کاسبان منصف!
✍ محمد گودرزی (ا. فرهیخته)
حکایت کاسبان منصف شهر، آنها که روزی حلال را تنها از روزیرسانِ مهربان طلب میکردند، برای نسل امروز بیشتر به افسانه میماند تا واقعیت. حتی اگر حرص و ولع گروه قابل توجهی از کسانی را که به نام «کاسب» در مکاره بازار انتعاش میکنند نادیده بگیریم، تورم افسارگسیخته همراه هزینههای سرسامآوری که به شکلهای مختلف به کاسب جماعت تحمیل میشود، محلی برای خودنمایی واژههایی چون «انصاف» و «قناعت» باقی نگذاشته و دیری است که این دو صفت نیکِ اهل سوق را ظاهراً باید در فراموشخانه اذهانِ پیران شهر سراغ گرفت. یک نمونه شنیدنی از چنین حکایاتی را زندهیاد
استاد عبدالمحمد روحبخشان به زیبایی ثبت کرده است:
در مورد قناعت کسبه، نمونهای به خاطرم آمد که نقل آن خالی از لطف نیست. در آن زمان، برخلاف امروز همه چیز بستهبندی شده نبود. مثلاً سَقَطفروش چای را در جعبههای چوبی پنج کیلویی و ده کیلویی از تاجر میخرید و خُرده خُرده میفروخت. سقطفروشی را میشناختم که چای را به همان قیمتی که میخرید به فروش میرساند. روزی در عین نوجوانی از او پرسیدم این چه نوع خرید و فروش است که هیچ سودی روی جنس نمیکشی و آن را به همان قیمتِ خرید میفروشی؟ در جواب گفت: بهای فروش گونی و جعبه چای، بهترین و عادلانهترین سودِ من است، بیشتر از آن را حرام میدانم و لازم ندارم!
هرچند استاد روحبخشان نام آن کاسب منصف را ننوشته، تا همین دو سه دههی اخیر، حکایتهای جالب و عبرتآموزی از کاسبان منصف و قانع بروجردی بر سر زبان اهل بازار جاری بود.
از آن جمله نقل میکنند شاعر نامی بروجردی،
میرزا محمد باقر صامت که در گذر
حاج ظُهرابی با
میرزا محمدحسن حاجب سقطفروشی داشت، بر سر یک کمتوجهی شریک، شراکتش را با او بر هم زد: روزی پسر نوجوانی که ظرف چهار لیتری حلبی به دست گرفته و برای خرید نفت به گذر آمده بود را میرزا حاجب صدا میزند: پسر! مگر برای خرید نفت نیامدهای؟ ظرفت را بیاور تا به تو نفت دهم.
آن زمان، نفت در سقطفروشیها عرضه میشد. شب هنگام صامت، با لحنی آرام ولی جدی به شریک و رفیق قدیمی میگوید که تا کنون ما روزی خود را از خدا طلب میکردیم اما شما امروز مشتری را از میانهی گذر صدا زدی، شاید او قصد داشت از مغازه دیگری خرید کند!
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند در این مُشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان
حق عیان است ولی طایفهای بیبصرند
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندهست غنیمت شمرند
گل بی خار میسر نشود در بستان
گل بی خارِ جهان، مردم نیکوسِیَرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
کانال تلگرامی
ویروگرد, یادگار ماندگار
نشانی:
@virugerd