کاش کامل کردن رو یاد بگیرم. کامل کردن هرچیزی رو؛ فیلمای ناتموم و کتابای کامل نشده و رابطه های سطحی و کم عمق. دلم نمیخواد زندگیم پر بشه از نصف و نیمه ها.
«همهی قصهها، قصهی دستهاست: وقتی چیزی برمیداری، در حال تعادل، در حال اشاره، قلاب شده در هم، در حال ورز دادن، نخ کردن، نوازش، رها شده در خواب، بریدن، خوردن، پاک کردن، نواختن، خراشیدن، گرفتن، پوست کندن، گره زدن، در حال چکاندن ماشه و یا تا کردن. دارم برای تو مینویسم. حالا به دستهای خودم نگاه میکنم که دوست دارند تو را لمس کنند اما غمگیناند؛ خیلی وقت است که دستشان به تو نرسیده.»
عشق نباید التماس کند، نباید تمنا کند. عشق باید قدرت لازم را برای یافتن راه خود و رسیدن به اطمینان داشته باشد. آن وقت دیگر نیازی به جذب شدن ندارد، بلکه خودش مجذوب میکند.