شعرم درون واژه ها عشق تو را آموخته
درشعله چشمان تو چون آتشی افروخته
در قهقرای عاشقی؛ تا عمق قلبت میرود
دنیای دشت گلشنی عطرت به دل آویخته
آموزگار عاشقی در درس تو گم گشته ام
قلبم تمامه حسم و در زیر پایت ریخته
بیگانه گشتم درخودم دیوانهٌ چشمان تو
در معبد آن میکده قلبم ز داغی سوخته
ای شعله ی بی انتها در مرز میلاد جنون
در آن حراجی جنون عشق تو را نفروخته
حتی درون سایه ها در نیمه های خاطره
از پشت قاب پنجره از تو زبان میریخته
صد یاد از یادش هنوز؛ در باور باورکده
تا آن قیامت هر نفس در یاد او اندوخته
یارب ثریا عاشق افسون شده در سحر او
در انتظاردلبرش چشمش به این دردوخته
#ثریا_شجاعی_اصل غزل انتظار عشق