👆👆👆👆👆
" سوار صبح "
اسب می تازد سوی صحرا سوار صبح
موی بر گردن بدستش تازیانه چون شکنج مار دارد. آه.
دل ببرد از من
کیست از من سوی آن فتنه پیام من رساند
*
تو که می دیدی بروی بام ها در...
تو که بر کلبهٌ فقیران می گذشتی
تو که از آنسوی دیوار سرای شاعری فرسوده در این دهکده تازاندی
اسب تند خیزت را
*
اسب می تازد سوار صبح امّا سرخوش و سرمست
سوی خلوت های آنجائی
ارغوان گلهای خود را بر سر مرداب غمگین همچو آتش باز می دارد
وَ در آنجا دام و خرده ریسمانی مانده بی صاحب
یاد می آرد ز ماهیگیر مسکینی که دوش او طعمه شد طوفان دریا را
اندر آنجا هرچه سر در جیب و خاموش
می دهد سوی صدای موج دورادور دریا گوش.
*
همسفر با تازه خیزان نسیم خود
اسب می تازد سوار صبح در آن رهگذرها
گوش بسته در ره از هرگونه ای غمگین خبرها.
نیما یوشیج
اردیبهشت ۱۳۲۳
( از کتاب " صد سالِ دگر" دفتر اول از اشعار منتشر نشدهُ نیما یوشیج، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول ۱۳۹۶)
" کشتگاه شاعر"
وسعت گرفته ناحیه کشتگاه من
گل های آن.
شوریده اند بر من و از خنده های من
خندان نمی شوند
با خنده شان گشاده به خنده مرا دهن
*
آن را که راه نیست به پایان
پندارد او که ز چشم کسان نهان
گل های نابجای شکفته در آن میان
لکن خیال هم
با زحمت زیاد بجسته ست راه آن
*
پایان آن بسی
دور است از نظر
شیطان به جمله زیرکی اش وقتی از رهش
دارد گذار
با احتیاط و بیم فراوان خود قرین
خاموش می کند
فانوس خود به راه
از هول بر زمین
می افکند نگاه
سوی صدای مدهش او گوش می دهد
*
واهسته گنج روشنی خویش آفتاب
با خنده های زاده شادی گشوده است
پس بوسه ای ز عارض گل ها ربوده است
پرواز کرده است و برفته ست با شتاب
اینجا مقام کشتگه و کار شاعر است
" نیما یوشیج "
۱۳۱۸
( از کتاب " نوای کاروان " دفتر دوم از اشعار منتشر نشده نیما یوشیج، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول ١٣٩٧ )
زنده یاد جلال آل احمد بعد از درگذشت نیما چنین گفت:
" ...طپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضربانی تازه یافت. و چرا که پافشاری او در کار شعر از طاقت بشری بیرون بود. چون کوهی قد برافراشت تا پیشانی بهر باد مخالفی بساید و به سینه خود ضربت هر سیل و رگباری را بجان بخرد تا شاید در دامنه ای آرام ساقه نازک شعر معاصر فرصتی برای نشو و نما بیابد. چهل سال آزگار نیش و طعنه " قدمای ریش و سبیل دار" را تحمل کرد و ساید شعرای جوان از گزند سرزنش ها در امان باشند و از افسون غولان.
هیچ شاعری در زمان ما نبود...و همچو او هدف کین و بی حرمتی باشد و با اینهمه چنین قلمرو گسترده ای در ذهن نسل معاصر یافته باشد و چنین تأثیری در شعر معاصران...نام نیما با شعر نو مترادف بود. فکرش و ذهنش همیشه در جستجوی راه تازه بود...و دست آخر - شاید مهمتر از همه - گرده اش شلاق خور نیش هر رطب و یابسی از دکانداران قافیه بند و مدیحه سرا. و چه قدرتی داشت درین فحش خوردن...سنگینی بار شعر خارق عادت معاصر را او یک تنه بدوش کشید... و چوبی که او در این همه سال نیما را با آن زدند حکم غلطکی را پیدا کرد برای کوبیدن راه شعر معاصر..."
( از مقاله " نیما دیگر شعر نخواهد گفت " از کتاب " ارزیابی شتابزده "، جلال آل احمد، ناشر: مؤسسه چاپ و انتشارات ابن سینا، تبریز- بازار شیشه گر خانه، تیرماه ۱۳۴۴ )
@StarbaadMagazine