یکی از اقدامات ما در رابطه با سازمان مجاهدین، معرفی اعضای آنها به روحانیون و غیر روحانیون مبارز و ایجاد رابطه میان آنها با سازمان بود. در همین رابطه من آنها را به آقایان خامنه ای و بهشتی معرفی کردم. در سال ۵۰ و پیش از دستگیری، مرحوم محمد حنیف نژاد در ملاقاتهای خود با من، به کرات ابراز نگرانی میکرد و من حالت اضطرابی را در وجودش می دیدم. چندین بار به خود من گوشزد کرد که باید ارتباط خود را با سازمان بیشتر کنم. مـن عـلـت نگرانی های وی را در آن روزها درک نمیکردم. در همان دوران که ماجرای کناره گیری عبدی [از اعضای اولیه] از سازمان هم مطرح شد، بار دیگر مرحوم محمد در تحلیل عمل او، کناره گیری وی را ناشی از ضعف ایمان میدانست و بر کار و فعالیت جهت افزایش ایمان مذهبی بچه ها تأکید میکرد. بعدها شنيدم که به دنبال کناره گیری عبدی، در اعمال مذهبی همچون نماز، و نماز جماعت و دعاهای بعد از نماز و مطالعات مذهبی تأکید زیادتری از سوی کادر مرکزی می شد و در سیر مطالعاتی اعضا هم تجدید نظرهایی شد و به اصطلاح کتابهای مارکسیستی همچون اصول مقدماتی فلسفه نوشته ژرژ پولیتسر را برای اعضایی قرار دادند که دو سه سال با سازمان کار کرده و جا افتاده بودند. من هم در کنار تأکیدات مرحوم محمد آقا شروع به آماده کردن خودم کردم و بـه اصطلاح به خود سازی پرداختم. در کارخانه صافیاد که بودم با این که در آنجا غذای گرم برای کارکنان آماده میشد، ولی من از غذای آنجا نمیخوردم و غذای ساده ای شامل نان و پیاز و گوجه فرنگی یا نان و پیاز و تخم مرغ غذای روزانه من بود. اتفاقاً مأمور خريد کارخانه هم که با من غذا میخورد، مدتی از همین غذا استفاده میکرد، تا این که بنده خدا یک روز به حالت شوخی و اعتراض گفت آقا! به من چه که شما می خواهید چریک بشوید؟