ما در زندان و نیز پس از آزادی از زندان به این جمع بندی رسیدیم که دوران ما و سایر نیروهای ملی برای رهبری حرکت و مبارزات، به سر آمده است. با توجه به سکوتی که در جامعه حاکم شده بود و رژیمی که در اوج قدرت قرار داشت، همه در یک حالت انتظار به سر می بردند. همه ما منتظر بودیم اتفاقی در جامعه به وقوع بپیوندد. ما منتظر تولد یک فرزند از درون شرایط آن روز جامعه ایران بودیم. از آن سو ما در دوران زندان و پس از اتمام محاکمه خود شاهد بودیم که ارتباط پاره ای از دوستان با ما قطع شده است. افرادی همچون مرحوم محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان دیگر به ملاقات ما در زندان نمی آمدند. ما تصور میکردیم که آنها به دنبال کار خود رفته اند و به تحصیل و کار مشغول شده اند. گاهی آقای طالقانی به شوخی یا جدی برای آنها پیغام میفرستاد که دیگر ما را فراموش کرده اید. تا سال ۴۷ ما از آن دوستان خبری نداشتیم. تا این که در اواخر سال ۴۷ یک روز مرحوم حنیف نژاد به همراه سعید محسن و اصغر بدیع زادگان با قرار قبلی به منزل من آمدند. آنها در ضمن صحبت های خود تحلیل مفصلی از شرایط آن روز جامعه مطرح کردند و جریان مبارزات ملی و رهبران آن و همچنین نهضت آزادی را نقد کردند. آنها نواقص مبارزات قبلی را دلسوزانه مطرح و دلایل عدم توفیق حرکتهای پیشین برای یافتن پایگاه اجتماعی را عنوان نمودند. در ادامه آن نقد و بررسی، ملزومات حرکت جدید را نیز طرح کردند. از جمله این که در حرکت جدید، رهبری باید به دانش مبارزه آگاهی و احاطه داشته و در ضمن مبارزه باید از حالت غیر حرفه ای خارج شده و مبارزین باید تمام وقت در خدمت مبارزه باشند و شغل و زندگی شخصی و خانوادگی در خدمت مبارزه قرار گیرد. علاوه بر این مبارزه باید از حالت احساسی خارج شده و براساس اصول علمی بنا شود. آنها در ادامه گفتند از سال ۴۳ گفتگوهایی را با یکدیگر آغاز و از سال ۴۴ تشکیلاتی را به وجود آورده اند. از آن تشکیلات به عنوان سازمان یاد میکردند و هنوز نام آن را تعیین نکرده بودند. در خلال بحثهای مطرح شده در آن جلسه، شمه ای از فعالیتها، کیفیت عضوگیری و نحوه کار با افراد را برای من بیان کردند. من نیز که همچون سایر دوستان انتظار چنین اقدامی و تولد این فرزند را داشتم، هیچ بحث و مجادله ای با آنها نکردم و خودم پذیرفتم که به طور کامل در خدمت آنها باشم. از آن پس هم به طور منظم با آنها جلسات هفتگی داشتم. البته از آن جلسه به بعد، هر سه نفر به اتفاق نمی آمدند. بیشتر اوقات خود مرحوم حنیف نژاد میآمد و گاهی اوقات هم افراد دیگری می آمدند که بعضی از آنها را هم نمیشناختم. به عنوان مثال حسین روحانی و محمود عسگری زاده و دیگران را با خود می آورد که من با آنها آشنا شوم. ولی ذکری از رده تشکیلاتی آنها به میان نمی آمد. بعد از مدتی من موضوع را با مرحوم طالقانی، مرحوم مهندس بازرگان و پدرم در میان گذاشتم و متوجه شدم که آنها هم از این امر مطلع میباشند و توسط رهبری سازمان در جریان قرار گرفته اند. پیدایش چنین سازمان و تشکیلاتی با آن بنیان فکری - مذهبی به نظر ما بسیار عالی بود. مرحوم طالقانی، مرحوم بازرگان و مرحوم دکتر سحابی هـم همین نظر و دیدگاه را نسبت به حرکت بنیانگذاران مجاهدین داشتند. البته مهندس بازرگان درباره جزوه شناخت با آنان بحثهایی کرده بود و در آن زمینه به تفاهم نرسیده بودند. ولی مهندس معتقد بود که در آن شرایط این بحث و اختلاف نظر چندان مهم نیست.