«همهی قصهها، قصهی دستهاست: وقتی چیزی برمیداری، در حال تعادل، در حال اشاره، قلاب شده در هم، در حال ورز دادن، نخ کردن، نوازش، رها شده در خواب، بریدن، خوردن، پاک کردن، نواختن، خراشیدن، گرفتن، پوست کندن، گره زدن، در حال چکاندن ماشه و یا تا کردن.
دارم برای تو مینویسم. حالا به دستهای خودم نگاه میکنم که دوست دارند تو را لمس کنند اما غمگیناند؛ خیلی وقت است که دستشان به تو نرسیده.»
- از آ به خ، جان برجر