اهالی روم و یونان باستان مرتکب این اشتباه نمیشدند که امید را بر حسب میل و احتمال تعریف کنند. درعوض میگفتند که امید خواهرخوانده یا آن روی سکهی ترس است. هر دو یک برونداد خاص را بسیار مهم ارزشگذاری میکنند و هر دو با حجم قابلتوجهی از انفعال و کنترلناپذیری سروکار دارند. بنابراین با اینکه فرضشان بر این بود که امیدواری امری خوشایند است اما چندان از این حس خوششان نمیآمد. امید به ذهنی که بیشازاندازه به بخت و اقبال متکی است خیانت میکند.
سنکا مینویسد《اگر امید نداشته باشید, دیگر نمیترسید ... هر دو به روحی تعلق دارند که در بلاتکلیفی معلق است, روحی که با دغدغهی آینده دلواپس شده است》.
البته من این مواضع رواقی را رد میکنم که باید, با بیخیالی نسبت به امور خارجی, خودمان را در برابر شوکهای دردآور مقاوم کنیم. دیدگاه رواقی چیزهای بسیار زیادی را از بین میبرد و هیچ جایی برای عشق به خانواده و وطن باقی نمیگذارد, یعنی هیچچیزی را که واقعاً ارزش زیستن داشته باشد باقی نمیگذارد. ما اگر مهر و عشق عمیقی داشته باشیم, ناگزیر دچار ترسها و امیدها _و گاهی اندوه عمیق_ میشویم. بنابراین, نباید به این اقدام رواقی در کنارگذاشتنِ ترس و امید تن بدهیم. بااینحال, دستکم باید بپذیریم که حرف آنها درست بوده که این دو خواهرخوانده هستند. هرجا بترسید, همانجا امیدوار هم خواهید بود.
متن: سلطنت ترس, مارتا سی. نوسبام
#مارتا_سی_نوسبام #سنکا@volupte