من 🌐 maryamgolmakani .ir
همسایه‌ی بالایی

صدای آلارم گوشی را قطع کردم.
نبودنِ خیالی پریشان از رفتنِ به مدرسه، لذتِ نیایش صبحگاهی را چندبرابر کرده بود.

در تمام سال‌های گذشته، حسرت خوابیدنِ صبح را داشتم.
اما امسال بعد از ۳۰سال، حسرتم رنگ باخته بود.
با سرمای زودهنگامِ پاییز، دوباره لابه‌لای پتو خزیدم.
چند دقیقه‌ای نگذشت که، سروصدا و دویدنِ بچه‌های طبقه‌ی بالا شروع شد.(آخه اولِ صبح؟!)

سعی کردم بی‌توجه به صدا، فقط به خواب فکر کنم.

اما صدای هول‌آورِ افتادنِ چیزی مثل صندلی، از رویای استراحتِ بی‌دغدغه محرومم کرد.

خواب‌به‌سر شدم و چاره‌ای جز بیدارماندن نداشتم.
احساسِ آدم شکست‌خورده‌ای را داشتم که بعد از سال‌ها تلاش، به گنجِ ارزش‌مندی رسیده، اما اجازه‌ی استفاده از آن را ندارد.


دو سه ماهی هست به آپارتمانِ ما آمده‌اند.
خانواده‌ای چهار نفره که، به اندازه‌ی تمام دانش‌آموزانِ چهل نفره‌ی یک کلاس، جنب‌وجوش و تحرک دارند.

خیلی از مواقع، با تحمل و صبوری از کنارِ دویدن‌ بچه‌هایشان، در میدانِ مسابقه‌ی اتاق‌ها و پذیرایی، گذشته‌ام.

به‌هر‌حال، اکثر ساختمان‌های مسکونی از عایق‌بندیِ اصولی و استاندارد بهره‌مند نیستند.

اما به‌نظرم والدین می‌توانند با آگاه کردن بچه‌ها از شرایط و قوانین آپارتمان‌نشینی، زندگی را به کام همسایگانِ، تلخ نکنند.

علی‌رغم تذکر محترمانه، هیچ تغییری در کنترل بچه‌ها و سروصدای بی‌موقع، در آن‌ها ندیدیم.

اما این سوال ذهنم را درگیر کرده.

چند دهه‌ی دیگر باید بگذرد تا، آدابِ همسایه‌داری، یکی از باورهای اصلیِ ما شود؟

پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید:
هر که به خدا و روز واپسین ایمان داشته باشد، همسایه‌ی خود را آزار نمی‌دهد.


#اندکی‌تفکر
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
بی‌خیالیِ هدفمند

یادم آمد سال‌ها پیش یک شب، از ترس این که صبح خواب بمانم و به موقع، به اولین روز مدرسه و تدریسم نرسم، تا صبح بیدار ماندم.

آخر کسی نبود بگوید: جوجه‌معلم، این‌جوری فردا باید سر کلاس چُرت بزنی و خمیازه بکشی که.!

الان که به آن شب فکر می‌کنم از کار خودم متحیر می‌شوم و خنده‌ام می‌گیرد.
خوب حالا بر فرض، خواب هم می‌ماندم و دیر هم می‌رسیدم، چه می‌شد؟
اخراجم می‌کردند؟
جای جبران نداشت؟
اصلن دنیا که به آخر نمی‌رسید.

خواستم بگویم یک زمانی، یک چیزی، آن‌قدر برای ما مهم می‌شود که به خاطرش، روح و روان خود را آزار می‌دهیم.

اما وقتی سال‌ها بعد به همان ماجرا فکر می‌کنیم تعجب می‌کنیم و به رفتار خود می‌خندیم.
ممکن است شما هم الان هم با خواندن این یادداشت، یاد یکی از دغدغه‌های خود افتاده باشید.
مثلن یک چیزی، حرفی، رفتاری، رخدادی، زخمی، ذهن شما را درگیر کرده و تمرکز شما را برهم زده باشد.
حتا خواب و خوراک و آرامش را از شما گرفته باشد.
شاید سال بعد و سال‌های بعدتر، آن موضوع حتی به یاد شما هم نیاید.
ویا اگر مثل من، به‌طور اتفاقی یادش افتادید، از کارِ خود تعجب کنید.

پس خود را اسیر هر دغدغه‌ای که الان داریم و آن را در ذهن خود بزرگ کرده‌ایم، نکنیم.


کمی بی‌خیالیِ آگاهانه، بد نیست.

#اندکی‌تفکر
مریم گل‌مکانی

@yaddashthayemaryamgoli