در سلولهای بند ۱ تا ۴ معمولا يك زندانی زیر بازجویی به صورت انفرادی نگهداری میشد، گرچه هر از چند گاهی به دلیل کمبود جا تا چهار زندانی را هم در سلولی که به اندازه يك نفر جا داشت می چپاندند. اما سلولهای بند ۵ و ۶ بزرگ بودند و معمولا زندانیانی که بازجویی هایشان تمام شده بود یا منتظر ارسال به دادستانی بودند، آنجا نگهداری میشدند. وقتی من وارد سلول شدم، کمی طول کشید تا چشمم به تاریکی عادت کند. کم کم حدود بیست زندانی را نشسته در گوشه های دیوار دیدم. برای نشستن من جا نبود آنها کمی فشرده تر نشستند تا جا برای من هم باز شد. پای تمام زندانیان بلا استثنا باندپیچی شده بود و معلوم بود همه از شدت شکنجه کارشان به بهداری کشیده است. در میان این بیست نفر چند دانشجو هم بودند. جرم آنها بیشتر در حد خواندن اعلامیه و رد و بدل کردن کتابهای ممنوعه بود. تعدادی هم طلبه بودند که جرمشان در حد زدن حرفهای ممنوعه بر سر منبر بود. دو سه نفر هم بازاری بودند و جرمشان در حد كمك مالی به افراد و گروه های سیاسی بود. دو نفر هم از خارج از کشور بازگشته بودند و در فرودگاه دستگیر شده بودند و جرمشان فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور بود. دکتر علی شریعتی هم در همان بند ما زندانی بود. یکی از بچه ها که از دستشویی میآمد، او را دیده بود.