View in Telegram
🥀 مرتضی کیوان؛ تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست... در بحبوحه بگیر و ببند حکومت نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد، مرتضی کیوان سه نفر را در خانه خود پنهان ساخته بود. گمان بردند و هجوم آوردند. آن سه تن گریختند، ولی پناه دهندگان، کیوان و همسرش #پوری_سلطانی دستگیر شدند. هنوز سه ماه از ازدواج آن‌ها نگذشته بود. کم‌تر از دو ماه پس از دستگیری، مرتضی کیوان را در بیست و هفتم مهر ماه سال ۱۳۳۳؛ در حالی‌که فقط ۳۳ سالش بود، در برابر جوخه آتش قرار دادند. #مرتضی_کیوان از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها سبب شهرت او نیست، بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوست‌یابی و شناخت و پرورش استعداد‌های ادبی و هنری بود. کیوان با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد. کیوان از نسلی بود که به گفته #اسلامی_ندوشن «وجه مشترکش، نوطلبی و رو به آینده داشتن بود.» دوره‌‏ای که همه فکر می‏‌کردند ایران رو به تغییر است و می‏‌خواستند در این تغییر حضور داشته باشند. #احمد_شاملو شاعری که کمتر از تاثیر کسی بر خود سخن گفته است، می‌گوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را می‌شناسند: «من از او بسیار چیز‌ها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق‌العاده.» #نجف_دریابندری نیز مبهوت نیروی کشف استعداد‌های جوان در کیوان است. خود یکی از این استعداد‌ها بوده است: «من آن روز‌ها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.» روایت #آیدا از واپسین جملات احمد شاملو، پس از اعدام مرتضی کیوان، هم سخت تکان دهنده است: «شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این طوری بهتر می‌بینمش. زلال می‌بینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.» ▪️قطعه شعر شاملو بیاد مرتضی کیوان از عموهایت - برای سیاوش کوچک نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایه‌ی بام کوچکش به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشن‌تر از چشم‌های تو نه به خاطر دیوارها - به خاطر یک چَپَر نه به‌خاطر همه انسان‌ها - به خاطر نوزادِ دشمنش شاید نه به خاطر دنیا - به خاطر خانه‌ی تو به خاطر یقینِ کوچکت که انسان دنیایی است به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم به خاطر دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من و لب‌های بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی به‌خاطر یک سرود به‌خاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریک‌ترینِ شب‌ها. به‌خاطر عروسک‌های تو، نه به خاطر انسان‌های بزرگ. به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند نه به‌خاطر شاهراه‌های دوردست به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک به خاطر جار بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام به خاطر تو به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند. به یاد آر عموهایت را می‌گویم از مرتضا سخن می‌گویم. #احمد_شاملو
Telegram Center
Telegram Center
Channel