🔴عشقت رسد به فریاد..
زمان ما انتخاب رشته دانشگاه اینقدر naturalized نشده بود. یعنی عوامل فراطبیعی هم در انتخاب رشته مهم قلمداد میشد. (البته Naturalization، یک "عمق راهبردی" هم دارد که فلسفه خواندهها میدانند! )
درواقع، زمان ما مثل الان انتخاب رشته با نرم افزار و هوش مصنوعی نبود، معلمین راهنما این کار را براساس تجربه و شناختشان از رشتهها، آینده شغلی و... انجام میدادند.
اما غیر از تجربه، «دستِ» مشاور هم مهم بود. از این جهت، نگاه به مشاور مثل نگاه به «قابله» در قدیم الایام بود. یعنی پدر و مادرها معتقد بودند صرف سواد و تجربه، کافی نیست که سرنوشت فرزندشان را به کسی بسپارند.
🔹پدر من معلم ریاضی و هندسه و مشاور بود و از آنهایی بود که خیلیها معتقد بودند، دستش در انتخاب رشته خوب است.
لذا با اینکه همیشه بچههای فامیل در خانه ما رفت و آمد داشتند و در طول سال پدرم در حال تدریس ریاضی به آنها بود، ایام انتخاب رشته تلفن خانه ما کلا اشغال بود و ترافیک در منزلمان بسیار زیاد بود.
حتی گاهی در این ایام ما فامیلهای جدید پیدا میکردیم. کسانی که در عمرمان ندیده بودیم، این ایام که میشد خیلی معتقد به صله رحم میشدند!
این ماجرا بعد از قبولی من و برادرم در کنکور شدت هم گرفت. چون نسبت به قبلیهای خودمان نتایج بهتری گرفتیم، ایمان اعضای فامیل به «دستِ خوب» پدرم بیشتر شده بود.
مورد بود که با رتبه سی و چهل هزار، امیدوار بود که با "دستِ خوب" مشاور، دانشگاه سراسری تهران قبول شود.
پدرم البته به همه امید میداد. آن زمان که هنوز «توسعه فردی» و self awareness و این بازیها مد نشده بود، کتابی خوانده بود با عنوان «سنگ فرش هر خیابان از طلاست» که نویسنده آن مدیر شرکت دوو در کره بود و مسیر زندگی خودش از فقر مطلق تا اوج ثروت را نوشته بود. پدرم ماجرای او را تعریف میکرد و افراد را غرق در خودباوری میکرد.
🔹الغرض، دستِ خوب و نَفَس گرم او بیتاثیر نبود ولی امیدی که به آدمها میداد خیلی موثرتر بود. این را بعد از فوت پدرم خیلی از شاگردانش که در دانشگاه میدیدم و همچنین اقوام به من گفتند. حتی کسانی که من اصلا فکرش نمیکردم.
در بدترین و تاریکترین شرایطی که فرد هیچ کورسوی امیدی پیش روی خودش احساس نمیکرد، طوری درمورد توانمندیهای او و روشن بودن آینده صحبت میکرد که نگاه فرد را تغییر میداد و مسیر موفقیت را بسیار گستردهتر از رشته و دانشگاه نشانش میداد.
(تاجایی که بعضی از همان فامیل، از مسیر غیر از درس و دانشگاه، چنان وضع مالی خوبی الان دارند که احتمالا روزی هزار بار خدا را شکر میکنند مثل من و برادرم در کنکور نتیجه نگرفتند!)
🔹اما آنچه خود من در انتخاب رشته از پدرم آموختم، اصالت عشق و اولویت علاقه بود. من بعد از لیسانس یکباره تصمیم گرفتم لگد به بختم بزنم و از مهندسی شیمی وارد فلسفه علم شوم. وقتی تصمیم خودم را با پدرم در میان گذاشتم گفت اگر حقیقتا به این رشته علاقه داری شک نکن که موفق میشوی.
🔸همین. ایام انتخاب رشته بود و یاد پدرم افتادم و خواستم این چند جمله را اینجا به یادگار بگذارم.
شاید کسی که کنکور داده و رتبه خوبی نیاورده هم از این حوالی رد شود و تلنگری بخورد که دنیا به آخر نرسیده.
یا کسی که بین گزینههای مختلف؛ و بین عقل و عشق گیر کرده، به حرف من گوش کند و بگذارد که (به قول آقای قربانی) «دل حل کند این مسالهها را»