کنار تخت من جوان بیست و چند ساله ای را بستری کرده بودند که "موسی" نام داشت. وقتی دو پرستار جوان پایش را پانسمان میکردند، با چشم خود دیدم که به اندازه چند قاشق چرک سیاه از پای او خارج کردند. از آنجا که سبیل داشت، اول فکر کردم کمونیست است و به چریکهای فدایی وابسته است. اما وقتی دیدم روی تخت در حالت درازکش نماز میخواند، پیش خودم گفتم که او مسلمان است، شاید به مجاهدین خلق وابسته است و اِلا این اندازه او را نمیزدند. اما لب که باز کرد، دریافتم او يك آدم معمولی است که از بد حادثه دستگیر شده است. موسی کشاورز ساده ای بود اهل سیاهکل. از آنجا که با پدرش در زندگی روزمره اختلاف پیدا کرده بود، به شهر آمده بود و در کارخانه چیت ری به کارگری مشغول شده بود. مدتی شب و روز کار کرده بود و از شهری که در آن کارگری میکرد، خبری نداشت. یک روز به توصيه يك کارگر تهرانی تشویق شده بود که روز جمعه به مرخصی برود و شهر تهران را به همراه او ببیند. با همان کارگر جلوی پارکی در نزدیکی دانشگاه تهران قرار گذاشته بود. موسی زودتر به سر قرار رسیده بود و دقایقی سر قرار منتظر دوستش مانده بود و توسط گشت ساواك مشكوك به نظر رسیده بود و بازداشت شده بود. علایم مشکوک بودن موسی از نظر گشت ساواك موارد زیر بود:
سبیل داشت. کفش کتانی به پایش بود. پیراهنش را روی شلوارش انداخته بود. دقایقی سر قرار منتظر دوستش ایستاده بود.
گشت ساواک همان کنار خیابان او را مورد بازجویی قرار داده بود. از او پرسیده بودند شغلت چیست؟ موسی گفته بود کارگر کارخانه چیت ری. این علامت مشکوک دیگری برای ساواک بود. کارخانه چیت ری کارخانه ای بود که چندین چریک که برای خودسازی در آنجا کار میکردند، شناسایی و دستگیر شده بودند. از او پرسیده بودند خانه ات کجاست؟ گفته بود اینجا خانه ای ندارم و در کنار دستگاه کارم میخوابم. پرسیده بودند اهل کجایی؟ گفته بود سیاهکل. واژه سیاهکل تیر خلاصی بود که موسی به سر خود شليك كرده بود. این چند علامت برای ساواك شكی باقی نمیگذاشت كه او يك چريك مهم است. بلافاصله او را به کمیته مشترک رسانده، تا حد مرگ شکنجه کرده بودند. اما موسی چریک نبود. چیزی هم برای اعتراف کردن نداشت. بعد از چندین روز شکنجه، عاقبت کار او به بیمارستان کشیده شده بود. ما زندانیان سیاسی به خوبی میفهمیدیم که چه کسی واقعا چریک است و کتمان میکند و چه کسی يك فرد معمولی است که بی دلیل او را گرفته اند. موسی یک فرد معمولی بود. کلمه ای از سیاست سر در نمی آورد. بعدها قاضی دادگاه نظامی (با آنکه در پرونده موسی حتی يك كلمه اعتراف پیدا نکرد) او را به جرم "کتمان اسرار" به سه سال زندان محکوم کرد. وقتی هم زندانش به پایان رسید او را تا زمان انقلاب در زندان نگهداشتند.