View in Telegram
#برگی_ازتاریخ... #ناصرالدین_شاه عادت به نوشتن خاطرات روزانه داشت بخصوص در سفرهای خارجی. خودش نام یادداشت‌هایش را #روزنامه گذاشته بود. این روزنامه‌ها جزییاتی جالب و خواندنی از تصورات و رفتارها و افکار شاه و درباريان در اختیار ما می‌گذارد. در اینجا گزیده‌ای از خاطرات شاه به فرنگستان را بخوانید: لندن چهارصد نفر تلمبه‌چی دارد. هر کجای شهر که آتش بگیرد یک دسته از این تلمبه‌چی‌ها با عراده‌های آب و نردبان باید حاضر شوند و آتش را خاموش نمایند. (آتش‌نشان) وقتی می‌خواهند دسته تلمبه‌چیان حاضر بشوند علامت واهمه را به صدا در می‌آورند. (زنگ خطر) امروز در راه پورتسموث از دو #سوراخ_گشاد و دراز گذشتیم. همه جا تاریک بود و من چشمم را گرفته بودم تا رد شدیم؛ بسیار واهمه‌دار چیزی بود. در انگلستان بسیار راه آهن از زیر کوه و تپه می‌گذرد و اکثر اوقات از درون این سوراخ‌ها عبور می‌کند. معلوم نیست با چه وسیله‌ای سوارخ‌ها را چنین گشاد کرده‌اند که کالسکه‌های بخار از آن عبور می‌کند. (تونل) (کالسکه بخار = قطار) روز بعد رفتیم به کارخانه آهن آب‌کُنی. دو کِشتی هم ساخته بودند که هنوز ناتمام بود. (کارخانه ذوب‌آهن) چنین ببر بد ذاتی در هیچ حیوانخانه فرنگ و غیره ندیده بودیم. (باغ وحش) قیچیِ ناخن در هر جعبه پنج عدد بود. (ناخن‌گیر) چند کِشتی رودخانه پاک‌کن‌، در آن جا بود. (لای‌روب، لجن‌گیر) در جلو و اطراف عمارت منزل، جلو مَرد رُو کوچه نرده گذاشته بودند. (پیاده رو) صبح رفتیم حمام. لخت شدیم. یک لوله داشت که پیچ می‌دادند، سوراخ سوراخ داشت مثل چلو صاف‌کن، رفتیم زیر آن ایستادیم، حاجی حیدر پیچ داد، آب ملایم خوبی آمد و خودمان را شستیم. (دوش حمام) امروز باید برویم به کارخانه آب صاف‌کنی که در آخر شهر است. ریاست اداره آب صاف‌کنی بر عهده مردیست با نام استاکنکویج. (تصفیه خانه) اسبابی بود مثل کالسکه صندلی داشت. من و صدراعظم نشستیم، پیچاندند، کم‌کم رفتیم بالای عمارت منزل خودمان، به راحتی رفتیم به اتاق، چیز عجیبی است. (آسانسور) امروز به باغ عامه رفتیم. این باغ متعلق به شهر و همه مردم است. (پارک) از خیابان سه قلوی بسیار خوبی گذشتیم. وسط برای کالسکه بسیار پهن، دیگری برای پیاده، دیگری برای سواره بود. چیز خوبی است، مثل کدوی کوچکِ تازه و دراز، اما رنگ پوستش که زرد شد آن وقت میرسد و خوردنی است، رسیده بود خورده شد. مزه خربزه میدهد، نرم است. همینطور با انگشت خورده می شود، قدری ثقیل است. (موز) قبل از غذا، سوپی آوردند #آب_لاک‌پشت بود. من نفهمیده همه را خوردم. بعد که سیاهه غذا را خواندم و فهمیدم لاک‌پشت بوده، کم مانده بود قی کنم. بعد از گردش به تماشای یک ماهی‌خانه که متصل به اُرانژری (نارنجستان) است رفتیم. در آنجا همه قسم ماهی‌های کوچک و بزرگ عمل می‌آورند و بزرگ می کنند و بعد می‌فروشند. (آکواریوم یا استخر پرورش ماهی) شاه در پایان نیز می‌نویسد: به قدری خوشگل در این راه دیدیم و زیاد بود که آدم سفیه می‌شد... [در وین اتریش] چهار دختر خیلی خوشگل دیدیم. اینها را منتخب کرده بودند و به دست هر یک گلی داده بودند، یکی یکی گل‌ها را آوردند دادند به من... آن دختر خیلی خوشگل و مقبول‌تر از همه که موهایش مثل گلابتون ریخته، دختر سفید بسیار خوشگلی بود، خیلی سفید بود. دسته گل را به من داد. دستش خیلی نرم بود. من همینطور مات صورت این دختر شده نتوانستم راه بروم. ایستادم و مات مات این دختر را نگاه می‌کردم که مردم ملتفت شده بی‌اختیار خندیدند به طوری که من خودم هم خندیدم... خلاصه پیاده از این راه می‌رویم برای هتل و نهایت افسوس را دارم که از پهلوی این دختر خوشگل و سفید دور می‌شوم... خیلی خفیف [آهسته] می‌رفتم که دختر به این خوبی را بیشتر تماشا کنم. منبع🔻 روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم و سوم فرنگستان https://t.center/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram Center
Telegram Center
Channel