دیشب چند ساعت متوالی مثل روح سرگردان تو خونه راه میرفتم و درحالیکه هندزفری گذاشته بودم تا تمرکز کنم، فایل درسم رو توی گوشی باز کرده بودم و میخوندم. و خب از اونجا که بابام رفته سفر کاری و خونه نیست، تو پذیرایی و آشپزخونه و اینا دور میزدم. امروز به مامانم میگم از امتحان امروزم خیلی میترسیدم، گفت از همون راه رفتن دیشبت معلوم بود. مثل اینکه خیلی شوکه شده، آخه هیچوقت اینجوری درس نمیخونم😂
تواضع دربارهی خم شدن جلوی دیگران به سبک ژاپنیها نیست. دربارهی خم شدن جلوی واقعیتهای دنیاست. یکی از اون واقعیتها اینه که «تو فقط توی بعضی چیزها خوبی. در بقیهی چیزها، تقریبا همه از تو بهترند». چون دنیا همیشه اینجوری کار میکنه که مجموعهای از آدمهای درب و داغون، که هر کدوم فقط تو یه چیزی خوبند، بتونند کارهایی انجام بدن که یک نفر از پسش برنمیاد. و این برنامهریزی خدایی که میخواسته همهچیز رو ناقص دربیاره، نیست. بلکه طبیعت دنیاییه که توش خدا بودن غیرممکنه. تواضع دربارهی اینه که یادت نره درب و داغونی. کسی که مجهز به این نوع از تواضع شد، با حداقل بودجه هم حالش خوب خواهد بود.
بچهها من باورنکردنیام. بابام رفته سفر کاری و من باید خودم با اتوبوس بیام دانشگاه و برگردم. امروز از خونه اومدم بیرون و تا سر کوچه رفتم، یهو دیدم پلاستیکی که توش ظرف غذام و کتابم و ایناهاست همراهمه، اما کولهمو برنداشتم😐 باز برگشتم خونه، کولهمو برداشتم.
از صبح بدون هیچ دلیل خاصی و کاملا رندوم دارم به شمارشگر گایگر مولر فکر میکنم درحالیکه هیچ دلیلی نداره بخوام بهش فکر کنم و حتی تا الان راجع بهش تحقیق خاصی هم نکردم و صرفا میدونم کاربردش چیه😂😐 خیلی عجیبه واقعا. مثلا بین فکرهام چند لحظه وققه میفته، یهو یکی تو سرم میگه «شمارشگر گایگر مولر» بعد باز فکرهای بعدی میان. واقعا عجیبه🐈⬛️